شَهرُ رَمَضان الّذی اُنزِل َ فیهِ القُرآن
رمضان ماه تجلی ایمان و شکوه دل های شیفته پروردگار بزرگ است .
ماه قدر یافتن ، وزین شدن و سوار بر مرکب خلوص به سامانه عشق رسیدن
و این همان تعریف رسالت انسان در فرهنگ شناخت و آزادگی است .
« به مناسبت عیدبزرگ مبعث »
قرآن حیّ است
« بسم الله ا لرحمن ا لرحیم »
وبه نستعین انّه خیرناصرٍومعین وصلَّی الله علی سیِّدنامحمّدٍوآله طیّبین الطّاهرین سیّمابقیّة الله فی الارضین ولعن دائم علی اَعدائهم اَجمعین من الآن الی لقاء یوم الدین
بسم الله الرّحمن الرّحیم* ا لم* تلک ایات الکتاب الحکیم* هدیً ورحمهً للمحسنینَ*(سوره ی مبارکه ی لقمان آیه 1-3)
قرآن درجایگاه های مختلفی، خودش رادرغالب کتاب برای ما معرفی می کند ، و ویژگی هایی برای این کتاب ازجهت چینش آیات وترتیب سوره ها ،وخاصیت این نظم کتابی را این طور بیان می کند: تلک ایات الکتاب الحکیم* هدیً ورحمةً للمحسنینَ* در اکثرسورهایی که صدر آنها عمدتا ًبا حروف مقطعه شروع شده وهمچنین درسوره ی مبارکه ی بقره هم قرآن خودش را بعدازحروف مقطعه به صورت کتاب معرفی می کند؛ وهر بار یک جلوه ای از جلوه های این کتاب را بیان می کند. بلکه یکی از ابعاد وجودی این کتاب را بیان می کند.
می فرماید : ذلک الکتابُ لا ریب فیه*(سوره ی مبارکه ی بقره آیه2) یعنی وضعیت کتابی قرآن این چنین است که هر گونه شک و تردیدی را با آن مقابله می کند و چنان یقین ایجاد می کند که مجالی برای ریب و شک در مفاهیم قرآن باقی نمی گذارد و بعد در ادامه می فرماید هدیً للمتقین2* قرآن یک نحوه هدایت ویژه و مخصوص برای پر هیز کاران است.
در این آیه 3 سوره ی مبارکه ی لقمان هم می فر ماید: هدیً و رحمهً للمحسنین*یعنی یک نحوه هدایت ویژه ومخصوص برای محسنین است.
درست است که قرآن که هدیً للناس*(سوره ی مبارکه ی بقره آیه185) است، همه ی مردم را هدایت می کند آن هم نحوه ی هدایت عامِ قرآن برای همه ی مردم است ، ولی وقتی خاص بیا ن می کند می فرماید: هدیً للمتقین، هدیً للمحسنین یعنی یک نحوه هدایت خاص برای اشخاص خاص دارد که شاید همه ی مردم به عام بودن خودشان وقتی قرآن را مطالعه می کنند از قرآن هدایت می پذیرند امّا باآن هدایتی که محسنین و متقین ازقرآن می گیرند و قرآن آنها را مورد لطف و مرحمت قرار می دهد خیلی متفاوت است.
هر کسی بخواهد می تواتند سراغ قرآن بیاید، رخصت برای همه هست با کتاب های دیگرفرق می کند چون پیش تر ازاین کسی نمی توانست کتاب تورات و انجیل رابخواند، جز مؤمنین به آن کتاب و اهل آن کتاب وجز یهودی ها و مسیحی ها اشخاص دیگر حق به دست گرفتن و خواندنش را نداشتند ولی ما قرآن را عرضه کردیم و قرآن ، آزادانه در بازار ها به همه ی ملل و نَحَل عرضه شد وگفتیم بیایید این کتاب مارا بخوانید بلد هستید بروید شبیه آن را بیاورید. بلد هستید بفهمید؟ بلد هستید بروید عمل کنید؟ هر کاری بلد هستید بروید با این قرآن بکنید ولی نمی توانید هرگزنظیرش را بیاورید ؛ با تحدّی قرآن آنها هم یک جرأتی به خودشان دادند ، کتاب هایشان را آوردند در بازار که بیایید شما هم انجیل مارا بخوانید، عدو شود سبب خیر گر خدا خواهد. اگر ما هر چه هم می گفتیم انجیل تحریف شده و درانجیل دست رفته و این انجیل آن کتاب آسمانی نیست ، واین کتاب انجیل تحریف شده است آنقدرتأثیر نداشت امّا وقتی که عرضه شد و خوانده شد وقتی فراوان دست مردم آمد حتّی بچّه ها هم وقتی می خواندند به بعضی عبارتهایش می خندیدند امّا در حالی که قرآن را ذوی الا لباب یا اولواالالباب ، وخرد مندان می خوانند از هر فرقه ای که باشند هر چه عالم تر و پیشرفته تر و وارسته تر باشند در برابرعلم قرآن ، در برابر قرآن بیشتر زانوی ادب و تواضع به زمین می زنند و تسلیم می شوند و می گویند این کلام ، کلام بشری نیست کلام الهی است و خداوندی است معلوم است که ما فوق بشری و ملکی، بلکه ما فوق ملکوتی است اما انجیل را هر کس بخواند می خندد !.حضرت موسی علیه السّلام را که ما بوسیله ی قرآن می شناسیم ولی در تورات تحریف شده جناب حضرت موسی علیه السّلام رابقدری سفیه جلوه داده اند ، یا حضرت عیسی علیه السّلام راکه ما بوسیله ی قرآن می شناسیم خداوند می فرماید که او کلمه است در انجیل جناب حضرت عیسی علیه السّلام را این قدر فرو مایه مطرح و جلوه داده اند .! آیا این دوبزرگوارآنگونه اند که درتورات وانجیل است؟ این قدر صفات بشری پست ، وپست تر از بشربه مقام این دو پیامبری که برگزیده خدا است نسبت داده اندو در کتاب های آن ها مطرح است که هیچ عالمی در برابرانجیل وتورات زانوی تعلیم به زمین نمی زند الا این که از اوّل درفکر این ها تبلیغ کرده اند که هر کس به انجیل کافر شود کافر است و دوزخی، تا از ترس جهنم ، انجیل خوانده شود امّا آنها به هم می گویند بیایید قرآن را بخوانیم و به هم قول می دهند که تاثیر دینی نگیرند تابروند از بهره های علمی قرآن بهره برداری کنند ولی خوب چه می شود کرد که قرآن بر دلها نفوذ می کند همان طور که می دانید در صدر اسلام مشرکین صورت شان را می پوشاندند سران مشرکین سران قوم می آمدند مخفیانه پشت دیوار خانه ی پیامبرصّلی الله علیه وآله وسلّم می نشستند تا صبح به تلا وت پیامبر صّلی الله علیه وآله وسلّم گوش می کردند و حظ می بردند صبح که هوا روشن می شد و می خواستند بروند همدیگر را می دیدند و بعد همدیگر را سرزنش می کردند و می گفتند که تو این جا چه کار می کنی آن یکی می گفت که تو خودت این جا چه کار می کنی بعد به هم قول می دادند که بیایید مسلمان نشویم و قرآن در ما اثر نکند ولی این لذت شنیدن قرآن را از دست ندهیم هرشب با هم می آمدند دور هم می نشستند کنار هم به دیوار خانه تکیه می کردند تلاوت قرآن پیامبر صّلی الله علیه وآله وسلّم را می شنیدند صبح که بلند می شدند بهم تأکید می کردند که این سحر است این جادو است این مجنون است و بعد می رفتند ، الان هم همین طور است ما قرآن را به همه ی دنیا عرضه می کنیم؛ آن ها هم به هم قول می دهند، که بیایید مسلمان نشوید، ولی قرآن را بخوانید و بهره های علمی آن را جنبه ها ی علمی آن را آن حرف های مگویی که توی هیچ جای دیگر پیدا نمی شود را آن اسرار وجودی که هیچ علمی نتوانسته ثابت کندولی این جا هست آن ها را پیدا کنید کشف کنید ثبت کنید به نام خودتان و به عالم منتشر کنید و آنها این کار را می کنند. لذا می فر مایند برای همه ی اهل دنیا هدایت است ولی برای محسنین یک هدایت ویژه و خاصی است که نصیب هر کس نمی شود شرطش هم محسن بودن است اگر محسن شوید ، جزء محسنین بشوید بعد قرآن بخوانید از آن لحظه ای که قدم در جرگه ی محسنین گذاشتید آمدید در خیل محسنین عضو شدید قرآن با شما جور دیگری حرف می زند و نحوه ی دیگری به شما رخ می نمایاند و حقیقتش را به شما عرضه می کند وقتی هم که می فهمید و می گیرید؛ چنان در خودتان مستی و لذّتی از این انس وارتباط باقرآن احساس می کنید که هیچ چیزی را برای توصیفش پیدا نمی کنید هیچ لفظ و واژه ای را پیدا نمی کنید که توصیف کنید که از قرآن چه چیزی گرفته اید همین قدر می توانید بگویید که هر چه دارم از قرآن دارم ، شنیدید بعضی ها توصیف که می کنند می گویند که هر چه دارم از قرآن دارم حتی باحسرت یاد می کنند که چقدر دیر آمدیم سراغ قرآن ، جناب مرحوم صدر المتألهین وقتی که تبعید شد، به او اجازه ندادند که دیگر درس و بحثی داشته باشد او بعد از این که اسفار را نوشت بعد از این که کتاب های دیگر را نوشت آمد سراغ تفسیر قرآن در کتاب مفاتیح الغیب ایشان با حسرت یاد می کند می گوید دلم می سوزد از این که چرا اینقدر دیربه سراغ تفسیر قرآن آمدم، او حافظ قرآن بود و به هر حال علم خود را از قرآن گرفته بود اما وقتی می آید سراغ تفسیر قرآن و قرآن را تفسیر می نویسد می گوید هیچ جوری نمی توانم این حسرتم را بیان کنم که چرا این قدر دیرمن با قرآن آشنا شدم و اگر عمر دوباره ای خدا به من می داد از اوّل به جای هرعلم و درس و بحثی یکسره سراغ قرآن می رفتم و همه ی عمرم را برای فهم بیشتر قرآن سر مایه گذاری می کردم این هدیً للمحسنین است ولی چه چیزی از قرآن نصیبش شده است را نمی تواند بگوید نمی تواند توصیف کند این همان حلوای لن ترانی است که تا نخورید نمی دانید واگر هم بخورید نمی توانید توصیف کنید فقط می توانید بگویید بچش تا بفهمی من چه می گویم ولی هیهات کو کسی که رخصت این چشیدنی را داشته باشد که اوحدی و برتر ها چشیدند هر کسی چنین رخصتی را ندارد لذا خداوند می فر ماید : برای محسنین یک جور هدایت مخصوص است غذای مخصوص مال آنهاست یک جا می فر ماید برای متقین هم یک نوع هدایت مخصوص است یعنی در هرمر تبه ای که قرار بگیرید قرآن برای شما یک مائده ی انحصاری دارد که فقط اهلش توان چشید نش را دارند، نه اِذن چشید ن آن را چون اذن چشیدن مال همه است ولی همه نمی توانند بچشند هر کسی در مرتبه ی خودش می تواندازآن بهره ببرد. آیا برای محسنین فقط هدایت است؟نه هدایت توأم بارحمت یک هدایت سرشار از یک مهربانی مخصوص خداوندی هدایتی چنان لطیف و غرق در رحمت که محسنین را، در آن راهی که انتخاب کردند ثابت قدم و محکم تر می کند و در نتیجه آنها را درطی این وادی مصمم تر و حمایت بیشتری و پشتیبانی بیشتری رابرایشان ارائه می دهد پس اگر می خواهید بدانید آن ها از هدایت رحمانیه قرآن چه می چشند باید محسن بشوید ؛ وقتی می فرماید هدیً للمتقین در رابطه با متقین نمی گوید هدیً و رحمةً للمتقین آن جا می گوید هدایت مخصوص قرآن برای متقین است یک جا می گوید هدیً للناس*(سوره ی مبارکه ی بقره آیه185)ولی همان اوّل قرآن که می خواهد توصیف کند کانّه می گوید متقی باش تا قرآن برای تو کتاب هدایت شود متقی نباشید قرآن برای تو کتاب ضلالت می شود. چطور قرآن می گوید عده ی کثیری با آن هدایت می شوند عده ی کثیری با آن گمراه می شوند متقی نباشید قرآن بخوانی قرآن سبب گمراهی شما می شود . در سوره ی مبارکه ی بقره می فر ماید ذلک الکتاب اولاً کتاب است ثانیاً لا ریب فیه کتابی است که شکی درآن راه ندارد ثالثاً هدیً للمتقین یعنی این کتاب مخاطبش را تعیین می کند موضوعش را هم بیان می کند که به درد چه سنی و چه گروهی،چه اقشاری می خورد طبقه بندی دارد می فر ماید : اگر متقی نباشید قطعاً منافقید . اگر قرآن خوان باشید وکافرهم نباشید یا متقی هستید یا منافق تعارف هم ندارد شق سوّمی هم در این بین نیست ؛ متقی هدایت می پذیرد درباره ی کافران میفرماید : اِنّ الّذینَ کفرواسوآءٌ علیهم ءَاَنذرتهم اَم لم تنذرهم لا یؤمنون *(سوره ی مبارکه ی بقره آیه 6) کافر را از اوّل مُهر باطل رویش می زند و کنار می گذارد ، بعد می گوید شما که دارید قرآن می خوانید از دوحال خارج نیستید ، یا متقی هستید ویا منافق، تعارف هم ندارد اگر متقی هستید مشمول الّذین آمنوا وهدیً*(سوره مبارکه ی النحل آیه 102) ویهدی به کثیراً*( سوره مبارکه ی البقره آیه26) هستید و اگر متقی نباشید منافقید مشمول یضِّل به کثیراً*(سوره مبارکه ی البقره آیه26) هستید . هر دو با قرآن سر کار دارند امّا آنها گمراهی می گیرند این ها هدایت می گیرند منتها می فرماید اگر در زمره ی متقین بودید برای متقین که هدایت شده اند طبقه بندی ورتبه بندی هم وجو د دارد در رتبه ی محسنین یک هدایت خاصی یعنی هدایت رحیمانه توأم با رحمت است امّا برای متقی تنها هدایت نصیبش می شود نه آن هدایت رحیمانه ای که چشم ببندد روی خطا ها و با مروا کراماً رفتار بکند
پس قرآن هم معلّم است هم طبیب است هم مربّی است هم شافی است هم نور است هم ذکر است هم حیات است هم زنده است هم زندگی بخش یعنی هم حیّ است هم حیات وهم محیی است .
« متن پیاده شده از نوار سخنرانی سرکار حاجیه خانم اثنی عشری توسط طلاب »
به مناسبت شهادت مظلومانه امام موسی کاظم علیه السلام
امام هفتم شیعیان
نام او « موسی» لقبش « کاظم » ، مادرش بانویی با فضیلت بنام »« حمیده » و پدرش پیشوای ششم ، حضرت صادق ع است حضرت کاظم در سال 128 هجری در سرزمین « ابواء » ( یکی از روستاهای اطراف مدینه ) چشم به جهان گشود .
از سال 148 هجری که امام صادق ع به شهادت رسید ، دوران امامت او آغاز گردید . و در سال 183 (یا 186) هجری به شهادت رسید .
بررسی و اوضاع و احوال نشان می داد که هر گونه اقدام حادّ و برنامه ای که حکومت منصور از آغاز ، روی آن حساسیت نشان بدهد صلاح نیست ، از این رو امام کاظم ع دنباله برنامه علمی پدر را گرفت و حوزه ای – نه به وسعت دانشگاه جعفری – تشکیل داد و به تربیت شاگردان بزرگ و رجال علم و فضیلت پرداخت .
« ابن حجر هیتمی» دانشمند و محدث مشهور جهان تسنن می نویسد : "موسی کاظم وارث علوم و دانشهای پدر و دارای فضل و کمال او بود . وی در پرتو عفو و گذشت و بردباری فوق العاده ای که ( در رفتار با مردم نادان ) از خود نشان داد ، کاظم لقب یافت ، و در زمان او هیچکس در معارف الهی و دانش و بخشش به پایه ی او نمی رسید ."
روزی هارون به امام موسی کاظم چنین گفت شما چگونه ادعا می کنید که فرزند پیامبر هستید ، در حالی که در حقیقت فرزندان علی هستید ، زیرا هر کس به جد پدری خود منسوب می شود نه جد مادری .
امام کاظم ع در پاسخ وی آیه ای را قرائت نمود که خداوند ضمن آن می فرماید : .... و از نژاد ابراهیم ، داود و سلیمان و ایوب .....و زکریا و یحیی و عیسی و الیاس را که همگی از نیکان و شایستگانند ، هدایت نمودیم .
آنگاه فرمود : در این آیه ، عیسی از فرزندان پیامبران بزرگ پیشین شمرده شده است در صورتی که او پدر نداشت و تنها از طریق مادرش مریم نسب به پیامبران می رساند ، بنابر این به حکم این آیه ، فرزندان دختری نیز فرزند محسوب می شوند . ما نیز به واسطه ی مادرمان « فاطمه س » فرزند پیامبر محسوب می شویم.
- اگر پیامبر زنده شود و دختر تو را برای خود خواستگاری کند ، آیا دختر خود را به پیامبر تزویج می کنی ؟
- هارون گفت : نه تنها تزویج می کنم ، بلکه با این وصلت به تمام عرب و عجم افتخار کنم !
- ولی این مطلب در مورد من صادق نیست ، نه پیامبر ص دختر مرا خواستگاری می کند و نه من دخترم را به او تزویج می نمایم .برای اینکه من از نسل او هستم و این ازدواج حرام است ولی تو از نسل او نیستی .
به مناسبت مولود کعبه – حضرت علی بن ابی طالب علیه السلام –
گویند حریم کعبه در داشته است
از سیزده رجب خبر داشته است
از شدت اشتیاق دیدار علی
دیوار حرم شکاف برداشته است
السّابقون اوّلین نعمتهایی که دارند این است که بر سریرهایی تکیه زده اند تکیه بر سریر کنایه از سلطنت است کسی مَلِک و سلطان می شود و سلطنت می کند و پادشاهی به دست می گیرد که در عالم پیش از این هم سلطنت داشته و مالک الملوک بوده .
بر چه چیزی سلطنت داشته که این سلطنت نصیبش شده؟ بر خودش مالک بوده، فرق می کند با کسی که مالک خودش نیست کسیکه بر خودش مالک شد سلطنت ملک وملکوت در اختیارش قرار گرفت .
یک تحلیلی را می خواهم شروع کنم می خواهم عنایت داشته باشید همه ی حواستان را دراین مطلب متمرکز کنید وقتی که خدای سبحان می فرماید انّی جاعلٌ فی الارض خلیفة*(سوره ی مبارکه ی البقره آیه30) من می خواهم یک جانشین در زمین درست کنم این جانشین واین خلیفه چه کسی است همه ی انسانها هستند؟
آیا همه ی انسانها خلیفه الله هستند؟آیاهمه ی انبیاء خلیفة الله هستند؟ آیا فقط معصومین خلیفة الله هستند ؟ جواب این هایک جنبه ی بلفعل دارد یک جنبه ی بلقوه
جنبه ی فعلیت برای کسانی است که خلافتشان بر کائنات پیشتر از آن ثا بت شده وخلافتشان و جانشینی خدا بر آنها محرز شده .
جنبه ی بلقوه برای سایرین است که دیگران بلقوه می توانند خلیفه باشند .
اما خلیفه یعنی چه ؟ خلیفة الله شدن یعنی چه ؟ مثلاً من بلقوه خلیفة الله هستم یعنی جانشین خدا بر چه چیزی هستم ؟.
خدا وند در چه امری جانشین می خواهد؟آیا خداوندبرای اداره ی این عالم جانشین می خواهد؟نه
پس خدا وند اصلاً در این عالم جانشین نمی خواهد ، در این عالم هر کدام از آن چیزهایی که الان خداوند اداره ی آن را بعهده دارد این ها یک اثر وضعی دارند که اگر یک سر سوزن جابجا شوند خلل در عالم وارد می شود . خورشید می تابد اگر یک آن وقفه در تابش انرژی ایجاد شود و نتابد اثرش را بلا فاصله می بینیم اثرش را شما روی تمام دستگاههایی که فرکانسها را از فضا دریافت می کنندرا می بینید ،که اختلال در تلفن در رساناها در ماهواره ها در همه چیز اختلال ایجاد می شود ،یک آن اگر در تابش وقفه ایجاد شود فرضاً به خاطر یک طوفان فضایی تا چه رسد به این که یک روز خورشید نتابد
ماه هم همین طور هر چه در این عالم سر سوزنی اگر از فرمان خدا سر پیچی کند خلل ایجاد می کند ستاره ها اگر تصمیم بگیرند که جابجا شوند جایشان را باهم عوض کنند کوهها اگربخواهند یک کمی نفس بکشند زمین اگر بخواهد یک کمی خستگی در کند یک دقیقه از رفتن بماند یک آن بایستد بگوید قرنها دارم می دوم یک ساعت می خواهم استراحت کنم چه اتفاقی می افتد؟
لذامی بینید هر چیزی در این عالم سر جای خودش است و کار خودش طوعاً وبا اطاعت محض انجام می دهد
امّا این انسانی که خلیفة الله است چه می کند ؟
اگراین انسانی که خلیفة الله است امروز تا شب بخواهد همه اش رابخوابد، اگر بخواهد اصلاً عبادت نکند چه می شود ؟
هر چیزی که مخلوق خداوند است در این عالم جای تعریف شده ای دارد اما جای تعریف شده ی انسان کجاست ؟.
درنده خوی محض باشد مهلت به او می دهند می گویند برو آنقدر خون بریز و فساد کن آخرش ببینم به کجا می رسی؟.
بخواهد کلاه بردار محض باشد به اومهلت می دهند برو آنقدرکلاه بردار ببینم آخرش به کجا می رسی هیچ اتفاقی نمی افتد .
هر چیزی از کائنات در این عالم جابجا شود در نظام خلقت خلل ایجاد می شود، اما انسان اگر هر کاری هم دلش می خواهد بکند هیچ نمی شود .
آنهایی که منکرهستندولائیک اند می گویندهرکاری که انجام بدهیم ضرری در کار نیست می گویند هر چه نفع هست مال ما می شود هر که قدرت دارد حق زندگی دارد هر که ضعیف است حق نفس کشیدن ندارد باید پایمال شود ضعفاباید از بین بروند اغنیاء قدرت را به دست بگیرند .
ظَهر الفساد را می گویند شما مستضعفین ایجاد کرده اید ما اغنیا داریم عالم را آباد می کنیم زمین خراب شود می رویم مریخ می رویم ماه آنجا زندگی می کنیم یک آژانس انگلیسی دارد قطعات ماه را سند برایش صادر می کند وبه قیمت گزاف می فروشد هنوز ماه مسکونی نشد ه می گویند اگر یک روزی قابل سکونت شد اختیارش دست ما باشد هر که ماه می خواهد ومی خواهد برودآنجابیاید واز ما بخرد ما اصلاً می خواهیم برویم آنجا آزمایشهای هسته ای بکنیم هر کس می خواهد بیاید از ما بخرد .
خوب من می خواهم خلیفه شوم من کجای عالم رابه دست بگیرم که آنجا کارش مختل شده ومن باید به دست بگیرم ؟ از همه مختل تر خودم هستم که نه شبم در اختیارم است نه روزم در اختیارم هست نه خوابم در اختیارم هست نه خوراکم در اختیارم هست نه فکرم نه نفسم نه نیتم نه فطرتم هیچ چیز من در اختیار من نیست همه به هم ریخته است، خلیفة الله یعنی تو نگاه کن دنیای بیرونی را دست من خداست من نگه می دارم دنیای درونی را نظم وساماندهی آنرا به تو سپردم جز تو هم کسی نمی تواند عهده دار اداره ی آن دنیا شود خودت درستش کن چشمت را به اختیار بگیر مال تواست تو بخواهی بی ادبش کنی می توانی تو بخواهی مؤدبش کنی می توانی اگر تو این چشم را به اختیار نگیری این چشم چه ویرانی در ملک ومملکت دل تو ایجاد می کند خدا می داند گوشت را به اختیار بگیر زبانت را به اختیار بگیر دلت را به اختیار بگیر نفست را به اختیار بگیر خوابت را بیداریت را ذکرت را نشاطت را قبض و بسط خودت را به اختیار بگیر بفهم که در تو چه غوغایی دارد به پا می شود چه طوفانی چه زلزله ای چه ولوله ای چه ویرانی در تو ایجاد شده ؛ درپایان که از این دنیا خواستی بروی از دنیای بیرون هجرت می کنی به دنیای درون خودت، دنیای بیرون را خدا آباد کرده تو این همه آباد ومنظم و همه چیز را سر جای خودش می بینی دنیای درونی تو اگر آبادانی می خواهد دست تواست مملکتش دست تو است سلطنتش دست تو است مالک الملوکش تو هستی اگر ویرانه کردی، بعد از این عالم هجرت تو از این عالم بیرون به ویرانی درون خودت خواهد بود! برای همین است کهمی فرماید : و ا لذّین کفروا اَولیاؤهم الطّاغوت یخرجونهم من النّور الی الظّلمات ....*(سوره ی مبارکه ی بقره آیه257)به کدام ظلمت به ظلمت درون خودت ،تو را وارد می کند از این دنیای منظم و نورانی به دنیای ظلمانی درون خودت که نه خورشید دارد نه ماه دارد نه آسمان دارد نه زمین دارد وآن دنیای قلب شماست به حدیث قلب توجه کنید بار ارزشی بسیا ری داردوهرجایی که گیرکردید به شما نشان می دهد دنیای درون خود را الان می توانی آبادش کنی .
حدیث قلب :قال الله جلّ جلاله خزانةٌ اعظم من العرشِ وَ اوسع ُمن الکرسیِّ وَ اَطیبُ من الجنةِ وَ اَزین ُمن الملکوتِاَرضها المعرفةُوسماؤُها الایمان و شمسها الشوقُ و قمرها المحبةُونجومها الخواطرُ وسحابُها العقلُ مَطرُها الرّحمةُ واَثمارُ ها الطاعةُ وثمرها الحکمةُ ولها اربعةُ ابوابٍ العلمُ والحلمُ والصَّبرُ والرّضااَلا وهِی القَلبُ .
(بحار الانوار ج67 ص59)
( شراب طهور )
السلام علیک یا فاطمه الزهرا سلام الله علیها
متن پیاده شده از نوار سخنرانی - فاطمه اثنی عشری
می فرمایند: بعضی ها ایمان سپرند ،بعضی ها سپر ایما ن هستند.
ایمان سپرها آنهایی هستند که ایمان را جلوی چهره ی خودشان گرفته اند و پشتش هر کاری دلشان می خواهد انجام می دهند
یعنی: ظاهرِ ایمانی دارند، ولی رفتارشان کفر آمیز و معصیت کارانه است واگرانتقادی هم بشنوند فوری ایمانشان را به رخ مردم می کشند که ما چنین و چنان هستیم
وکسانی که سپر ایمان هستند حاضرند هر کاری بکنند که خدشه ای به ایمان وارد نشود؛ گناه نمی کنند که آبروی ایمان نرود،و تن به هر راهی و هر کاری نمی دهند؛ هر راهی که مغایرو مخالف با ایمان باشد انجام نمی دهند و برای دفاع از ایمان تا آخرین قطره ی خونشان را هم بذل و بخشش می کنند؛ اینها کسانی هستند که روح ایمان در اینها د میده شده است وروح ایمان راپذیرفته اند
اینها هستند که به خاطر جان فشانی و ایثاری که برای ایمان کرده اند روح رحمانی راهم از پیامبرصلّی الله علیه وآله وسلّم هدیه می گیرند اینها هستند که از برزخ معاف می شوند اینها هستند که در مقام شهید از دنیا می روند و با شهدا محشور می شوند.
خوب حالا ما جزء کدام یک از اینها هستیم ؟ایمان سپریم یا سپر ایمان ؟
این را دیگر به هیچ کس نگویید این یک رازی است بین ما و خدا ،
خدا به ستاریتش آبروی ما را حفظ کرده یعنی خدا پرده دری نکرده وآبروی ما را پیش همه نمی برد و رسوا نمی کند به خاطر این است که به ما مهلت می دهد چون ما هنوز خیال خودمان را راحت نکردیم که بگوییم ایمان نمی خواهیم و می خواهیم برویم و کافر شویم!
نکته : انسان این ظرفیت را دارد که از مرتبه ی روح حیوانی فراتر برود، ظرف در یافت روح انسانی راهم دارد.،مؤمن که بشود روح ایمانی را قبول می کند و با رسیدن به مرتبه ی نبوت روح رحمانی را دریافت می کند.
لذ اخداوند که می فرماید:
واَن لَوِستقَامواعلی الطریقة لاَسقینَاهم مآءًغدقاً (جن) اگر بتوانید دراین راه ؛
دراین راه وَاَمّامن خافَ مقامَ رَبِّهِ وَنَهَی اَلنَّفسَ عَنِ اَلهَوَی (النازعات)اگر بتوانید استقامت کنید
اگر قدم به راه بگذارید ونشکنید اگر پایتان سُر نخورد اگر از نیمه راه برنگردید بتوانید استقامت بکنید
خدا می فرماید:لاَسقینَاهم من خودم ساقی شان می شوم واز آن شراب طهور، خودم می نوشانمشان نه در آخرت ،در همین دنیا ،
امام صادق علیه السّلام درتفسیر این آیه می فرماید: خداساقی می شودتاازعلوم ما اهل بیت به آنها بنوشاند وبچشاند .
خوب اگر کسی ببیند با استقامت می تواند سیراب بشود آیا با جرعه ی اوّل می گوید مرا بس است؟ یا اینکه جامِ پی درپی می طلبد؟
علم اوّل را که گرفت دوّمی را می طلبد دوّمی را گرفت سوّمی را می طلبد ومی داند که اوّلی را که گرفت ،دوّمی را به او نمی دهند مگر با استقامت بیشتر، دوّمی راکه داده اند سوّمی را نمی دهند ،
مگر با استقامت وبا مجاهدهت، و با دوام وقوام بیشتر .
«روح»
بســـــم الله الرّحـــــمن الرّحــــــــــــــــیم
الحمدلله ربّ العالمین
و به نستعین انّه خیر ناصرٍ ومعین
گزیده ای ازمتن پیاده شده نوار سخنرانی - فاطمه اثنی عشری
در رابطه با خلقت آدم ابوالبشر علیه السّلام به عنوان پیامبرکه قرار است در
بهشت خدا باشد و سکونت داشته باشد وبی واسطه با خدا ارتباط برقرارکند
ومسجود ملائکه باشد؛
خداوند می فرماید: خلقت من روحی:
از نوع روح خودم در او د میدم همه ی انسان ها ، قابلیت پذیرش این روح را
ندارند؛ این روح مختص انبیاءعلیه السّلام است
وبلکه امیرالمؤمنین علیه السلام فرمودند: مختص پیامبر اکرم صلّی الله علیه وآله وسلّم است
امیر المؤمنین علیه السّلام می فرمایند: خداوند در انسا ن پنج نوع
روح د میده است
اوّل آن روحی که در مرتبه ی نطفه بودن در یافت می کند روح نباتی
است که با آن روح مثل گیاه فقط رشد ونمومی کند.
دوّم روح حیوا نی است که روح حیوانی رادر همان هفته ی شانزدهم
جنینی دریافت می کند،و با آن درانسان غریزه فعال می شود وباعث میل به جذب منفعت ودفع ضرر می گردد وقوه ها ی مختلف، ازغضبیه و شهویه مثل حیوانات. وانسان با این روح حیوانی تا سن تکلیف زندگی می کند.
سوم روح انسانی است بعدازآنکه به دنیا می آید و مرتبه ی طفولیت را پشت سر می گذارد و تعامل اجتماعی و آداب ورسوم و بر خورد با دیگران واخلاق و عفو وگذشت و خوبی کردن با دیگران را یاد می گیرد ، روح انسانی هم به
اوملحق می شود
و این روح انسانی را همه دارند.
تمام جدول وجودی انسان ها در این روح انسانی ترسیم شده و تمام
خوبی ها و تمام بدی ها در آن حک شده است. اگر کسی به خوبی هایی که ویژه ی انسان است عمل کند
انسان است؛ واگر عمل نکند حیوان است پس در روح انسانی که
مختص انسان است صفات خوب انسانی است و انسان با آن از حیوانات متمایز می شود
ودر روح حیوانی،
صفاتی که مشترک بین انسان و حیوان است قرار دارد.
چهارم روح ایمانی وآن زمانی است که انسان به سن تکلیف
می رسد لذا روح ایمانی به
اوعرضه می شود که با وجود روح ایمانی د نبا ل معبود و نحوه ی
عبود یت و شیوه ی رضایت محبوب از خودش وشناخت منعم وشکر نعمت، و این ها را با روح ایمانی دنبال می کند.
اگربا روح ایمانی به کمال رسید آن چنان کمالی که بشود هم سنگ انبیاء،و به مد د این روح ایمانی به مرتبه ی نبوت برسد .
پنجمین روح راکه روح رحمانی است در یافت می کند .این روح رحمانی را ظاهراً هیچ
کس جز پیامبرصلّی الله علیه وآله وسلّم دریافت نکرده است وبه فرمایش امیرالمؤمنین
علیه السّلام وبه تبع پیامبر صلّی الله علیه وآله وسلّم امت پیامبر صلّی الله علیه وآله وسلّم
که د ر ایمان به مر تبه ی کما ل برسند از پیامبرصلّی الله علیه وآله وسلّم دریافت می کنند .
کسیکه روح رحمانی در او دمیده باشند درکمال عصمت است وهرگز گناهی از او سر نمی زند وهرگز عبادتی از او فوت نمی شود و جز طریق تکامل و تعالی راهی را طی نمی کند.
پس هنوز روح رحمانی رادریافت نکرده ایم ؛ روح ایمانی را هم به ما داده اند
گروهی گرفته ایم و بعضی از ما هنوز نگرفته ایم و دو دل هستیم که بگیریم یا نه!
آنهایی که روح ایمانی گرفتند، کسانی هستند که پا در جای پای امیر المؤمنین علیه السّلام قرار می دهند
و شیعه ی حقیقی هستند و هر گز کناه نمی کنند؛
به بقیه هم داده اند امّا مُرَددند بگیرند یا نگیرند، بد شان هم نمی آید بگیرندولی جرأت هم نمی کنند بگیرند.
چون بد شان نمی آید که گناه هم بکنند.
کسانی که این چنین اند یعنی هنوزبه یقین کامل،روح ایمان را ازخدا دریافت نکرده اند.
به مناسبت دهه فجر
- از کلمات قصار حضرت امام خمینی ( قدس سره )
- رمز پیروزی شما ایمان و وحدت کلمه بود
- باید سعی شود تا « از راه رسیده ها » و « دین به دنیا فروشان » چهره ی کفر زدایی و فقرستیزی روشن انقلاب ما را خدشه دار نکنند
- آنهایی که به عکس جلوه می دهند این نهضت اسلامی را شما در مقابل آنها بایستید و حق خودتان را به آن طوری که هست ترویج کنید تا ان شاءالله - حق در همه ی بلاد اسلام پیاده بشود و باطل خود بخود از همه ی ممالک اسلام بلکه ان شاء الله - از همه ممالک دنیا از بین برود و ذاهق بشود .
- در این نهضت پیش بروید و ابداْ به خودتان هیچ یاس راه ندهید که یاس از جنود شیطان است
- ملت ما باید مصمم باشد به این که آن چیزی را که بدست آورده است از دست ندهد .
بیانیه حوزه اهل بیت علیهم السلام به مناسبت 9 دی
روزهای سال به خودی خود هیچ ویژگی خاصی ندارد بلکه این حوادث و اتفاقات خلق شده در این روز هاست که به هر یک از آنها هویت شخصی داده است و آن روز را از دیگر روزها متمایز کرده است .
نهم دی نیز از این قاعده مستثنی نیست . این روز هر چند سیل ویرانگر یک روزه برای جریان فتنه بود اما بدون زمینه و سابقه نبود ، حوادثی اتفاق افتاد که 9 دی را بوجود آورد .
این خونی که ازسال 1342 تا کنون به پای انقلاب ریخته شد ، خون اشتیاق و شور حسینی بود که این همه سال در رگهای مردم دمیده شد با این خون به دنیا آمدند و شیر ولایت و عشق ابا عبدالله نوشیدند و در این کانون رشد کردند و بالیدند و به محض اهانت به پرچم ابا عبدالله در روز عاشورا این خونها جوشید که فتنه گران شمشیر ها یی را که برای نابودی این انقلاب کشیده بودند غلاف کردند و لحن صحبتشان عوض شد و فهمیدند که با یک شخص یا ولی ّ فقیه یا با گروهی به نام بسیج طرف نیستند .
باید این عزت و سربلندی را شکر کنیم که ما هم یک قطره از این در یاییم و چون با این در یاییم - هر چند که قطره باشیم و در آن هضم شدیم – باز هم در یاییم .
شناسنامه ما را در طومار عشاق نوشتند " و منهم من قضی نحبه و منهم من ینتظر " (احزاب )
ما گروه منتظرانی هستیم که منتظر یک اشاره ایم ، آن جا که باید سکوت کنیم ، سکوت و آن جا که باید قریاد کنیم ، فریاد میزنیم ، پشت سر ولی ّ هستیم نه کنارش ، و نه روبرویش ، نگاه به او می کنیم و آرامش او به ما آرامش می دهد .
بسمه تعالی
نوار سخنرانی پیاده شده - فاطمه اثنی عشری
اذان - شماره 5 ) آخرین شماره
خلاصه شماره های قبل )
شریعت ما پویاست با شریعت های دیگر فرقش در این است که آنها شریعتشان مرده است و روحی ندارند
اما شریعت ما خاصیتش حیات گرفتن است
امیرالمومنین(ع)می فرماید:
بین دنیا و آخرت یک رابطه ای که هست این است که، رابطه ی اینها معکوس است.
ابناءدنیا به پیری نرسیده پیر می شوند و به ثمر نرسیده پژمرده می شوند.
اما ابناءآخرت به پیری که می رسند جوان می شوند، هرچه پیشترمی روند پر نشاط ترهستند. شاداب ترهستند چرا؟
نماز است که زمینه است، ستون است بستر است اگر به نماز موفق شدی امید اینکه در پرتو نماز به فلاح و سعادت ابدی برسی هست چون فلاح فی نفسه مطلوبیت ذاتی دارد.
(( پس وقت نمـاز شد میـقات))
و ملاقات برای همین است که حیات در آن است لباس نمازگزار هم که می شود لباس احرام، این لباس هم باید لباسی پاک باشد ،طیب باشد، ساتر باشد؛ مباح باشد و بعد وقتی که این لباس را، می پوشی حواست باشد که عیوب و عورات شما را می پوشاند.
خدایی که عورات شما را در این لحظه ی وصل و ملاقات امر کرده که پرده پوشی کند؛ به ظاهر، بدانید لباسی فراتر و ورای این لباس، برعیوب پنهان شماانداخته است
لذا سر نماز مبادا یک وقت باخودت بگوئی، من روسیاه بی چاره ی پر گناه غافل جاهل جامانده ی وامانده ی ...
چطوری بروم در خانه حیِّ قیوم ازلی ابدی سرمدی پاک و طیب ...
می گوید همین لباس را که تنت کردی باید به شما این آرامش را بدهد او که بر عورات ظاهری شماامر کرد که بپوشانید .او خود لباسی از نور بر عورات و پنهانی شما پوشانده.
و اینک ادامه مطلب ...
شماره 5)
مکان نمازگذار؟
مکان نمازگذار هم همان:
سکوی پرواز است.
همان صخره ی معراج است آنجایی است که شما درش می خواهید به نماز بایستید. وقتی حیَّ علی الصلوة گفته می شودو با تکبیرةالاحرام که هر دو دست را تا محاذی گوش بالا می آورید کانَّهُ دو بال گشوده اید و می خواهید بپرید؛ از فراز صخره، صخره ی معراج نماز به منزله ی بُراق شماست و شما هم که راکب این بُراقید و بر صخره ی معراجیه هم ایستاده اید؛ آن مکان است منتها می گویند:
وقتی می خواهید بروید سر سجاده ی خودت تو مکان نمازت این خیلی زیباست
در آداب وضو دیدید می گویند حالا وضو می گیرید وقتی آب را دیدی چه بگویید...دستت را توی آب شستید چه بگویید آب به صورتت زدی به دست راستت زدی به سر کشیدی به پا کشیدی بعد می فرمایند: حالا آهسته آهسته سه بار سوره قدر را بخوان آهسته برو که تا وقتی رسیدنت سوره قدر سه بار طول بکشد
بعد بر مصلی که می ایستی حواست باشد بر مکان رفیعی ایستاده ای اینجا با حضور باخضوع با خشوع وارد شوید؛ در مصباح الشریعه امام صادق (ع)است، مسجد هر جای عظیم الشأنی است که شما وارد می شوید می فرماید :
زمانی که به درب مسجد رسیدی، توجه داشته باش که بر پادشاهی بزرگ وارد می شوی ،که جز پای پاکان به بساطش نمی رسد و جز صدیقین را ِاذن مجالست نمی دهد.
پس بترس از قدم نهادن به بساط خدمتش، آن چنان که از سلطان می ترسی، که اگر لحظه ای غفلت کنی در خطری بزرگ خواهی افتاد.
بلکه انشاءالله هم ظرفش را بگیری و هم برایت پرده اش را بالا بزنند، این خیلی قشنگ تر است.که هم ظرفش را بهت بدهند هم یک گوشه حجاب از رخ بیندازند
لذا می فرمایند:
بنگر که نامت در چه دیوانی ثبت است اگر شیرینی مناجاتش را در کامت ا حساس کردی، و از سخن گفتن با او لذت بردی واز پیمانه ی رحمت و کرامتش شراب خدمت نوشیدی بدان که صلاحیت خدمت او را یافته اید.
پس داخل شو که تو را ِاذن داده اند
حالا اگر نچشیدی چه؟ داخل نشوید!؟ (لا تقربوا الصلوة و انتم سکاری) مست شراب اغوائیم پس نماز نخوانیم؟
هر وقت این شراب از سرمان افتاد در بساط خدمتش برویم ؟ نه
یکی میلش می کشد چلوکباب برایش، می گذارند.
یکی را فرینی برایش درست میکنند.
یکی را یک ذره آب آبگوشت می دهند می گویند فعلاً این را بچش، تا گوارشت راه بیفتد تا بعداً به شما می دهیم.
شنیده اید که شخصی رفت خدمت پیامبر (ص) می بیند پیامبر(ص) با یکی حرف می زند ولی باورود ش پیامبر (ص)حرف را عوض می کند.
این شخص اعتراض می کند می گوید یا رسول الله(ص)ما غریبه بودیم؟ حضرت می فرماید:
( العسل یضر بالرضیع ) عسل برای شیرخوار کشنده است فهمیدید چه شد؟ یعنی: به شیرخواره اگر عسل بدهید می میرد.
بعضی ازماهم شیرخواره ایم، عیبی ندارد.
شما چه آن وقتی که نماز می خوانید یا دعا می کنید یا به زیارتی می رویدیااینکه به کربلا می روید هرجا که می روید روزی تان را بر ندارید دنبال خودتان ببرید غذا با خودتان نبرید، سفره پهن نکنید ،که طعام و مائده ی خودتان را سر سفره بگذارید.!!!
بنشینیدو بگذارید ارباب برایتان سفره پهن کندهر جوری دلش خواست ازتان پذیرایی کند؛ببینید چه چیزی توی ظرفتان می گذارند چه چیزی توی سفره تان می گذارند اگر بنا باشد بگویید می روم این قدر رکعت نماز می خوانم این قدر دعا می خوانم این قدر قران می خوانم؛ غذای خودت را برداشتی بردید.
ما دریکی از سفرها مداح نداشتیم بعضی ها می گفتند چرا ما مداح نداریم ،من خدا را شکر کردم که مداح نداریم به خاطر اینکه مداح ها سفره پهن می کنند برای آدم، ولی بگذار سفره را خود ارباب برایتان پهن کند روضه را خودشان برایتان بخوانند.
بعد هم حالاکه رفتید،غذایتان را هم با هم مقایسه نکنید بگویید لقمه او چرب تر بود مال من کمتر بود، نه؛خاطرتان جمع باشد آنها می دانند که کِی و چطورازشما پذیرایی کنند، بعضی ها را به دامنشان می ریزند ،بعضی ها را به حسابشان می گذارند، هر دو پُرو پیمان است فکر نکنید کم می شود زیاد می شود؛ نمی شود تعیین کرد خداوکیلی نمی شودتعین کرد.
این سفرها، سفر صمٌی بُکمی است این سفرها سفر خَموشی است سفر مَحــــو است یعنی:
نخواه کسی ارتزاقت کند محوِ محو باش سکوتِ سکوت.
بگذار یک خورده گوشت هم بشنود.
یک چیزهایی دیگری را بشنود از این صداهای عادی زیاد شنیدید.
بگذار یک خورده هم یک صداهای دیگری بشنوید
بگذار یک خورده هم یک چیزهای دیگری ببینید، کم گیر می آید ولی وقتی گیر آمد، فراوانِ فراوان برکت می کند.
خدا ان شاءالله قسمت همه بکند منتها توفیق شکرش را هم بده یعنی سر آخر چانه نزنید بگویید چه بود سهم ما چه شد ؟
انشاءالله خداوندسبحان شکرنعمات باالاخص نعمت ایمان وفهم معارف بالاخص معرفت اسلام وقران به همه ما عنایت بفرماید،ومحبت خودش واولیائش را آناً فآناً دردل ما بیشتر بگرداندوما را در جذبه این محبت به مقام وصل محبوب باعزت وسر بلندی نائل بفرماید ،خدایا به حقیقت قران بین ما وقران آنی جدایی نینداز،
خدایابه حقیقت قران اولاد وذریه ی ما راصدقة جاریه برای اسلام واِعتلای کلمة الله و قران قرار بده.
پروردگارافرزندان مارا و خود مارا باصلحاءِ از عُبّادت محشور بفرما ، آمیـــــــــــــــــــــــــــــن - غـــــــفـــــــــــــــرالله لنـاولکــــــــم.
پایان
السلام علیک یا ابا عبدالله الحسین علیه السلام
لبیک یا حسین
نوار سخنرانی پیاده شده - فاطمه اثنی عشری
اذان - شماره 4)
خلاصه شماره های قبل )
شریعت ما پویاست با شریعت های دیگر فرقش در این است که آنها شریعتشان مرده است و روحی ندارند
اما شریعت ما خاصیتش حیات گرفتن است
(حیَّ علی الصلوه حیَّ علی الفلاح حیَّ علی خیر العمل) همین است.
زنده شوید، که الآن وقت روح گرفتن است و وقت زندگی دمیدن است
ربوبیت یعنی: " العبودیّة جوهرةٌة کُنهها الرّبوبیّه " عبودیت یک جوهره ای است که باطنش ربوبیت است
حــیَّ علی الفلاح، یعنی تجلی این ربوبیت ،
امیرالمومنین(ع)می فرماید:
بین دنیا و آخرت یک رابطه ای که هست این است که، رابطه ی اینها معکوس است.
ابناءدنیا به پیری نرسیده پیر می شوند و به ثمر نرسیده پژمرده می شوند.
اما ابناءآخرت به پیری که می رسند جوان می شوند، هرچه پیشترمی روند پر نشاط ترهستند. شاداب ترهستند چرا؟
چون به وصل نزدیکتر می شوند ابناءآخرت هر روزی که می گذرد نور تازه ای می بینند بشارت تازه ای و خبر تازه ای، در نتیجه پیری و کهولت برای ابناءآخرت معنا ندارد چون اینها آغوش گشودند؛
نشانة ابناءدنیا این است که: اسم مرگ که می آید پشتشان می لرزد ،می ترسند وحشت دارند
ابناءآخرت هر لحظه منتظر بشارتی هستند از جمله بشارتها همین است که حیَّ زنده شوید.
به هر حــیَّ شما یک حجاب خرق می کنیدو به هر( حــــیَّ علی الصلوة)یک پرده از پرده های ظلمت را کنار می زنید.
اگر لبیک در طول این دعوت باشد و برای این که بتوانید لبیک را درست ادا کنید چه باید بکنید؟
می گویند شرط اوّل برای اینکه بتوانید به این استجابت توفیق پیدا کنید این است که خودتان را هم بشناسید؛ به فقر و نیاز و عطش خودتان هم پی برده باشید
نماز است که زمینه است، ستون است بستر است اگر به نماز موفق شدی امید اینکه در پرتو نماز به فلاح و سعادت ابدی برسی هست چون فلاح فی نفسه مطلوبیت ذاتی دارد.
هر عقل سلیمی می داند فطرتاً منتهای کمال او این است که به فوز و فلاح برسد و می داند این فوز و فلاح مقدمه لازم دارد؛آن فلاح که مطلوبیت ذاتی دارد و عقل سلیم می داند که حیاتش و کمالش به نائل شدن آن فلاح است.
و اینک ادامه مطلب ...
....شاید که در رهگذر نماز آن سعادتی که می طلبی و همه جا مثل یک گمشده دنبالش می گردی همان جا باشد (( حیَّ علی الفلاح))
بیخود این درو آن در نزن آب در کوزه و ما تشنه لبان می گردیم.
سال ها دل طلب جام جم از ما میکرد
آن چه خود داشت ز بیگانه تمنا می کرد
دل غیر از ماست
دل ،از «ما» می خواست، ما بیگانه ایم برای دل
دل خودش همه چی دارد، دل غیر از ماست .
(منِ ما)،مایی که شامل اعضاءو جوارح و قوا و استعدادها هستیم تدبیرها و برنامه ریزی ها و نقشه کشیدن ها این (ما) غیر ازآن دل صافی مجرد پاکِ زجاجه است
زجاجه یعنی: بلور که
(( الله نور السموات و الارض مثل نور کمشکوة فیها مصباح المصباح فی زجاجة الزجاجة کانها کوکب دریٌ یوقد من شجرة مبارکة...))
دلهای ما از جنس بلور است قران می گوید:
زجاجه است یعنی شفاف است جام جها ن نماست.
آنکه سلطنت کائنات را به او داده اند.
نشانه ی فلاح هم خیر العمل است
اگر به فلاح رسیدی ذوب و فانی می شوی در چه؟
در تمام آیات خدا همه چیز برایت می شود آیه،
افراد می شوند آیه، دنیا می شود آیه ،آخرت می شود آیه،
همه چیز می شود آیه، و شما از خودت فانی می شوی در آیات خدا وند.
خیرالعمل یعنی این؛ یعنی دیگر منی نیست.
این میانه اَنا نیتی نیست هرچه هست اوست، متجلی در آیات و نشانه های خودش.
وقت نماز هم میقات است.
همانطور که زمان احرام در حج در میقات اتفاق می افتد که مکان خاصی است . و حاجی در میقات محرم می شود به احرام حج، در نماز هم با تکبیرة الاحرام وارد نماز می شوید و نیت می کنید به نوعی که کانّه دارید لبیک می گویید، با تکبیرة الاحرام.
امام (ره)می فرماید:
که جهات اربع ملک و ملکوت را چهار تکبیر بزن البته این تشبیه است و الا ما پنج تکبیر داریم ،اما شهرت شده که جهات اربع ملک و ملکوت.
(( پس وقت نمــــــــــــــــــاز شد میـــــــــقات))
و ملاقات برای همین است که حیــــــــــــــات در آن است لباس نمازگزار هم که می شود لباس احرام، این لباس هم باید لباسی پاک باشد ،طیب باشد، ساتر باشد؛ مباح باشد و بعد وقتی که این لباس را، می پوشی حواست باشد که عیوب و عورات شما را می پوشاند.
خدایی که عورات شما را در این لحظه ی وصل و ملاقات امر کرده که پرده پوشی کند؛ به ظاهر، بدانید لباسی فراتر و ورای این لباس، برعیوب پنهان شماانداخته است
لذا سر نماز مبادا یک وقت باخودت بگوئی، من روسیاه بی چاره ی پر گناه غافل جاهل جامانده ی وامانده ی ...
چطوری بروم در خانه حیِّ قیوم ازلی ابدی سرمدی پاک و طیب ...
می گوید همین لباس را که تنت کردی باید به شما این آرامش را بدهد او که بر عورات ظاهری شماامر کرد که بپوشانید .
او خود لباسی از نور بر عورات و پنهانی شما پوشانده.
و فرموده:
(( حــــــــَّی)) اگر نپوشانده بود، این فرمان حــــــــیَّ علی الصلوةة او، عام و شامل نبود، فقط مخصوص خواص می شد.
می فرمود:
اوُحدی حیَّ علی الصلوة ، می فرمود: اولیایی، حــیَّ علی الصلوة
نمی فرمود: این طور عام و شامل همه بیایند فقیر و غنی زشت و زیبا عارف و جاهل همه بیایندو همه بیایند .!!!!
که اینجا اگر قرار است ما بنوازیم ما می دانیم هرکسی را چطور بنوازیم، پس با این اطمینان که فیضِ عامی است که شامل همه شده که به درگاه بی نیاز می رویم
یک عده می گویند: وقت نماز حضور قلب نداریم! یا علتی که حضور قلب نداریم چیست؟
علتش این است :که عریان می رویم در خانه خدا، عریان برهنه عاری از ساتر؛علتش این است که یقین به ستاریتش نداریم
فکر می کنیم ما با همه برهنگی های باطنی خود در پیشگاه او حاضریم؛ شما اگر برهنه باشید کسی بیاید منزل شما چکار می کنید؟
می روید صد تا سوراخ خودتان را پنهان می کنید.
ونمی توانیدبگوئیدمن چرا نتوانستم بیایم در محضرمهمان عظیم الشأنی، و چرا نشد من بیایم؟
معلوم است نمی شود بیایی، و همان حیا هم خودش امتیازی است همان حیا هم خودش قشنگ است اگر یقین به ستاریت او نداری! شرم حضور لااقل داری این هم خودش قشنگ است و ارزش دارد.
ولی وقتی یقین به ستاریتش پیدا کردی هر چه هم خواست در ذهنت رژه برود، برو بیچاره ی بدبخت مسکین؛ پیش خودت نهایتش می گویی:
( یا ســــــــــتارالعیــــــــــوب)
دیگر آنوقت مثل همه آمدی، مثل همه، مثل همه خوبان و خواص به طفیل خوبان و خواص ایستادی، صف اول نیستی ولی خارج از صف هم نیستی.
در این صفوف به هم پیوسته امام زمان(عج الله تعالی فرجه) هم هست، اولیاءهم هستند ملائکه هم هستند شما هم هستید و حُسن این اجابت این است که: همه را یک جا می خرند ریز و درشت را ازهم جدا نمی کنند.
اگر با یک همچنین نگرشی وارد این عرصه بشوید،دیگر خودتان به حق الیقین درک می کنیدو اگر از قافله جا بمانید خیلی باختید، در نتیجه به تمام وجود ،حضور خواهید داشت و دیگر جا نمی مانید.
همه حضور قلب مشکلش سر این است که:
فکر می کنیم سوا شدیم فکر می کنیم دارند غربال می کنند ،فکر می کنیم خوبها را سوا کردند ما بدها هم قاچاقی خودمان را جا زدیم .
اینگونه، نیست خیلی خدا کریم است، خدا خیلی زیباست ،خدا و فعلش خیلی زیباست ولطفش خیلی زیباست و احساسنش خیلی زیباست
یک قطره اگر همیشه نظرش به قطره گی خودش باشد هیچ وقت نمی تواندبه هیچ جایی برسد نه توان رفتن دارد، نه ارزش زحمت کشیدن دارد، نه به خودش زحمتی می دهد، چون تا بخواهد تلاشی بکند تمام شده رفته؛ از بین رفته بخارشده محو شده، فانی شده.
اما اگر یک قطره، به دریا پیوست دیگر نمی تواند قطره گی خودش را ببیندکمی چشمش را باز کند می بیند دیگر شده دریا
مگر نه این است که دریا مجموعه قطره ها هستند
( قطره دریاست اگر با دریاست، ورنه او قطـــره و دریا دریاســـت)
ادامه دارد ....
گرد آورنده : نوشین نظری
خلاصه شماره های قبل :
مسأله فرقه سازی و تلاش برای استحاله درونی تشیع از شیوه هاییست که از صدر اسلام تا کنون ادامه داشته و یقیناً تا دوران حضرت بقیة الله الاعظم ارواحنا فداه ادامه خواهد داشت .
عرفان اصیل اسلامی با تصوف تفاوت زیادی دارد . به دلیل نزدیکی برخی آموزه ها و اختلاط تاریخی متأسفانه بسیاری از مردم گمان می کنند عرفان همان تصوف است . اما بررسی تاریخ شکل گیری مؤسسان و آموزه های این جریان و موضع ائمه علیهم السلام و علمای بزرگ شیعه متوجه خواهیم شد که این جریان نه تنها یک جریان دینی نیست بلکه یکی از مهمترین فرقه های منحرف در بین امت اسلامی است .
- مهمترین اختلاف تشیع و تصوف بر سر مسأله ولایت است .
-
- در ذیل به گوشه هایی از انحرافات و بدعتهای این فرقه نعمت الهی گنابادی اشاره می نمایم
1- تجسم صورت مرشد در عبادات :
2- عُشریه
3- غُسل اسلام
4- مقام قطب : اینها قطب را امام وقت می دانند .
فرقه اهل حق:.
- اقدامات سلطان اسحق :
- بنای خاندانها
- تأسیس جمخانه به جای مسجد برای انجام امور عیادی
- روزه سه روزه
- تعیین پیر و دلیل برای خاندانها
- دستور سر سپاری ( مراسمی برای پیوستن رسمی یه فرقه اهل حق ) به رؤسای خاندانها
- دستور پرداخت نذر و نیاز
- خاندانهای اهل حق
خاندانهای اولیه
خاندانهای ثانویه
اعتقادات : - توحید : مردم اهل حق به « علی اللهی » معروف هستند و...
اما اینها علی (ع) را به عنوان ذات خدا معرفی می کنند -
تناسخ : از جمله اعتقادات اهل حق ، اعتقاد به تناسخ است .
- نماز و روزه - اهل حق نماز را قبول ندارند
- مقدسات اهل حق :الف : سبیل - ب : شیطان –
سید در دیدگاه اهل حق : در این فرقه به بزرگان آنها سید گفته می شود اما آنها سید هاشمی نیستند
و اینک ادامه مطلب
شماره 5)
الف ) علل تنوع و گسترش تصوف
1) مسافرتهای اقطاب و مشایخ صوفیه به کشورهای مختلف و تأسیس خانقاه
2) همرنگی و همراهی کردن با حکومت ها و فرهنگ های مختلف در پاره ای ار اعتقادات و مناسک بهمین جهت تصوف هم با تسنن و هم با تشیع هماهنگ است به تعبیر ملا علی گنابادی صوفی در بی حدی است
3) همکاری دولت هایی مانند صفویه
4) نقشه های استعماری از ناحیه دولت های بیگانه جهت فرقه سازی
ب) منشأ تصوف در تاریخ اسلام
1) عکس العمل فکر آریایی ایرانی در مقابل اسلام عربی بود و در حقیقت کشمکش های جنگی تبدیل به کشمکش های فکری شد . الآن علی اللهی ها که اهل حق نام دارند اصالتاً بعضی از آنها زردشتی بودند و بعضی دیگر آنها مسیحی بودند در مقابل اسلام
2) مهمترین عامل ورود اندیشه های صوفی گریرهبانیت و هندیی از جامعه های غیر اسلامی به اسلامی بود
3)ناشی از افکار فلسفی به ویژه افکار نوافلاطونی و فلسفه های جدید صوفیایی مانند عجویوی ، و افکار عرفانی آنها از گرایشهای اخلاقی و عرفانی یونانیان می باشد
ج ) رویکرد های تصوف :
1- رویکرد اجتماعی و اخلاقی ، در نتیجه ، بی بند و باری
2- رویکرد سیاسی و امینی ، در نتیجه ، ارتباط این فرقه ها با بیگانگان گرایشهای فراماسونری
3- رویکرد فقهی – حقوقی ، در نتیجه ، دیدگاه فقها و محدثان نسبت به این فرقه ها چه بوده ؟
4- رویکرد تاریخی و اعتقادی که این بستر مورد بحث است
د ) بدعتهای فقه صوفیه
1- خانقاه به عنوان ذکر و عبادات که بعد از انقلاب نامش را عوض کردند حسینیه گذاشتند
2- تأویلات قرآنی = اولین بار جنید بغدادی تصمیم به تطبیق عقاید و اعمال صوفیان با آیات و اخبار گرفت
3- اسلام گزینشی = گاهی سیاست را کنار می گذارند یعنی گزینشی از اسلام را در مقابل اسلام جامع انتخاب می کنند
4- بهره برداری استعمار از تصوف
5- هماهنگی صوفیه با جریان های طاغوتی
6- بدعتهای مالیاتی
7- پشمینه پوشی
8- کشف و شهود های شیطانی
9- اباحه گری = این گروه تسامح و اباحه گرای مشکل دیگرشان است وسماع و آواز و غنا و آسیبهای اخلاقی و انحرافات جنسی و فاصله گرفتن از شریعت از بدعتهایی است که گذاشتند .
« پایان »
نوار سخنرانی پیاده شده « فاطمه اثنی عشری»
خلاصه شماره های قبل )
شریعت ما پویاست با شریعت های دیگر فرقش در این است که آنها شریعتشان مرده است و روحی ندارند
اما شریعت ما خاصیتش حیات گرفتن است
(حیَّ علی الصلوه حیَّ علی الفلاح حیَّ علی خیر العمل) همین است.
زنده شوید، که الآن وقت روح گرفتن است و وقت زندگی دمیدن است
فـــــــــــــــــــــلاح یعنی چه؟
یعنی: فوز نهایی پیروزی نهایی یعنی آخرِ آخرِ
همة پیروزیهای علمی، به نماز ختم میشود آخر همة قدرتمندی های دنیایی وآخرتی به نمازختم میشود.
ربوبیت یعنی: " العبودیّة جوهرةٌة کُنهها الرّبوبیّه " عبودیت یک جوهره ای است که باطنش ربوبیت است
حــیَّ علی الفلاح، یعنی تجلی این ربوبیت ،
حــَّی علی الفلاح یعنی بشتابید :
به سوی ریاست بر ملک وملکوت ، ریاست بی اسارت
پس اذان همان دعوت خداست که شمارا به حیات می خواند، به کدام حیات؟
به زندگی می کشاند به حیات طیّبه می کشاند از مردگی نجات می دهد.
امیرالمومنین(ع)می فرماید:
بین دنیا و آخرت یک رابطه ای که هست این است که، رابطه ی اینها معکوس است.
دنیا نسبت به شما در حال بُعد است و فرار است
و اینک ادامه مطلب :
امّا ابناءآخرت :
رویشان به سمت آخرت است، چه چیزی می بینند؟نزدیک شدن، استقبال، به وصل رسیدن، آغوش کشیدن هر لحظه، پیشتر رسیدن،و تقرب را می فهمند.
ابناءدنیا به پیری نرسیده پیر می شوند و به ثمر نرسیده پژمرده می شوند.
اما ابناءآخرت به پیری که می رسند جوان می شوند، هرچه پیشترمی روند پر نشاط ترهستند. شاداب ترهستند چرا؟
چون به وصل نزدیکتر می شوند ابناءآخرت هر روزی که می گذرد نور تازه ای می بینند بشارت تازه ای و خبر تازه ای، در نتیجه پیری و کهولت برای ابناءآخرت معنا ندارد چون اینها آغوش گشودند؛ و به فرمایش علی(ع)که فرمودند:
(کُتب آجالُهم)لذا اگر اجلهایشان نوشته نشده بود.اینها آنی نمی ماندند بلکه به استقبال آخرت می رفتند.
نشانة ابناءدنیا این است که:
اسم مرگ که می آید پشتشان می لرزد ،می ترسند وحشت دارندچرا؟
به جهت اینکه فکر می کنند که باید از این گورستان هم دل بکنند یعنی: گورستانی برای خودشان تدارک دیدندولی به این گورستان هم دل بسته اند نمی توانند از آن جدا شوند.
لذا می فرماید:
ابناءآخرت هر لحظه منتظر بشارتی هستند از جمله بشارتها همین است که:
حــــــــــــــــــــــــــــــــــیَّ زنده شوید.
اینها هرچه بیشتر از خداعمر بگیرند بیشتر از خدا حیات گرفته اند چون بیشتر حیَّ شنیده اند و اجابت کرده اند برای همین هم شما در دعاها می بینید می گویند خدایا عمر طولانی بده
( و طولاًفی العمر) به ما عمر طولانی بده، چون هر روزی به عمر ما اضافه شود امر حیَّ از جانب تو برسد، حیاتی به ما می دهد که در هیچ یک از عوالم دیگر چنین نشاطی و چنین فیضی به ما نمی رسد.
اما ابناءدنیا می گویند اُف بر این دنیا.
اذان دعوت خداوند است و اجابتش حیـــــات است نه این حیـــات های این طوری که عرض و دنباله باشد.نه، حیات طولی است یعنی:
به هر حــیَّ شما یک حجاب خرق می کنیدو به هر( حــــیَّ علی الصلوة)یک پرده از پرده های ظلمت را کنار می زنید.
اگر لبیک در طول این دعوت باشد و برای این که بتوانید لبیک را درست ادا کنید چه باید بکنید؟
می گویند شرط اوّل برای اینکه بتوانید به این استجابت توفیق پیدا کنید این است که خودتان را هم بشناسید؛ به فقر و نیاز و عطش خودتان هم پی برده باشید مثلاًکسیکه میل به غذاندارد و سیری کاذب دارد وقتی طبیب به او دارو می دهد یا غذا به او می دهد یا وقتی که آب به او می دهد باآنهاچه کار کند؟ اوسیری کاذب دارد.!
مولانا می گوید :
آب کم جو تشنگی آور به دست
تابجوشدآبت از بالا وپســــت
وقتی کسی به منتهای فقرش ونیازش و به منتهای درماندگی خودش پی برد به هر دعوتی جرعه نوشی می کند بلکه قدح نوشی می کند بستگی دارد به اشتها و میل و استعدادش بعضی ها میلی ندارند فقط نگاه می کنند، بعضی ها فقط همت می کنند و عطرش را می بویند ، لااقل استشمام می کنند.
بعضی ها استنکاف می کنند یا بی میلی می ورزند نهایتاً یکی دو قطره یا یکی دو جرعه مینوشند.
بعضی ها آنقدر ولع دارند ،که قدح نوشی می کنند،
از این شراب طهوری که در هر وقت دعوت ساقی، قدح گردانی می کند در مجلس؛
تا مستان کجایند،
باده نوشان،
جرعه نوشان ،
آنهایی که بتوانند درک این لحظه های وصل را داشته باشند.
حـــــــــــــــــــیَّ علی الصلوةة اوّل است.
حـــــــــــــــــــــــیَّ علی الفلاح دوّم است.
حـــــــــــــــــــــــیَّ علی خیرالعمل سوّم است.
حــــــــــــــــــــــیَّ علی الصلوه یعنی: زمینه در نماز است.
نماز است که زمینه است، ستون است بستر است اگر به نماز موفق شدی امید اینکه در پرتو نماز به فلاح و سعادت ابدی برسی هست چون فلاح فی نفسه مطلوبیت ذاتی دارد.
هر عقل سلیمی می داند فطرتاً منتهای کمال او این است که به فوز و فلاح برسد و می داند این فوز و فلاح مقدمه لازم دارد؛آن فلاح که مطلوبیت ذاتی دارد و عقل سلیم می داند که حیاتش و کمالش به نائل شدن آن فلاح است.
در این فراز دوّم اذا ن که( حیَّ علی الفلاح) است بشارت می دهد باشد و شاید که در رهگذر نماز آن سعادتی که می طلبی و همه جا مثل یک گمشده دنبالش می گردی همان جا باشد(( حیَّ علی الفلاح))
بیخود این درو آن در نزن آب در کوزه و ما تشنه لبان می گردیم.
سال ها دل طلب جام جم از ما میکرد
آن چه خود داشت ز بیگانه تمنا می کرد
ادامه دارد ........
اذان - شماره 3)
ادامه بحث تصوف )
شماره 4)
خلاصه شماره های قبل :
مسأله فرقه سازی و تلاش برای استحاله درونی تشیع از شیوه هاییست که از صدر اسلام تا کنون ادامه داشته و یقیناً تا دوران حضرت بقیة الله الاعظم ارواحنا فداه ادامه خواهد داشت .
عرفان اصیل اسلامی با تصوف تفاوت زیادی دارد . به دلیل نزدیکی برخی آموزه ها و اختلاط تاریخی متأسفانه بسیاری از مردم گمان می کنند عرفان همان تصوف است . اما بررسی تاریخ شکل گیری مؤسسان و آموزه های این جریان و موضع ائمه علیهم السلام و علمای بزرگ شیعه متوجه خواهیم شد که این جریان نه تنها یک جریان دینی نیست بلکه یکی از مهمترین فرقه های منحرف در بین امت اسلامی است .
- مهمترین اختلاف تشیع و تصوف بر سر مسأله ولایت است .
- تقسیم دین به سه بخش ، شریعت ، طریقت و حقیقت ، نیز یکی از بدعتهای خطر ناک صوفیه بود .
- فرقه نعمت الهی گنابادی - سلطان محمد بیچاره ( فامیل نامبرده ) گنابادی در سال 1294 این فرقه را تأسیس نمود . سخنان گزاف و انحرافات عقیدتی وی باعث شد که مرحوم آیت الله آخوند خراسانی صاحب کفایه ، وی را مرتد اعلام نماید . قطب فعلی این فرقه نور علی تابنده ، از سران گروهک لیبرال جبهه به اصطلاح ملی و از مخالفین سر سخت نظام جمهوری اسلامی می باشد .
- در ذیل به گوشه هایی از انحرافات و بدعتهای این فرقه اشاره می نمایم
1- تجسم صورت مرشد در عبادات :
2- عُشریه : اینها بر خلاف نصّ صریح قرآن به جای خمس عشریه را درست کرده اند که به قطب یا نماینده وی داده می شود
( در حالی که عشریه از احکام یهود بوده است )
3- غُسل اسلام : این غسل به تقلید از غسل تعمید مسیحیان درست شده است .
4- مقام قطب : اینها قطب را امام وقت می دانند .
و اینک ادامه مطلب :
بخش سوم : فرقه اهل حق
مقدمه
یکی از فرقه های فعال و پر جمعیت در ایران فرقه موسوم به اهل حق می باشد . اهل حق را با نامهای دیگری همچون یارسان ، یارستان ، و آئین یاری می خوانند . شیعیان اینان را با نامهائی همچون علی اللهی و شیطان پرست و .... یاد می کنند که امروزه اکثر مردم اهل حق این نامها را تهمتی بیش به مسلک خود نمی دانند .
تاریخچه :
الف : مؤسس
در اینکه این فرقه توسط چه کسی و در چه قرنی تأسیس گردیده نظریات متفاوت است اما آنچه که به عنوان نظریه صحیح می توان آن را پذیرفت این است که مؤسس فرقه اهل حق شخصی به نام سلطان اسحق فرزند شیخ عیسی برزنجه ( سنی مذهب ) است . سلطان اسحق را با نامهای دیگری همچون سلطان طریق ، شاه سلطان صهاک و... نامیده اند . او متولد کردستان عراق است . سلطان اسحق بعد از فوت پدر یا برادران خود در گیر می شود و به همین دلیل از کردستان عراق به سمت ایران فرار کرده و در روستای شیخان که هم اکنون از توابع استان کرمانشاه است سکنی می گزیند .
ب : اقدامات سلطان اسحق :
- بنای خاندانها
- تأسیس جمخانه به جای مسجد برای انجام امور عیادی
- روزه سه روزه
- تعیین پیر و دلیل برای خاندانها
- دستور سر سپاری ( مراسمی برای پیوستن رسمی یه فرقه اهل حق ) به رؤسای خاندانها
- دستور پرداخت نذر و نیاز
ج : خاندانهای اهل حق
سلطان اسحق اهل حق را تأسیس و بنای 7 خاندان را در اهل حق گذاشت . بعد از گذشت چهار خاندان دیگر هم به هفت خاندان اصلی اضافه و در زمره خاندانهای اهل حق قرار گرفت . ما خاندانهایی که توسط سلطان اسحق بنا شده اند خاندانهای اولیه و خاندانهایی که بعدها بوجود آمده اند را خاندانهای ثانویه می نامیم .
خاندانهای اولیه عبارتند از : 1- خاندان شاه ابراهیمی 2- خاندان عالی قلندری 3- خاندان یادگاری 4- خاندان خاموشی 5- خاندان میر سوری 6- خاندان مصطفایی 7- خاندان باویسی
خاندانهای ثانویه عبارتند از :
1- خاندان ذو النوری 2- خاندان مشعشعی 3- خاندان شاه حیاسی 4- خاندان حیدری
اعتقادات :
الف : توحید
گرچه مردم اهل حق به « علی اللهی » معروف هستند و برخی از خاندانها و سران آنها علی (ع) را خدا می دانند ، ولی اشکالات شیعیان به این نظر باعث گردیده است برخی از مردم اهل حق این عقیده را رد کنند و توحید را به عنوان عقیده خود معرفی کنند .
اما آنچه که در دفاتر و کتب مقدس آنها یافت می شود این استکه علی (ع) را به عنوان ذات خدا معرفی می کنند بدین معنا که ذات خدا در علی (ع) حلول نموده است .
ب : نبوت و امامت :
در کتب و دفاتر اهل حق و در افواه مردم یارستان نام پیامبران و ائمه زیاد دیده و شنیده شده است . اما به طور خلاصه می توان گفت که در اعتقادات این فرقه جز امیر مؤمنان به عنوان یکی از دوره های حلول خداوند در زمین دیگران نقش تأثیر گذاری ندارند .
ج : تناسخ :
از جمله اعتقادات اهل حق ، اعتقاد به تناسخ است . تناسخ عبارت است از انتقال نفس و روح پس از مرگ به جسمی از اجسام است و آن جسم چند چیز می تواند باشد : نبات ، حیوان و یا انسان . تناسخ از این نظر فقط تحول و انتقال را در بر دارد . 25 – عقاید استدلالی ، ص 219
اهل حق می گوید روح هر انسانی بعد از مرگش تا 1001 دون (روح ) در جسمی دیگر حلول می کند و بعد از آن جاودانه می شود . در واقع اهل حق قائل به تناسخ محدود است که منجر به انکار مستقیم معاد نمی شود .
امام رضا (ع) در جواب مأمون که سؤال از تناسخ کرده بود ، فرمودند : "هر کس قائل به تناسخ شود به خدای بزرگ کفر ورزیده و بهشت و دوزخ را انکار نموده است " 26- وسائل الشیعه ج28، ص341، ح34909 ، بحار الانوار ،ج4،ص320
د : اهل حق و فقه
- نماز و روزه
اهل حق نماز را قبول ندارند و بهانه های مختلفی برای فرار از انجام این فر یضه الهی دارن . البته برخی از خاندانهای آنها همچون مشعشعی در سالهای اخیر اعلام نموده اند که نماز را قبو ل دارند و مدعی هستند که نماز هم می خوانند .
اهل حق برای فرار از نماز جایگزینی به نام نیاز انتخاب نموده اند و معتقدند که نیاز می تواند جایگزینی برای نماز باشد . نیاز ، غذایی است که شب جمعه در جمخانه ( مکانی که اهل حق به جای مسجد در آن عبادات خود را به جا می آورند ) توزیع می گردد.
اهل حق به جای یکماه سه روز روزه می گیرند . اهل حق دو نوع روزه دارند و 1- روزه قواطاسی -2 روزه مرنوی
زمان روزه ها هم به ماه شمسی در چله زمستان کردی قرار دارد . در برخی فرقه های اهل حق در وقت افطار گوشت خروس و انار تناول می شود و برخی معتقدند که انار را نباید با چاقو برید و باید شکست .
ه – مقدسات اهل حق
الف : سبیل
یکی از مقدسات اهل حق ، گذاشتن شارب بلند است . موحد بشیری از اهل حق می گوید : برای هر فرد اهل حق واقعی ، ضروری و واجب است که به احترام دستور ، و برای شناسایی فرقه از چیدن سبیل تحت هر عنوانی خودداری نمایند . 27 شناخت رهروان عشق علی
این مشخصه اهل حق با صوفیان مشترک است از این رو عده ای به اشتباه اهل حق را جزو صوفیه می شمارند .
ب : شیطان
عده ای مردم اهل حق شیطان را مقدس می شمارند و در مقابل کسانی که شیطان را لعن کنند موضعگیری می کنند .اما عده ای دیگر شیطان را مانند شیعیان مطرود و رجیم می دانند و هیچگونه تقدسی برای آن قائل نیستند نام شیطان در ادبیات اهل حق ملک طاووس است ، از این رو در بسیاری از نقاط ایران اهل حق را شیطان پرست هم می نامند .
ج : سید در دیدگاه اهل حق
در این فرقه به بزرگان آنها سید گفته می شود اما آنها سید هاشمی نیستند بلکه به کسانی که در این فرقه سید گفته می شود که از نسل یکی از خاندانهای اهل حق باشد . 28 خاکسار و اهل حق ، ص 145
اما در برخی مناطق به اشتباه رهبران و بزرگان اهل حق را سید هاشمی می انگارند .
و : منطقه شناسی اهل حق
- اهل حق در ایران
این فرقه در استانهای کرمانشاه ، لرستان ، کردستان ، آذربایجان شرقی و غربی ، همدان ، مازندران و زنجان ساکن هستند و پس از انقلاب جمعیت زیادی از این فرقه به استان تهران کوچ کرده اند که در شهرهای رود هن و بومهن ، هشتگرد ، کرج ، شهر قدس دماوند ، شهریار ، ورامین ، پاکدشت و ..... ساکن هستند .
« گرد آورنده : نوشین نظری »
شماره 3 )
خلاصه شماره های قبل :
مسأله فرقه سازی و تلاش برای استحاله درونی تشیع از شیوه هاییست که از صدر اسلام تا کنون ادامه داشته و یقیناً تا دوران حضرت بقیة الله الاعظم ارواحنا فداه ادامه خواهد داشت .
عرفان اصیل اسلامی با تصوف تفاوت زیادی دارد . به دلیل نزدیکی برخی آموزه ها و اختلاط تاریخی متأسفانه بسیاری از مردم گمان می کنند عرفان همان تصوف است . اما بررسی تاریخ شکل گیری مؤسسان و آموزه های این جریان و موضع ائمه علیهم السلام و علمای بزرگ شیعه متوجه خواهیم شد که این جریان نه تنها یک جریان دینی نیست بلکه یکی از مهمترین فرقه های منحرف در بین امت اسلامی است .
ولایت : مهمترین اختلاف تشیع و تصوف بر سر مسأله ولایت است .
در فصلنامه عرفان ایران متعلق به فرقه گنابادی از فرقه های صوفیه آمده است که اعتقاد به وجود امام به عنوان قطب عالم امکان با مفهوم قطب در تصوف تقریباً یکسان است .
همانطور که درخت پیوند خورده تمام میوه هایش شیرین است محبت به قطب هر زمان بیعت با او و اتصال قلبی با مراد سبب می شود هر عملی که از مرید سر زند حسنه نوشته شود .
« شریعت ، طریقت و حقیقت »
تقسیم دین به سه بخش ، شریعت ، طریقت و حقیقت ، نیز یکی از بدعتهای خطر ناک صوفیه بود . آنها ادعا کردند که یک صوفی ابتدا ملزم به انجام دستورات شرع است که شریعت نام دارد . بعد از آن که وارد سیر و سلوک فرقه ای شد و با قطب یا نماینده ی او بیعت کرد وارد طریقت شده است و در طریقت ، محور و مدار ، دستورات شرع نیست ، بلکه این قطب است که نقش شارع را بازی می کند .
شماره ۳ )
بخش دوم: فرقه نعمت الهی گنابادی
سلطان محمد بیچاره ( فامیل نامبرده ) گنابادی در سال 1294 این فرقه را تأسیس نمود . سخنان گزاف و انحرافات عقیدتی وی باعث شد که مرحوم آیت الله آخوند خراسانی صاحب کفایه ، وی را مرتد اعلام نماید که در سال 1327 هجری قمری توسط عده ای از شیعیان در بیدخت گناباد به قتل رسید وقطبیت در خاندان وی موروثی شد . قطب فعلی این فرقه نور علی تابنده ، از سران گروهک لیبرال جبهه به اصطلاح ملی و از مخالفین سر سخت نظام جمهوری اسلامی می باشد . در ذیل به گوشه هایی از انحرافات و بدعتهای این فرقه اشاره می نمایم
1- تجسم صورت مرشد در عبادات :
یکی از بدعتهای این فرقه در نظر گرفتن صورت قطب ( مرشد ) در عبادت است . و حال آن که در عبادات تقرب به خدا شرط است و حتی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم نیز در مورد خود یا اهل بیت علیه السلام چنین دستوری نداده اند .
ملا علی گنابادی پسر مؤسس این فرقه و یکی از اقطاب آنها می گوید : مقلد ناچار است در وقت عمل مطاع ( مرشد ) را در نظر آورد.11= صالحیه چاپ دوم - ص 334 - حقیقت ص 598
پدر وی سلطان محمد گنابادی می گوید :
اگر صورت مرشد ظاهری را خیال در نظر نداشته باشد صورت هواهای نفسانس که بت تراشی نفس اند هیچ وقت از نظر او نرود . 12 = سعادت نامه – ص 10-12
و میرزا زین العابدین شیروانی مست علیشاه از اقطاب سلسله اینها می گوید : در این حال باید که سالک در مجامع و احوال و افعال و اقوال از مراقبت صورت مرشد غافل نگردد . در هنگام ذکر و ورد و طاعت و خدمت ، از وجه شیخ خود زایل نگردد. 13 = ریاض السیاحة – ص 371
2- عُشریه :
اینها بر خلاف نصّ صریح قرآن به جای خمس عشریه را درست کرده اند که به قطب یا نماینده وی داده می شود ( در حالی که عشریه از احکام یهود بوده است )
ملا سلطان گنابادی می گوید : یک عشر از ارباح مکاسب و زراعات داده شود مغنی از زکوة زکوی و از خمس خواهد بود . 14 = نابغه علم و عرفان – چاپ تابان –ص204
3- غُسل اسلام :
یکی دیگر از بدعتهای این فرقه غسل اسلام است که باید شخص قبل از تشرف غسل اسلام کند . این غسل به تقلید از غسل تعمید مسیحیان درست شده است . ضمناً این توهینی به دیگر مسلمین است چون معنای آن این است که شخص تا قبل از صوفی شدن مسلمان نبوده است .
4- مقام قطب :
اینها قطب را امام وقت می دانند . هر چند در ظاهر سعی می کنند نشان دهند ائمه شیعه صلوات الله علیهم را قبول دارند ولی در آثار افکار رهبرانشان مسأله طور دیگری است .
ملا سلطان گنالبادی در مورد مقام قطب ( در وفت تشرف و بیعت ) می گوید :
« طالب و مرید اراده حضور نماید چنین داند که به خدمت پادشاه مقتدری می رود و به بخشش او امیدوار باشد که به یک آن دو عالم را بی سبب به او بخشد و خیال را مشغول صورت شیخ دارد » 15.
15= سلطان محمد گنابادی سعادت نامه – ص162- انتشارات حقیقت 1383
و بعد اضافه می کند :
« چون وارد حضور گردد در کمال عجز و فروتنی که شیوه نیازمندان است صورت بر خاک مذلت گذارد و به شکرانه این نعمت سجده بجای آورد » . 16=همان مدرک – ص163
در کمال تعجب ثمره ارسال و انزال کتب آسمانی را اقتدا و بیعت با قطب می داند و می گوید :
« مقصود از خلقت تو این طاعت و اقتداست بلکه می گویی ارسال رسل و انزال کتب و زحمت انبیاء و مشقت اولیاء از برای ارادت و اقتداست » . 17= همان مدرک ص 138
و ضمن ادعای ولایت مطلقه برای اقطاب می نویسد :
« صاحب ولایت مطلقه را الله توان گفت با این نظر و این لحاظ که فانی است در جهت غیب بینی و علی توان گفت به آن اعتبار که مضاف به کثرات است و مستولی بر کل است و رب توان گفت که تربیت کل موکول با اوست خالق توان گفت به اعتبار اینکه خالقیت حق تعالی بواسطه آن ظهور می یابد »
18= سلطان محمد گنابادی ولایت نامه – ص11 – انتشارات حقیقت 1383
وی در حکم قطبیت فرزندش با کپی برداری از ماجرای غدیر می گوید :
« پوشیده نماند که هر یک از اولیاء عظام را در زمان حیات و بعد از ممات خلفا و نواب لازم که رشته دعوت منقطع نشود که در بقاع ارض و در جمله زمان حکم یا ایها الرسول بلغ ما انزل الیک ..... جاری باشد ، لذا این ضعیف سلطان محمد نور چشم خود ملا علی را خلیفه خود قرار دادم و چون اشاره غیبیه شده بود تأخیر را روا نداشتم » 19 - ملا علی گنابادی ، صالحیه ، ص346،انتشاراتدانشگاه تهران، چاپ دوم1346.
امروزه این فرقه به عنوان یکی از مخالفین سر سخت نظام جمهوری اسلامی در حال فعالیت است و تا کنون به دلیل فعالیتهای غیر قانونی آنان در شهرهای قم ، بروجرد و اصفهان با نظام ، وارد درگیری شده اند.
نماینده این فرقه در اروپا ، دکتر آزمایش ، از فعالان جدی علیه جمهوری اسلامی است که در مجامع مهم اروپایی به سخنرانی علیه نظام می پردازد.
گرد آورنده : نوشین نظری
......ادامه دارد
شماره 2)
بسمه تعالی
موضوع: اذان
نوار سخنرانی پیاده شده «فاطمه اثنی عشری»
خلاصه شماره 1)
شریعت ما پویاست با شریعت های دیگر فرقش در این است که آنها شریعتشان مرده است و روحی ندارند
اما شریعت ما خاصیتش حیات گرفتن است وکسی که زنده شود به دین، به محیطش هم زندگی می بخشد به اطرافیانش هم زندگی می بخشد
(حیَّ علی الصلوه حیَّ علی الفلاح حیَّ علی خیر العمل) همین است.
زنده شوید، که الآن وقت روح گرفتن است و وقت زندگی دمیدن است
خوب اینکه میفرماید: حــــــــــــــــــیَّ
حیَّ علی الصّلوهة حیَّ علی الفلاح یعنی حیات بگیرید از نماز، حیات بگیرید در خیرات.
فـــــــــــــــــــــلاح یعنی چه؟
یعنی: فوز نهایی پیروزی نهایی یعنی آخرِ آخرِ
همة پیروزیهای علمی، به نماز ختم میشود آخر همة قدرتمندی های دنیایی وآخرتی به نمازختم میشود.
،حـــــــــــــــیَّ علی الفلاح یعنی آخر کار اینجاست.
یعنی: رســــــــــتگاری
رستگاری یعنی رستن از همه ضررهای دنیایی واخرتی، رستن از همه ی ناتوانی های دنیایی وآخرتی ، رستن از همه ی آسیب پذیریهای دنیایی وآخرتی
ربوبیـــــــــــــــــــّت چی است؟ ربوبیت یعنی:
(( العبودیّة جوهرةٌة کُنهها الرّبوبیّه)) عبودیت یک جوهره ای است که باطنش ربوبیــــت است
مثل اینکه شاگردی، جوهره ایست که باطنش معلمیست،اُستادیست.
به ما گفته اند که انسان این استعداد را دردرون خودش دارد،
حـــــــیَّ علی الفلاح،
یعنی تجلی این ربوبییــــــــت ،
حـــــــــــــــــــــــَّی علی الفلاح یعنی بشتابید :
به سوی ریاست بر ملک وملکوت ، ریاست بی اسارت
حــــــــــــــیَّ علی الصلوه ة ، حـــــــــــــــیَّ علی الفلاح ، حـــــــــــــــیَّ علـی خیر العمل
شماره 2)
حــــــــــــــیَّ علی الصلوه ة ، حـــــــــــــــیَّ علی الفلاح ، حـــــــــــــــیَّ علـی خیر العمل
همه این هادراین سه تا جمله، به نماز بشتابید که نماز نهایت رستگاری وخودش هم بهترین عمل است مزدش آن فلاح است؛ ولی خودش :( فاعل الخیر خیرمن فعله) اصلاً آن فلاح درست است که ثمره ونتیجه اش است؛ ولی آن نتیجه نسبت به خوداین عمل که چه درجه ومقامی به شما میدهد هیچ چیزی نیست .
(حی علی الخیر العمل) این صد است امّا ، ما نمی دانیم باطنش چی است
قصه در این است که عالم الغیب والشهادةه ؛میداندباطن این نمازی که می خوانیم وبه او فرمان داده از اول تکلیف چیست.
چون تکلیف سخت است ، یعنی سختی ، یعنی کلفت شدن ، کارسنگین را به دوش کشیدن
وچون خدا " یرید بکم الیسر ولا یرید بکم العسر" می خواهد شما سختی رانکشید وآسان این تکلیف راحمل کنید ،
از همان اولین لحظه تکلیف می گوید: حــــــــــــــــــیَّ علی الصلوة
شما اصلاً اگرقراراست که مکلف بشوید چه خوب است که در ریاست، درفوز وفلاح این تکلیف را انجام بدهید؛ که همواربر شما باشد مرکب شما باشد شما را به طَیران وادار کند، حظ ولذت بندگی را بچشید آنوقت دیگر بعد از این می بینید ، که هیچ عزتی در عالم عزیز تر وکریم تراز بندگی خدا نیست.
لذا اذان که: صدای دعوت است ، دعوت لبیک می خواهد اگر شنیدید که:
" ادعونی استجب لکم " یعنی مرا بخوانید تا اجابت کنم
در همان قرآنی که می گوید: ادعونی استجب لکم" ( غافر – آیه 60 )
می فرماید: استجیبوا لله و للرسول اذا دعاکم لما یُحیـیکُم " ( انفال – آیه 24)
شما هم اجابت کنید چرا شما می خواهید اجابت و استجابت یک طرفه باشد اگر می فرماید:
شما مرا صدا کنید من استجابت می کنم می فرماید، به این شرط که من هم وقتی شما را صدا کردم شما هم استجابت کنید، اگر بنا باشد، تنها به قاضی بروید مسلمًا ویقین بدانید از این محکمه راضی بر نمیگردید.
آن دعوت خداو رسول، همین اذان است که:
می فرماید: استجیبوا لله و للرّسول ...( انفال – آیه 24)
با این تفاوت که وقتی خدا شما را استجابت می کند حیات و سعادت و فیض و فوز از آن شماست
وقتی هم شما خدا را اجابت می کنید حیات و سعادت و فیض و فوز از آن شماست.
یعنی در هر دو استجابت، شما نفع می برید
الآ اینکه یکی زمینه و بستر دیگری است،
یکی ظرف دیگری است، استجابت شما نسبت به خدا و رسول ظرفِ استجابت خدا و رسول نسبت به شماست،
هرکس بیشتر لبیک گفت در این دعوت، در آن دعوت هم بیشتر لبیک می شنود،
و هرکه در این دعوت در لبیک تأخیر داشته باشد، در آن دعوت هم نباید انتظار تعجیل داشته باشد این دوتا به هم ربط دارند.
پس اذان همان دعوت خداست که شمارا به حیات می خواند، به کدام حیات؟
به زندگی می کشاند به حیات طیّبه می کشاند از مردگی نجات می دهد.
امیرالمومنین(ع)می فرماید:
بین دنیا و آخرت یک رابطه ای که هست این است که، رابطه ی اینها معکوس است.
دنیا نسبت به شما در حال بُعد است و فرار است و دورشدن پشت کرده به شما و دارد می رود آخرت نسبت به شما در حال استقبال است وبا شتاب وبه سمت شما پیش می آید.
می فرمایند: مردم دو گروه اند گروهی ابناء دنیا هستند و گروهی ابناء آخرت ،آنهایی که ابناءدنیا هستند رویشان به دنیاست چه چیزی را می بینند هر لحظه چه فعلی را می بینند
از دنیا به دور شدنش را، از دست رفتنش را، فقدانش را، حرمانش را، نقصانش را ،کم شدن آن را، گریختنش را ،
ابناء دنیا رویشان که به دنیاست، دارند می بینند که دارد دور و دورتر می شود.
کار ابناءدنیا نعش کشی هرروزه است مادرشان دنیاست اینها هر روزی این نعش را در گور روز آن روز دفن می کنند و این لاشه را هر روز به دوش می کشند در نتیجه هر روز مصیبتی بر مصیبتی آنها بار می شود .حسرتی و حرمانی و فقدانی در نتیجه از خودشان چه می شناسند؟!
جز کاستی،
جز از دست دادن ،
جز بدبختی ، جز نداشتن ،
جز هیچی، وپوچی، نرسیدن نفهمیدن ندیدن و نشناختن ، ا بناء دنیا اینگونه اند!!!
امّا ابناءآخرت : ؟؟؟
در شماره آینده در باره ابناء آخرت و بشارت برای ابنا آخرت و نشانه های ابناء دنیا، بیشتر خواهیم گفت . به امید آینده ای نزدیک !!.
.و.....ادامه دارد
حوزه علمیه اهل بیت علیهم السلام برای دوره های طلبگی ( طلبه آزاد )و قرآنی و تک درس از خواهران واجد شرایط ثبت نام بعمل می آورد
. میدان قیام – ابتدای ری شمالی – کوچه تهرانی نژاد – کوچه ناصر - پلاک 15-
« بسمه تعالی » حوزه علمیه اهل بیت علیهم السلام برای دوره های طلبگی ( طلبه آزاد )و قرآنی و تک درس از خواهران واجد شرایط ثبت نام بعمل می آورد . میدان قیام – ابتدای ری شمالی – کوچه تهرانی نژاد – کوچه ناصر - پلاک 15-
شماره 1)
موضوع: اذان
نوار سخنرانی پیاده شده «فاطمه اثنی عشری»
شریعت ما پویاست با شریعت های دیگر فرقش در این است که آنها شریعتشان مر ده است و روحی ندارند برای همین است ،کسانی که در این شریعت ها، متدین هستند ، نمی توانند روی دیگران در اعتقاد ها و باورها اثر چندانی بگذارند.
اما شریعت ما خاصیتش حیات گرفتن است وکسی که زنده شود به دین، به محیطش هم زندگی می بخشد به اطرافیانش هم زندگی می بخشد، کسیکه با دین زندگی کند و به حیات طیبه ی دین زند باشد این روحِ حیات را، به بستگانِ در جه ی یک خودش حد اقل، و آنهایی که با خودش ارتباط بلا واسطه دارند این روح را به آنها منتقل می کند و طبیعی است که تاثیر مثبت می گذارد به شرط این که بدون کلام باشد و اگرهم زبانی درکاراست اشارة مستقیم به آن معاصی نکندبلکه زبان ذکرباشدزبان تشویق باشدوزبان محبت باشد؛ که معنی: حـــــــــــــــــــــــــــــــَّی است.
(حیَّ علی الصلوه حیَّ علی الفلاح حیَّ علی خیر العمل) همین است.
زنده شوید، که الآن وقت روح گرفتن است و وقت زندگی دمیدن است و کسانی که
ندای ((حــــــیَّ ))را اجابت کنند و پاسخ دهند، آنهایی هستندکه این حیات را درک می کنندو به همه ی کسانی که این ها را، در حیات طیّبه می بینند تاثیر می گذارند؛ و آنها را زنده می کنند پس بی اثر نیست.
ولی کسی که خودش به حیات دین زنده نباشدو در دین داری مرده دل باشد زبانش هم زبان مرده و آزار دهنده ای است در نتیجه با زبان وکلام هرچه بگویدهیچ اثری ندارد.
خوب اینکه میفرماید:
حـــــــــــــــــــــــــــــــــــــیَّ
حیَّ علی الصّلوهة حیَّ علی الفلاح حیات بگیرید از نماز، حیات بگیرید در خیرات.
فـــــــــــــــــــــلاح یعنی چه؟
یعنی: فوز نهایی پیروزی نهایی یعنی آخرِ آخرِ
همة پیروزیهای علمی، به نماز ختم میشود آخر همة قدرتمندی های دنیایی وآخرتی به نمازختم میشود.
،حـــــــــــــــیَّ علی الفلاح یعنی آخر کار اینجاست.
شما از اوّل هرچی فکر کنید آخرفکرتان باید به اینجا برسد.
خوب ما ازاوّل داریم این دررا براتون باز میکنیم ولی اصلاً قصّة یؤمنون بالغیب این است،که ظاهر نماز این را نشان نمیدهد که باطنش چی است.
( باطنش: فوز و فلاح نهائی است)؛ فــــــلاح یعنی: رســــــــــتگاری
رستگاری یعنی چه؟
رستگاری یعنی رستن از همه ضررهای دنیایی واخرتی، رستن از همه ی ناتوانی های دنیایی واخرتی رستن از همه ی آسیب پذیریهای دنیایی وآخرتی
میشود بیان کردکه:
اوج قدرت هر کسی که دردرون خودش، میفهمد که استعداد ربوبیّت دارد
ربوبیـــــــــــــــــــّت چی است؟
ربوبیت یعنی (( العبودیّة جوهرةٌة کُنهها الرّبوبیّه)) عبودیت یک جوهره ای است که باطنش ربوبیــــت است
مثل اینکه شاگردی، جوهره ایست که باطنش معلمیست،اُستادیست.
چون ما دردرون خود حس میکنیم این استعداد ربوبیت را، در درون خودمان حس می کنیم توانش را داریم استعدادش را داریم حالا ناشی هستیم ونمی دانیم چه جو ری باید خدایی کنیم! چه گونه محال را به دست خود ممکن کنیم! چه جوری باید از دیوار ها ودر های بسته نفوذ کنیم ! چه جوری باید آن ناتوانی ها را جبران کنیم! ما می دانیم همه کار، می توانیم بکنیم .
اصلاً قصه خلق سحر وشعبده،این که کسی بتواند با یک اشاره (کن فیکون) بکند از این استعداد برمی خیزد انسان ها دوست دارند مشیت نافذه داشته باشند یعنی به هر چیز بگویند شـــو آناً بشــود
چرا در دعاهاما اینقدر اصرار داریم والحاح داریم ومی گوئیم:
دعا ها چرا کار نمی کنند دعا ها کار می کنند ممکن است در دراز مدت کار بکند ولی ما می خواهیم همین الآن کار کند (الساعه العجل) تا گفتیم این بشود، بشود.
چرانمی شود پس دعامشکل دارد؛من که مشکل ندارم چون من بذاته می فهمم، من استعدادربوبیت دارم ،ولی نمی دانم چرا عالم مطیع من نیست، اجرام عالم چرا ازمن اطاعت نمی کنند .
به ما گفته اند که انسان این استعداد را دردرون خودش دارد، بشر این گونه است خداوندمیفرماید:
حـــــــیَّ علی الفلاح،
فلاح یعنی رسیدن به آن حد از مشیت نافذه که همه چیز به فرمانت باشد.
یعنی تجلی این ربوبییــــــــت،رستـــــــگاری است
رستگاری یعنی چی؟رستگاری مطلق است از هر آنچه که برایت نا خوشاینداست.
ازچه چیزی؟
چه چیزی برایت ناخوشایند است؟ازگناه که بذاته ناخوشایند است ،ازاهل عذاب بودن که بذاته ناخوشایند است ،ناتوان بودن که بذاته ناخوشایند است ، اسیر بودن ، گیر افتادن به دام بلا ها، ناخوشاینداست
رستگاری یعنی رستن به معنای مطلق کلمه؛ نه پشت سرگذاشتن ورفتن نه،بلکه سوار ومحیط ومسلط شدن چون رفتنی در کار نیست.
فعلا تا اجل نرسیده اصلاً رفتنی در کار نیست شما باید بمانید.
شما باید بمانیدوبااین قضایا دست وپنجه نرم کنید، پس چه بهتر که دراین دست وپنجه نرم کرد ن ها،شما همیشه فائق و رئیس باشید ومافوق همه آن بلاهای ناخوشایندی ها باشید؛ که تاوقت اَجل، حبس ودرگیرش هستید.
حـــــــــــــــــــــــَّی علی الفلاح یعنی بشتابیدبه سوی ریاست بر ملک وملکوت
ریاست بی اسارت چون خیلی ازریاست هااسارت هم هست یعنی انسان اسیرآن ریاستش میشود،ازآن ریاست هم وارهید.
یعنی: یک جوری به ریاست برسید که، ریاست هم شمارا،اسیر خودش نکندودرگیر آن ریاست هم نشوید.
حــــــــــــــــــیَّ علی الصلوه ة
حـــــــــــــــــــیَّ علی الفلاح
حـــــــــــــــــــیَّ علـی خیر العمل
ادامه دارد .......
شماره 2- ( گرد آورنده:نوشین نظری)
خلاصه شماره 1- مقدمه : مسأله فرقه سازی و تلاش برای استحاله درونی تشیع از شیوه هاییست که از صدر اسلام تا کنون ادامه داشته و یقیناً تا دوران حضرت بقیة الله الاعظم ارواحنا فداه ادامه خواهد داشت .
عرفان اصیل اسلامی با تصوف تفاوت زیادی دارد . به دلیل نزدیکی برخی آموزه ها و اختلاط تاریخی متأسفانه بسیاری از مردم گمان می کنند عرفان همان تصوف است . اما با بررسی تاریخ شکل گیری مؤسسان و آموزه های این جریان و موضع ائمه و علمای بزرگ شیعه متوجه خواهیم شد که این جریان نه تنها یک جریان دینی نیست بلکه یکی از مهمترین فرقه های منحرف در بین امت اسلامی است .
از زمان پیدایش این جریان انحرافی ، علمای بزرگ شیعه همیشه با آنها مقابله نموده اند .
و اینک ادامه مطلب :
ولایت : مهمترین اختلاف تشیع و تصوف بر سر مسأله ولایت است . در ولایت صوفیانه رهبر صوفیه یه عنوان امام ، قطب ، خلیفة الله و انسان کامل مطرح است . امروزه در آثار بسیاری از فرقه ها ی صوفیه مطلب زیادی در ادعای امامت و ولایت مشاهده می شود :
در فصلنامه عرفان ایران متعلق به فرقه گنابادی از فرقه های صوفیه آمده است که اعتقاد به وجود امام به عنوان قطب عالم امکان با مفهوم قطب در تصوف تقریباً یکسان است .
4 - فصلنامه عرفان ایران – ش 7 – ص 33
و بعد می نویسد : قطب و امام هر دو مظهر یک حقیقت و دارای یک معنا و اشاره به یک شخص است .
5 - فصلنامه عرفان ایران – ش 7 – ص 34
در کتاب صالحیه فرقه صوفیه گنابادی در مورد یکی از اقطاب ( رهبران ) این فرقه آمده است که : ولایتی که در تصوف سخن از آن به میان می آید همان ولایت الهی است . نور الله است که حضرت آدم در زمانی مظهر ظهور آن بود و امروز اقطاب این سلسله مظهر ظهور آنند . از این رو حاج علی گنابادی ( قطب فرقه ) سلسله اجازات خود را به حضرت آدم و از ایشان به خداوند می رساند .
6 – صالحیه – ص 350
همانطور که درخت پیوند خورده تمام میوه هایش شیرین است محبت به قطب هر زمان بیعت با او و اتصال قلبی با مراد سبب می شود هر عملی که از مرید سر زند حسنه نوشته شود .
7 – بشاره المؤمنین – ص24
در وصف قطب فراماسون و فراری فرقه ذهبیه در یکی از آثار فرقه که توسط شیخ فرقه در تهران نوشته شده آمده است که :
رکن رکین و بلد امین ، وارث اقطاب الولایة و الهدایة مروج الشریعة الغراء المصطفوی و قائد الطریقة البیضاء المرتضوی ، کهف الابدال و الوتاد الزمان ، قطب الاولیاء الکاملین ، ابو الوقت مولانا الاعظم ، استاد دکتر حاج عبد الحمید گنجویان متعنا الله بقائه و ارواحنا فداه و افاض الله و علی جمیع المسلمین انوار هدایته ولایته
8- مقدمه کتاب « مکاتیب عبدالله » ، انتشارات خانقاه احمدی
« شریعت ، طریقت و حقیقت »
تقسیم دین به سه بخش ، شرعت ، طریقت و حقیقت نیز یکی از بدعتهای خطر ناک صوفیه بود . آنها ادعا کردند که یک صوفی ابتدا ملزم به انجام دستورات شرع است که شریعت نام دارد . بعد از آن که وارد سیر و سلوک فرقه ای شد و با قطب یا نماینده ی او بیعت کرد وارد طریقت شده است و در طریقت ، محور و مدار ، دستورات شرع نیست ، بلکه این قطب است که نقش شارع را بازی می کند .
پس از سیر مراحل طریقت صوفی به حقیقت رسیده و دیگر نیازی به انحام اعمال شرع ندارد .
در همین زمینه عین القضات همدانی در تمهیدات معتقد است که صوفی در طریقت پوست می اندازد و چون به حقیقت رسید دیگر آن قالب اولیه را ندارد .
لذا می گوید : از نظر صوفیه حکم شریعت تا آنجا است که قالب و بشریت بر جای باشد که حکم خطاب و تکلیف و حکم خطاب بر خیزد ، کفر و ایمان بر قالب تعلق دارد .
آن کس که « تبدل الارض غیر الارض » او را کشف شده باشد که زمین همان زمین نیست . قلم امر و تکلیف از او بر داشته شود که « لیس علی الخراب خراج ، بر زمین خرابه مالیاتی نیست » 9 – تمهیدات – ص350
عارف ومفسربزرگ معاصر علامه طباطبایی رحمت الله علیه در مورد صوفیه می فرمایند :
صوفیه برای سیر و سلوک ، آداب و رسوم خاصی را که در شریعت وجود نداشت ، به وجود آوردند و راه های جدیدی را پیوسته به آن افزودند و شرع را کنار گذاشتند . تا این که به جایی رسیدند که شریعت را در یک طرف دیگر قرار دادند و در محرمات غوطه ور شدند و واجبات را ترک کردند و در نهایت به تکدی گری و استعمال بنگ و افیون روی آوردند . این حالت تصوف است که مقام فنا نامیده می شود .
(10- المیزان ج5- ص282)
ادامه دارد .......
« باسمه تعالی »
شماره 1- ( گرد آورنده : نوشین نظری )
صوفیگری
مقدمه : مسأله فرقه سازی و تلاش برای استحاله درونی تشیع از شیوه هاییست که از صدر اسلام تا کنون ادامه داشته و یقیناً تا دوران حضرت بقیة الله الاعظم ارواحنا فداه ادامه خواهد داشت . در دوران حاضرنیز که به برکت انقلاب اسلامی ایران دوران رشد و اقتدار تشیع است این هجمه ها کسترش بیشتری یافته است و مانند همه اعصار گذشته وظیفه خواص شیعه مبارزه با این گونه انحرافات می باشد . در این نوشته به صورت مختصر یکی از این جریانات را بررسی می کنیم .
«آشنایی اجمالی با صوفی گری»
عرفان اصیل اسلامی با تصوف تفاوت زیادی دارد . به دلیل نزدیکی برخی آموزه ها و اختلاط تاریخی متأسفانه بسیاری از مردم گمان می کنند عرفان همان تصوف است . اما بررسی تاریخ شکل گیری مؤسسان و آموزه های این جریان و موضع ائمه و علمای بزرگ شیعه متوجه خواهیم شد که این جریان نه تنها یک جریان دینی نیست بلکه یکی از مهمترین فرقه های منحرف در بین امت اسلامی است .
قال الرضا علیه السلام : من ذکر عنده الصوفیه و لم ینکر هم بلسانه و قلبه فلیس منا و من انکر هم فکانما جاهد الکفار بین یدی رسول الله .
امام رضا علیه السلام می فرمایند : هر کس نزد او از صوفیه سخنی به میان آید و با زبان و دل آنها را انکار نکند از ما نیست . و هر کس ایشان را انکار کند مانند این است که در حضور رسول الله (ص) با کفار جهاد نموده است 1. ( حدیقة الشیعه – ص564) )
دومین فتنه بزرگ پس از ماجرای سقیفه در امت اسلامی ، توطئه جانشینی شخصیتهای ساختگی برای هدایت خلق بود .
این جریان که با زهد بازیهای حسن بصری شروع شد توسط شخصی به نام ابو هاشم کوفی (صوفی) رسماً به عنوان جریان تصوف راه اندازی شد . از همان ابتدا به دلیل مغایرت تفکر این جریان با اسلام ، اهل بیت علیه السلام به مخالفت با ایشان پرداختند .
امام صادق علیه السلام در مورد اولین صوفی ( مخترع تصوف یعنی ابو هاشم کوفی ) می فرمایند : انه کان فاسد العقیده جداً ، و هو الذی ابتدع مذهباً یقال له التصوف ، و جعله مفراً لعقیدته الخبیثه .
یعنی همانا او ( ابو هاشم ) فساد جدی عقیدتی دارد او کسی است که مذهبی را بدعت گذاشت که تصوف نامیده شد و آن را محل فراری برای عقیده خود قرار داد . 2 - ( اثنی عشریه – ص 22)
این جریان کم کم برای خود آدابی بنا نهاد . و هر روز بدعتی تازه وارد دین مبین اسلام نمود . در قرن چهارم هجری توسط یکی از حاکمان مسیحی در رمله ی شام ، اولین خانقاه برای صوفیان ساخته شد . اکثر سران تصوف تا قرن 11 هجری از اهل سنت بوده اند .
خواجه عبد الله انصاری می گوید : از بین دو هزار صوفی که تا کنون دیده ام ، دو تن ایشان بر مذهب روافض ( شیعه ) بوده اند . 3 – نفحات الانس – ص60
از زمان پیدایش این جریان انحرافی ، علمای بزرگ شیعه همیشه با آنها مقابله نموده اند . و در اکثر علمای بزرگ نقد های زیادی بر ایشان می توان دید .
.... ادامه دارد .........
چرا تکرار ماه رمضان ملال آور نیست ؟
علت تکراری نبودن ماه رمضان
روایتی از امیر المؤمنین علی علیه السلام :
الحمد لله الذی لا یموت ، و لا تنقضی عجائبه ، لانه کل یوم هو فی شأن من احداث بدیع لم یکن .
حمد و ستایش مخصوص خداوندی است که هرگز نمی میرد و شگفتیهای خلقتش پایان نمی گیرد، چرا که هر روز در شأن و کاری است و موضوع تازه ای می آفریند که هرگز نبوده .
در تفسیر المیزان دارد که : خدای تعالی در هر روز کاری دارد ، غیر آنی کاری که در روز قبل داشت و غیر آن کاری که در روز بعدش دارد پس هیج یک از کار های او تکراری نیست و هیچ شأنی از شؤون او از هر جهت مانند شأن دیگرش نیست هر چه می کند بدون الگو و قالب و نمونه می کند ، بلکه به ابداع و ایجاد می کند .
پس ماه رمضان امسال هم ماه تازه ای است ، ما امسال آمده ایم تا از اولش عیدی بگیریم و می خواهیم در دریای رحمت تو ای خدا غوطه ور شویم و هر روز چیز تازه ای یاد بگیریم.
انشا ءالله
امروز ۱۳ خرداد سال ۱۳۹۰ است به عمق تاریخ می رویم
آن روز هم ۱۳ خرداد ۱۳۴۲ بود که ....
«قیام 15 خرداد امام خمینی »
ماه محرم 1342 که مـصادف با خرداد بـود فـرا رسـید. امام خمینى از ایـن فـرصت نهـایت اسـتفاده را در تحـریک مردم بـه قیام عـلیـه رژیـم مستبد شاه به عمل آورد.
امام خمینى در عـصـر عاشـوراى سال 13 خرداد 1342شمسى در مـدرسه فیضـیـه نطق تاریخـى خـویـش را که آغازى بر قیام 15 خرداد بود ایراد کرد.
در همیـن سخنرانى بـود که امام خمـیـنى بـا صداى بلند خطاب به شاه فرمـود :
آقا مـن به شما نصیحت مـى کنـم، اى آقاى شـاه ! اى جنـاب شاه! مـن به تو نصیحت مى کـنم دسـت بـردار از این کارها، آقا اغـفـال مى کنند تو را. مـن مـیل ندارم کـه یـک روز اگر بـخـواهـند تـو بـروى، همه شکر کـنند... اگر دیکـته مى دهند دسـتت و مى گـویند بخـوان، در اطـرافـش فکـر کـن.... نصـیحت مرا بـشـنـو... ربط ما بـیـن شـاه و اسرائیل چیست که سازمان امنیت مـى گـوید از اسرائـیـل حرف نزنـیـد... مگر شاه اسـرائـیلـى است ؟
شاه فـرمان خامـوش کـردن قـیـام را صادر کـرد. نخست جمع زیادى از یاران امام خمینـى در شـامگاه 14 خرداد دستگیـر و ساعت سه نیمه شب ( سحـرگاه پانزده خـرداد 42 ) صـدها کماندوى اعـزامـى از مرکز، منزل حضرت امـام را محاصره کردند و ایشان را در حالیکه مشغول نماز شب بـود دستگیـر و سـراسـیـمـه بـه تهـران بـرده و در بازداشــتگاه باشگاه افـسـران زنـدانـى کـردنـد و غروب آنروز به زندان قـصر مـنتقل نمـودنـد. صـبحگاه پـانـزده خـرداد خبـر دستگیرى رهـبـر انقلاب بـه تهـران، مشهد، شیراز ودیگـر شهرها رسیـد و وضعیتـى مشـابه قـم پـدید آورد.
نزدیکترین ندیم همیشگى شاه، تیمـسار حسین فردوست در خاطراتش از بکارگیرى تجربیات و همکارى زبـده ترین ماموریـن سیاسى و امنیتى آمریکا براى سرکـوب قـیام و هـمچنیـن از سراسـیمگـى شاه و دربـار و امراى ارتـش و ساواک در ایـن ساعـات پرده بـرداشـتـه و تـوضـیح داده است که چگـونه شـاه و ژنـرالهـایـش دیـوانه وار فرمان سرکـوب صادر مى کردند.
امام خمینـى ، پـس از 19 روز حبـس در زنـدان قـصـر بـه زنـدانـى در پـادگـان نظامـى عشـرت آبـاد منتقل شـد.با دستگیرى رهبـر نهـضـت و کـشتار وحشیانه مـردم در روز 15 خـرداد 42، قیام ظاهرا سرکوب شد. امـام خمـینى در حبـس از پاسخ گفتـن بـه سئوالات بازجـویان، با شهـامت و اعلام ایـنکه هـیـئـت حاکمه در ایـران و قـوه قضائیه آنرا غـیر قـانـونـى وفـاقـد صلاحـیت مـى داند، اجتـناب ورزیـد.
بر گرفته از سایت : http://daneshnameh.roshd.ir/
***********
کلام آن روزهار ا که مرور می کنیم گویا آن امام و آن رهبر همه ی امتها به تازگی این سخنان را فرمودند : اینها با اساس مخالفند ...
سخنرانی
زمان : عصر 13 خرداد 1342 / 10 محرم 1383
مکان : قم ، مدرسه فیضیه
موضوع : شاه و اسرائیل
مناسبت : فرارسیدن عاشورای حسینی
حضار: روحانیون ، طلاب اهالی قم و زائران حرم حضرت فاطمه معصومه (س)
بسم الله الرحمن الرحیم
مخالفت رژیم با اساس اسلام
الان عصر عاشوراست ...گاهی که وقایع روز عاشورا را از نظر می گذرانم ، این سوال برایم پیش می آید که اگر بنی امیه و دستگاه یزید بن معاویه تنها با حسین (ع) سر جنگ داشتند آن رفتار وحشیانه و خلاف انسانی چه بود که در روز عاشورا با زنهای بی پناه و اطفال بیگناه مرتکب شدند ؟ .....
نظرم این است آنها با اساس سرو کار داشتند ، بنی هاشم را نمی خواستند ، بنی امیه با بنی هاشم مخالفت داشت ، نمی خواستند شجره طیبه باشد . همین فکر در ایران وجود داشت . اینها با بچه های شانزده ساله – هفده ساله ی ما چکار داشتند ؟سید شانزده ساله – هفده ساله با شاه چه کرده بود ؟ به دولت چه کرده بود ؟ ..... لکن این فکر پیش می آید که اینها با اساس مخالفند ، با بچه مخالف نیستند . اینها نمی خواهند که اساس موجود باشد ، اینها نمی خواهند صغیر و کبیر ما موجود باشد .
اسرائیل دشمن اسلام و ایران
اسرائیل نمی خواهد در این مملکت دانشمند باشد ، اسرائیل نمی خواهد در این مملکت قرآن باشد ، اسرائیل نمی خواهد در این مملکت علمای دین باشند ، اسرائیل نمی خواهد در این مملکت احکام اسلام باشد . اسرائیل به دست عمال سیاه خود مدرسه را کوبید ، مارا کوبید ، شما ملت را می کوبد ، می خواهند اقتصاد شما را قبضه کنند ، می خواهد زراعت و تجارت شما را از بین ببرد ، می خواهد در این مملکت دارای ثروتی نباشد ، ثروتها را تصاحب کند به دست عمال خود .
این چیزهایی که مانع هستند ، چیز هایی که سد راه هستند ، این سدها را می شکند ، قرآن سد راه است ، باید شکسته شود ، روحانیت سد راه است ، باید شکسته شوند ، مدرسه فیضیه سد راه است باید خراب شود ، طلاب علوم دینیه ممکن است بعد ها سد راه شوند ، باید از پشت بام بیفتند باید سرو دست آنها شکسته شود برای اینکه اسرائیل به منافع خودش برسد ، دولت ما به تبعیت اسرائیل به ما اهانت می کند ..... .
***********************
تا 15شماره پیش« بحث ضرورت ولایت فقیه» را از دیدگاه حضرت آیه الله جوادی آملی و حضرت آیه الله امام خمینی رهبر کبیر انقلاب (قدس سره ) و حضرت آیه الله مصباح یزدی راجع به و ولایت فقیه واز دیدگاه علمای شیعه از قرن چهارم را دنبال کردیم و اینک ....
محمدابن ادریس حلی ( 598-543 هجری ) (ص64)
محمدابن ادریس حلی از فحول علمای شیعه است و شیخ طوسی ، شیخ الطائفه ،جد مادری او به شمار می رود وی به حریت فکر معروف است .
ابن ادریس دیدگاه خود را در مورد ولایت فقیه در چند بخش بیان کرده است :
1- ولایت فقیه جامع الشرایط را در امر قضا ، بیان میکند .
2- ولایت را برای فقیهان جامع الشرایط به کار میبرد .
3- ایشان در آخرین بخش از مباحث فقهی کتاب سرائر ، به طور مستقل به بحث در باره ی ولایت فقیه پرداخته و ادله وشرایط و حدود آن را نیز تبیین نموده است .
در خصوص اندیشه ابن ادریس حلی در مورد ولایت فقیه این نکات دریافتنی است .
1- مراد شارع مقدس از صدور احکام شرعی ، عمل و اجرای آنهاست .
2- تنفیذ و دستور اجرای احکام در اصل از سوی معصومین علیهم السلام است و در عصر غیبت از آنِ فقیه جامع الشرایط ، هر چند در ظاهر امر ، سلطان جور او را به این کار بگمارد .
3- شرایطی برای فقیه ذکر شده که بر ولی ّ فقیه مصطلح قابل انطباق است .
4- قضاوت و نیز اقامه ی حدود و تعزیرات ، مصداقهای تنفیذ احکامند ، ولی به این دو محدود نمی شود .
5- ادله ابن ادریس برای اثبات ولایت فقیه عمدتاً ، ادله نقلی است .او خبر واحد را حجت نمی داند ولی روایات مثبت ولایت فقیه را فراتر از خبر واحد می شمرد .
6- سر انجام ابن ادریس نظریه ی خود را در مورد ولایت فقیه این گونه گزارش می دهد :
- آن چیزی که ما اختیار کردیم ، اولا ً ادله ، اقتضای آن را دارد و ثانیاً مورد اختیار بزرگان از مشایخ از جمله سید مرتضی و شیخ طوسی است .ادله ای را که مخالفان این نظریه آورده اند ، قابل اعتماد نیست ، زیرا هر اشکالی که در مورد تنفیذ احکام به وسیله ولی فقیه جامع الشرایط انجام شود ، همان اشکال در مورد امام علیه السلام هم لازم می آید ، چه تمامی حاکمان (شرعی)در مورد احکام تعبدیه مانند آیه مربوط به قطع دست دزد و اجرای حد بر زانی و غیر این دو از آیات دیگر ( که احتیاج به تنفیذ و اجرا دارد ) مخاطب خداوند هستند .
محقق حلی (676-602 هجری)(ص67)
شیخ ابوالقاسم جعفربن حسن بن یحیی بن حسن بن سعید حلی معروف به «محقق» صاحب کتابهای بسیاری در فقه از جمله شرایع الاسلام ، فی مسائل الحلال و الحرام است . در اصطلاح فقها اگر محقق به طور مطلق گفته شود مقصود همین شخص بزرگوار است .
هرچند محقق حلی در مورد ولایت فقیه باب مستقلی در کتاب شرایع الاسلام ندارد ، اما او اولین فقیهی است که خمس را به سهم امام و سهم سادات تقسیم می کند .
1- از نکات در خور توجه در اندیشه فقهی مرحوم محقق حلی در باره ی ولایت فقیه ، بحث قضاست . او معتقد است که با نصب و خواست مردم ، کسی ولایت قضا نمی یابد و در ثبوت ولایت قضا ، نیز امر امام علیه السلام لازم است از این رو ، امام علیه السلام در عصر غیبت ولایت در این مورد را به فقهای اهل بیت علیهم السلام واگذار کرده است .
2- با توجه به اینکه «ولی ّ» در نزد محقق « من الیه الحکم بحق النیابه » است عده ای از بزرگان از این عبارت محقق عموم نیابت را استفاده نموده و آن را به او نسبت داده اند .
علامه حلی ( 726-648) (ص69)
علامه حلی یکی از نوادر روزگار ، درفقه و اصول و کلام و منطق آثاری دارد که تاکنون 120 جلد شناخته شده است .
1- علامه فقها را در عصر غیبت ، شایسته دریافت زکات می داند . می گوید : بهتر است که زکات مال و زکات فطره را به امام علیه السلام براسنند و در عصر غیبت به فقهای امامیه .
2- در باب انفال می گوید :هر گاه جایز دانستیم که صرف سهم امام درعصرغیبت به مصرف اصناف دیگر برسد ، این تصرف در سهم امام علیه السلام را فقیه امینی که از فقهای امامیه ی جامع الشرایط است ، بر عهده می گیرد .
3- علامه نخستین فقیهی است که در عصر غیبت به نصب فقیه جامع شرایط تصریح کرده است .و برای معرفی فقها به عنوان نائبان امام زمان علیه السلام در عصر غیبت از واژه «تفویض» استفاده می کردند .
4- و اما اقامة الحدود = حق اقامه حدود از آن معصوم علیه السلام است و یا کسی است که از سوی آن حضرت مأذون باشد . در زمان غیبت این حق از آن فقهای شیعه است و حکومت میان مردم در صورت ایمنی از ظالمان و نیز تقسیم زکات و خمس و افتاء از آن فقها ست .
5- علامه ضرورت اقامه حدود را علاوه بر دلیل نقلی ، با دلیل عقلی ، نیز ذکر می کند : " تعطیل حدود به ارتکاب محارم و انتشار مفاسد منجر می شود که بی تردید شارع به آن راضی نیست " .
6- علامه در جایی آورده است که : اگر کسی بر امام عادل خروج و شورش کند ، قتال با او بر هر کسی که امام یا نائب امام او را امر به جنگ کند ، واجب است .
علمای بزرگواری همچون : شهید اول - احمد بن فهد حلی اسدی – محقق کرکی – مقدس اردبیلی – شهیذ ثانی – فیض کاشانی – شیخ جعفر کاشف الغطاء – میرزا ابو القاسم قمی – مولی احمد نراقی – میر عبدالله حسینی مراغی – محمد حسن نجفی – شیخ مرتضی انصاری – سید محمد ال بحر العلوم – حاج آقا رضا همدانی – و علمای معاصر همه وهمه در باب ولایت فقیه ایراد سخن فرموده اند و ما در اینجا ضمن سپاس از همه علمای اسلام ازصدر تا کنون و آیندگان، بحث ولایت فقیه را به اتمام می رسانیم .
میلاد با سعادت خانم حضرت زینب- س- ( زینت پدر ) بر شیعیان مبارک
بر گرفته از کتاب شیوه هاى یارى قائم آل محمّد ( بطور خلاصه) - مؤلّف : آیة اللّه میرزا محمد باقر فقیه ایمانى (ره)
نصرت و یارى حضرت قائم علیه السّلام با ارشاد جاهلین
سعى و اهتمام در ارشاد و هدایت جاهلین است
اعم از آنکه جهالتشان ;جهالت کفر و شرک باشد یا جهالت ضلالت یا جهالت در احکام دین ، یا جهالت در امر فسق و فجور باشد .
هدایت چند قسم است.
اوّل آنکه به گفتار باشد ; مثل تعلیم آنچه رفع جهالت شود ، یا ترغیب و تحریص نمودن جاهل را بر وجهى که در مقام رفع جهل خود بر آید ، به گونه اى که علاقه مند شود که در مجالس علم نزد علماء حاضر شود .
دوّم آنکه با فعل و کردار باشد ، مثل آنکه فعل و حال انسان در کمالات و حسن اخلاق و مواظبت به آداب بطورى باشد که موجب رغبت و تألیف قلوب جاهلین شود .
و این قسم بهترین وسیله در خصوص هدایت و ارشاد است .
سوّم آنکه به مال باشد ; مثل آنکه مال خود را بخاطر تألیف قلوب مردم انفاق کند ، به گونه اى که به این وسیله در روى آوردن بسوى امر حقّ رغبت نمایند ، و ترک کفر یا شرک یا ضلال یا فسق نمایند ، یا آنکه در امر زندگى آنها کمک کند تا آنها بر تحصیل احکام و امر دین اقدام نمایند ، یا آنکه مجلسى را از جهت مذاکره علم منعقد نماید ; و در آن آنچه موجب رغبت حضور در آن شود ــ از اطعام و نحو آن خصوص نسبت به عوام و جاهلین و مستضعفین ــ مهیّا نماید.
و تأیید و تأکید بر حُسن این نوع ترغیب ; آن است که خداوند متعال سهمى از زکات([1] [20] ) را در مورد تألیف قلوب از اهل کفّار از اهل کتاب و غیر از آنها یا مطلق ضعفاء ـ و لو از مسلمین ـ مقرّر فرموده ، براى آنکه آنها بسوى اسلام یا به جهاد رغبت پیدا کنند .
و همچنین در روایات نقل شده است که :
وقتى حضرت رسول (صلى الله علیه وآله) خواستند اقرباء خود را بسوى دین مبین خود دعوت فرمایند ، به حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) فرمود : طعامى مهیّا فرمایند ، و بعد از اطعام حاضرین ; دعوت خود را اظهار فرمودند ، و در حدیث است که تا سه روز این عمل را تکرار فرمودند
یک وسیله کاملِ دیگر از وسائل ارشاد و هدایت ; تحریر و تألیف و تصنیف احادیث و اخبار و مطالب علمى و دلائل و برهانهاى حقّه است ، و این کیفیّت نصرت ; یعنى هدایت و ارشاد جاهلین اگر چه بر حسب تعمیمى که در اقسام آن ذکر شد ، معلوم شد که اقدام بر آن از براى همه بندگان ، هر کدام به قسمى از اقسام آن بر وجه مقدور و میسور امکان دارد .
بنابراین ; همه بندگان باید کمال اهتمام را داشته ; در بعضى موارد به عنوان وجوب و در برخى دیگر به عنوان استحباب ; به هر قسم و به هر وجهى که مقدور و ممکن شود سعى در هدایت جاهلین بنمایند .
و هرگاه انسان به این عمل موفّق شود ; به محبوبترین عبادات پیش خداوند دست یافته ، و اشرف وسائل و اقرب قربات نزد او رسیده است ، و هم مراد واقعى از احیاء نفس است که فضل جلیل آن در این آیه مبارکه است ( وَ مَنْ اَحْیاها فَکَاَنَّما اَحْیَا النّاسَ جَمیعاً ) یعنى : و هر کس نفسى را احیاء نماید ، پس چنان است که تمام مردم را احیاء نموده باشد .
و لکن عمده در انجام این نوع نصرت ، و درجه کامله آن نسبت به علماء کاملین است که بر حسب این فرمایش کریمه :
( وَ ادْعُ اِلى سَبیلِ رَبِّکَ بِالْحِکْمَةِ وَ الْمَوعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَ جادِلْهُمْ بِالَّتى هِىَ اَحْسَن )
و به این روش استوار; هرکدام از طوائف جاهلین را به مقتضاى حال ; به یکى از وجوه سه گانه هدایت و ارشاد فرمایند .
پس هرکس در جهت انجام این امر ـ به یکى از وجوه سه گانه ـ اقدام نماید چه از نظر مالى و چه از نظر گفتارى و چه از نظر عملى و کردارى ; و با توفیق الهى وسیله هدایت گروهى بشود ; در واقع حضرت ولىّ الله (علیه السلام) را در امر دین الهى نصرت کرده است ، و به این عمل ; نصرت الهى محقق شده است ، و مصداق ( اِنْ تَنْصُرُوا الله یَنْصُرْکُمْ ) واقع مى شود
اگر نباشد به برکت علمائى که در زمان غائب بودن حضرت قائم (علیه السلام)مردم را بسوى آنحضرت دعوت مى کنند ، و با دلائل محکم شبهات ملحدین را دفع مى نمایند ، و عوام ضعیف را از دام شیطان و دشمنان دین نجات مى دهند ، هر آینه تمام مردم گمراه شوند ، و از دین برمى گردند ، لکن این نوع از علماء دلهاى ضعفاى شیعیان را نگاه مى دارد ، همانطور که صاحب کشتى سُکّان کشتى را نگاه مى دارد ، و این طائفه از علماء نزد خداوند جل شانهاز هر کسى افضل و بهترند
روایت دیگرى در « اصول کافى » نقل شده در ضمن روایتى از حضرت صادق (علیه السلام)از حضرت رسول (صلى الله علیه وآله)که فرمود : فضل عالم بر عابد مثل فضل ماه شب چهارده است بر باقى ستارگان ، و بدرستیکه علماء وارثان انبیاء مى باشند ، و همانا انبیاء دینار و درهمى را ارث نگذارند ، و لکن علم را ارث گذارند ، پس هر کس آن را اخذ نماید ; حظّ و بهره کامل برده است
شماره 15 ) « بحث ضرورت ولایت فقیه »
تا 14 شماره پیش« بحث ضرورت ولایت فقیه» را از دیدگاه حضرت آیه الله جوادی آملی و حضرت آیه الله العظمی امام خمینی رهبر کبیر انقلاب (قدس سره ) و حضرت آیه الله مصباح یزدی را به اختصار دیدیم و خواندیم و اکنون « ولایت فقیه از دیدگاه علمای شیعه از قرن چهارم تا دهم هجری » را دنبال می کنیم .
شما می توانید سمت چپ صفحه وبلاگ روی قسمت موضوعات "بحث ضرورت ولایت فقیه " کلیک کنید تا همه آنچه راما در باره این موضوع تا کنون آورده ایم ببینید .
شماره 15 ) « بحث ضرورت ولایت فقیه »
بر گرفته از کتاب : اندیشه سیاسی شیعه در عصر غیبت – علی کربلایی پازوکی
ولایت فقیه از دیدگاه علمای شیعه از قرن چهارم تا دهم هجری
1 شیخ مفید (413 هجری - 333) (ص58)
شیخ مفید و به حق فخر الشیعه ، از فقهای بزرگ در قرن چهارم و پنجم هجری ، احیاگر فقه و کلام شیعه است . از عبارات و جملات این متکلم فقیه در کتاب مهم المقنعه ، می توان ولایت عامه فقیه را دریافت . شیخ در باره ی ولایت فقیه چنین می نویسد : اما اجرای حدود و احکام انتظامی اسلام ،وظیفه سلطان اسلام است که از جانب خداوند منصوب گردیده و منظور از سلطان ، ائمه هدی از آل محمد (ص) و فرماندهان و حکامی می باشند که از سوی ایشان منصوب گردیده است . امامان نیز این امر را به فقهای شیعه تفویض کرده اند تا در صورت امکان مسئولیت اجرایی آن را بر عهده گیرند. فقها نیز می توانند طبق موازین شرعی بین برادران خود قضاوت نمایند و در صورت فقدان ادله و مدرک بین آنان صلح و آشتی بر قرار کنند و هر آنچه برای قاضیان اسلام جعل شده است ، اعمال نمایند ، زیرا ائمه (ع) ولایت در این امور را به فقها واگذار فرموده اند . اگر کسی از شیعیان به واسطه پشتیبانی ظالمی از او برمردم سلطه و امارت پیدا کند و ریاست را به صورت ظاهری از طرف ظالم پذیرفته باشد ، در حقیقت از ناحیه ی صاحب الامر امیر است ، زیرا خود امام زمان این اذن را داده است و این کار را برای او جایز می داند و کسی که به دلیل جهل به احکام (= نبود فقاهت ) و یا ناتوانایی بر اداره امور مردم که به او واگذار شده ،شایستگی ولایت را نداشته باشد ، حق ندارد این مسئولیت را بپذیرد ، اگر آن را بپذیرد ، معصیتکار است و از ناحیه صاحب امر غیر مأذون است ،صاحب الامری که همه ی ولایتها به او باز می گردد.
شیخ طوسی (385-360 هجری) (ص61)
شیخ طوسی بزرگ مذهب شیعه و متبحر در همه علوم اسلامی است که علاوه بر دهها کتاب در زمینه فقه و تفسیر و کلام ،دو کتاب ، تهذیب و استبصار از کتب شیعه نیز از تألیفات اوست .
در النهایه می فرماید : " اقامه حدود الهی جز برای حاکم زمان که از ناحیه خداوند تعیین شده یا شخصی که امام معصوم علیه السلام او را برای این امر نصب فرموده ،جایز نیست . اگر کسی اجرای حدود او را از جانب امام زمان (عج) انجام می دهد و نیز حکومت در میان مردم و قضاوت بین دو طرف دعوا جز برای کسی که حاکم حق (ع) به او اذن داده جایز نیست و ائمه علیهم السلام این امر را به فقهای شیعه واگذار کرده اند .
بر گرفته از کتاب : اندیشه سیاسی شیعه در عصر غیبت – علی کربلایی پازوکی
...................................................................................................................
.................................................................................................................
نصرت و یارى حضرت قائم علیه السّلام با مرابطه
مرابطه است ، و در این آیه مبارکه به آن امر فرموده: ( اِصْبِرُوا وَ صابِرُوا وَ رابِطُوا ).
در « کافى » روایت شده از حضرت صادق (علیه السلام)که در بیان این آیه فرمود :
« اِصبِرُوا عَلى الفَرائضِ و صابروا على المصائب و رابطوا على الائمّة(علیهم السلام) ».
یعنى : بر سختى انجام واجبات صبر کنید ، و یکدیگر را در صبر بر مصائب امر کنید ; و تسلیت دهید ، و براى ائمّه (علیهم السلام)مرابطه نمائید یعنى در مقام نصرت و موالات آنها باشید .
اقسام مرابطه مرابطه بر دو قسم است :
قسم اوّل : که معهود است در احکام ظاهرى شرعى ; آن است که جمعى از مسلمین و از اهل ایمان در سرحدّات و مرزهاى ممالک اسلامى آماده باشند براى دفع دشمنان ; که داخل در بلاد مسلمین نشده و هجوم بر آنها نیاورند .
و نصرت بودن این کیفیّت واضح است ، زیرا این هم ــ یعنى دفع شر اعداء دین و اهل آن و حفظ اسلام و مؤمنین ــ از امورى است که راجع به وجود مبارک امام (علیه السلام) ، پس سعى در آن به هر وجه و هر درجه اى از درجات آن ; نصرت و یارى آن حضرت(علیه السلام) است ، هم نسبت به وجود مبارکش که رفع سختى و مشقّتى از ایشان نموده ، و هم نسبت به عزّ و شرف ایشان ، چرا که در غلبه مشرکین ; آثار ایشان از بین مى رود ، و در غلبه اهل دین ; احیاء امر و ظهور آثار و شئونات ایشان مى شود ، و هم یارى ایشان است نسبت به متعلّقان و دوستان ایشان که از شرّ دشمنان از نظر جان و مال و عرض و دین حفظ مى شوند .
قسم دوّم : از مرابطه این است که : مؤمنین در هر حال منتظر فرج ائمّه دین و هداة معصومین (علیهم السلام)باشند ، و در تسلیم و اطاعت امر آنها و صبر بر طول زمان ظهور و فرج ، و در آنچه در حال استتار آنها و امر آنها است ـ از ابتلائات ـ ثابت قدم باشند ، و در این حال در حدّ امکان اسباب جهاد و اسلحه ـ و لو یک تیرى باشد ـ مهیّا نمایند ، و قلباً عزم بر یارى ایشان در هنگام ظهور داشته باشند ، و از نظر ظاهرى و جسمى هم در امر آنها ثابت قدم باشد .
هنگام تحویل سال نو:
- سه مرتبه دعای فرج:
( ( اللهم کن لولّیک الحجة بن الحسن صلواتک علیه و علی آبائه فی هذه الساعة و فی کلّ ساعة ولیاً و حافظاً و قائداً و ناصراً و دلیلاً و عیناً حتی تسکنه ارضک طوعاً وتمتعه فیها طویلاً )
( 365- مرتبه دعای : یا مقلب القلوب و الابصار یا مدبر اللیل و النهار یا محول الحول و الاحوال حوّ ل حالنا الی احسن الحال
سپس دعای حضرت صاحب الزمان (عج)
اللهم الرزقنا توفیق الطاعة و بعد المعصیة و صدق النیة و عرفان الرحرمة و اکرمنا باالهدی و الاستنقامة و سدّد السنتنا باالصواب و الحکمة .............- به کتاب مفانیح بعد از دعای توسل و قبل ازمناجات خمس عشرة رجوع شود
التماس دعا
سال خوبی را برایتان آرزو مندیم
توأم با سلامتی و رحمت و نعمت الهی
۱۳۸۹/۱۲/۲۳
شماره 14 بحث ضرورت ولایت فقیه
خلاصه چهار قسمت پیشین از سلسله بحثهای آیة الله مصباح یزدی
خدای متعال را شکر میکنم که توفیق عنایت فرمود تا در جمع شما عزیزان شرکت کنم و از نورانیتتان بهره ببرم. بحث ولایتفقیه یک بحث اسلامی، فقهی و دارای بعد کلامی است . امروز در جهان فقط یک نظام اسلامی داریم؛ البته اسم اسلامی جاهای دیگری هم هستولی اقرب به اسلام ، فقط ایران است ،
قسمت پنجم از شماره 14 – بحث ضرورت ولایت فقیه
( از سلسله بحثهای آیة الله مصباح یزدی )
مسأله ولایتمطلقه، یکی از شبهات شایعی است که در این چند دهه مطرح شده است. شاید کسانی از روی اشتباه تردید کرده باشند یا انکار، اما قطعا کسانی از روی غرض و در واقع برای سست کردن پایه ولایتفقیه این شبهات را مطرح میکنند، ولی ما به انگیزههای افراد کاری نداریم. برای ولایتمطلقه دستکم سه جور معنا تصور میشود تنها تصور هم نیست کسانی هم گفتند، اما معنای صحیح این کلمه و علت این که بزرگانی امثال حضرت امام آن را مطرح کردند یک اختلافی است که بین بعضی از فقهای بزرگ در مقام بحث پدید آمده است.
این نکته را هم اینجا عرض کنم که دأب بزرگان ما این بوده که در مقام بحث فقهی، کاملا طرفین بحث را تا آن جا که میشده تقویت کنند در مقام بحث، به شبهه خیلی میدان میدادند و همچنین به نظر مخالف، هرچند که خودشان خیلی در عمل معتقد به این حرف نبودند. من این چند سالی که خدا توفیق داد درسهای بزرگانی امثال مرحوم آیتاللهالعظمی بروجردی و حضرت امام و بعضی دیگر از بزرگان را درک کردم با مصادیقی مواجه بودم که در مقام بحث یک چیزهایی را میفرمودند، تقویت میکردند، ولی فتوایشان این نبود. اخیرا هم در خدمت یکی از اعاظم بودم. مطلبی را گفتند. من سوال کردم که آقا فتوایتان هم همین است؟ ایشان فرمودند نه. دأب بزرگان این است که مسألهای را بحث میکنند برای این که خوب حلاجی بشود.
از طرف دیگر گاهی در یک زمان یک نظری دارند و در یک زمان دیگری آن را تغییر میدهند. بیشتر که تحقیق میکنند نظرشان تغییر میکند. همه اینها در این جا در باب ولایتفقیه مصداق دارد. منتها حالا من خیلی دوست ندارم وارد بحث اشخاص بشوم و لزومی هم ندارد. اجمالا یک بحثی است که در ظاهر از کلمات شیخ انصاری رضواناللهتعالیعلیه در مکاسب استفاده میشود. ایشان برای مسأله ولایتفقیه بالاترین دلیل را این میداند که ما علم داریم که بعضی از احکام شرعی را شارع راضی نیست که بر زمین بماند. قطع داریم که شارع میخواهد اینها اجرا بشود. اجرای اینها هم یا باید به وسیله فقیه باشد یا غیر فقیه. اگر غیرفقیه باشد ما ایمن نیستیم که اشتباه کند. عادتا احتمال خطایش زیاد است، پس باید متصدی آن فقیه باشد؛ البته علاوه بر تفقه باید تقوا هم داشته باشد تا اطمینان بیابیم همانطور که میفهمد همان طور هم عمل میکند. بههرحال، نتیجه گرفته است که این ولایتی که ما برای فقیه اثبات میکنیم در همان چیزهایی است که یقین داریم که شارع به ترک آن راضی نیست. حالا این را بنده اضافه میکنم چیزی که در اصطلاح ما مرسوم است میگوییم امورحسبیه . امور حسبیه چیزهایی است که میدانیم شارع راضی نیست ترک بشود یعنی راضی نیست که مثلا ایتام بیسرپرست بمانند. یک کسی را حتما شارع میخواهد که به امور اینها رسیدگی کند یا اموال مسلمینی که سرپرست ندارد اگر رها شود. کسی است وارثی ندارد اموال فراوانی هم دارد که اگر کسی متصدی این اموال نشود این اموال کمکم تلف میشود از بین میرود. قطع داریم شارع راضی نیست اینگونه بشود. میگوییم این جا فقیه باید متصدی این امور بشود و این اموال را مدیریت بکند و امثال این مسایل. لازمهاش این است که فقط ولایت برای فقیه در آن اموری باشد که قطع داریم که شارع مقدس به ترکش راضی نیست، اما در مواردی که شک داشته باشیم مثلا فرض کنید در امور حکومتی که در جوامع فعلی محل بحث ماست مثلا میگویند یک جایی را برای فضای سبز بگذارند. شهرداریها تأکید میکنند میدانی باشد خیابانها توسعه پیدا کند، گاهی برای ضرورت است گاهی هم برای زیبایی شهر، برای این که شهر اسلامی مرکز اسلامی دنیا، قم فرض کنید، زیبا باشد و دیگرانی که میآیند اینجا از دیدنش بدشان نیاید خوب است که میدانهای زیبا داشته باشد. لازمه این کار این است که گاهی در اموال مردم تصرف شود یا جلوگیری شود از اینکه در آنجا بنایی بسازند، ولی اگر گفت نمیخواهم بفروشم، چه کار کنیم؟ اتفاقا اطراف حرم را که میخواستند بسازند این مسأله پدید آمد و اشخاصی مایل نبودند بفروشند اما به هر حال حکومتها در این مسایل دخالت میکنند و میگویند اینجا چیزهایی هست که برای شهر لازم است هرچند طرف هم راضی نباشد. حالا سوال این است که آیا در یک چنین جایی فقیه میتواند بگوید چند تا خانه را خراب کنید تا برای زیبایی شهر فضای سبز ساخته شود؟ این اندازه هم ولایت دارد فقیه یا خیر؟ در جایی که ضرورتی هست مثلاً اگر کوچههای باریکی که ممکن است برای رفت وآمد ماشین یا بردن مریض به بیمارستان باید جاده وسیعتر باشد آن جا را بگویند خراب کنید، یک مسأله است؛ اما اگر فقط برای زیبایی شهر باشد، آیا فقیه میتواند این کاری را که سایر حکومتها میکنند انجام بدهد؟ آیا ولایت دارد یا ندارد؟ ولایت مطلقه میگوید بله. هرکاری شأن حاکم است و حاکم این کار را برای شهر لازم میداند، فقیه هم حق دارد در آن جا دخالت کند حتی اگر برخلاف رضایت صاحبش هم باشد میتواند این کار را انجام بدهد. اگر شهرهای اسلامی زیبا نباشند ما در مقابل کشورهای کفر سرشکسته هستیم این باعث وهن اسلام میشود. میگویند مسلمانان این قدر کثیفند، این قدر آلودهاند، شهر خودشان را هم بلد نیستند اداره کنند. چون شأن حاکم این است که این کار را بکند، فقیه ولایت دارد که در اینجا هم دستور بدهد خانهها را خراب کنید و فضای سبز ایجاد کنید. این معنای ولایت مطلقه است. در مقابل آن، ولایت مقید یعنی فقط در جایی که ما یقین داریم شارع به ضرورت لازم میداند این کار را و به ترکش راضی نیست. این یک اختلافی است ظاهر فرمایش شیخ انصاری در مکاسب این حرف است با اینکه ادعا کردند ایشان بعدا از این نظرشان برگشتند. ظاهر آن چه از مکاسب استفاده میشود این است که ولایتفقیه در همان حدی است که ما یقین داریم که شارع راضی است و در امور مشکوک جاری نیست، اما آن کسی که قائل به ولایت مطلقه است میگوید: در آنچه عقلاً شأن حکومت است و حاکم حق دخالت دارد، فقیه حق دارد در آنجا حکم کند. این معنای ولایتمطلقه در مقابل ولایت مقیده است. یعنی مقید به موارد اضطرار و ضرورت. ولایتمطلقه این قید را ندارد؛ هر جا شأن حاکم است فقیه حق تصرف دارد.
بعضی آمدهاند از این مسأله دو تفسیر غلط ارائه دادهاند. از اول کسانی که نه علاقهای به مسائل اسلامی داشتند و نه به حکومت اسلامی، گفتند این مسأله ولایتفقیه دیکتاتوری است ولایتفقیه یعنی هر چه فقیه میگوید بیچون چرا باید قبول کرد و این معنایش دیکتاتوری است. این جا بود که اگر یادتان باشد امام فرمود اگر ولایتفقیه نباشد دیکتاتوری میشود. ولیفقیه همیشه احکام اسلام را رعایت میکند مصالح مسلمین را رعایت میکند نه منافع شخصی خودش را. دیکتاتور کسی است که به دلخواه خودش دستور بدهد. فقیه اگر به دلخواه خودش دستور بدهد و خلاف حکم شرعی باشد با همان دستورش از ولایت ساقط میشود. معنایش دیکتاتوری نیست فقیه حتما باید احکام شرعی را طبق فقاهتی که دارد عمل کند؛ پس این معنای ولایتفقیه به معنای دیکتاتوری غلط است. یک معنای جدید و رسواتر از این هم مطرح کردهاند. بنده این را چند سال پیش خودم از بعضی مسئولان وقت کشور شنیدم؛ آن هم به عنوان تمجید از امام، گفتند ما در سابق یک ولایت عامه داشتیم و یک ولایت خاصه، در کتابهای فقهی اهلسنت هم مطرح میشد که حاکم اسلامی بر عامه امور مسلمین ولایت دارد. یعنی همین چیزهایی که در حوزه حکومت قرار می گیرد این ولایت عامه است نه مطلقه. این بحث بود که آیا فقیه در عموم موارد حکومت دخالت می کند یا نه تنها موارد خاصی است، اما ولایتمطلقه از ابتکارات امام است یا به تعبیر دیگری امام درست کرده است؛ البته آنها تعبیر مؤدبانه به کار میبردند و به خاطر مقاصد خودشان میگفتند این چیزی است که امام آورده، این از افتخارات امام است. معنای این جمله این است که احکامی که ولی فقیه صادر میکند مقید به اسلامی بودن نیست؛ ولیفقیه میتواند حکمی برخلاف اسلام صادر کند و این را دستاویز قرار دادند برای این که خودشان هر جوری میخواهند با احکام اسلام بازی کنند. این از اکاذیب عا لم است و خلاف نصوص فرمایشات امام است. این چیزی است که اینها درست کردند برای اینکه اسلام را از بین ببرند چون خودشان معتقد به احکام اسلام نبودند همانطور که الان هم کسانی همینگونهاند اما جرأت ابراز آن را ندارند. من این را خودم از زبان یکی از مسئولان عالیرتبه کشور در مجلسی که به یادبود مرحوم حاجاحمدآقا در دانشگاه تهران برقرار شده بود شنیدم و همانجا بعدش نوبت سخنرانی من بود رفتم این حرف را رد کردم. به هر حال این هم معنایی بود که اینها ارائه میکردند که ولایتمطلقه یعنی مطلق از موافقت با اسلام، شرط این ولایت هم این نیست که حکمش حکم اسلامی باشد، ضد اسلام هم که باشد این ولایتش معتبر است! یعنی اسلام آمده تجویز کرده حکم ضد اسلام را. این از اکاذیب عالم است و از القائات شیطان برای نابود کردن اسلام و ولایتفقیه است. اینها همهاش غلط است. ولایت مطلقه در مقابل آن ولایت مقیده است. اولا در مسائل سیاسی اجتماعی جاری است نه مسائل تکوینی و ربطی به تکوینیات ندارد یعنی همان ولایت شرعی اعتباری قانونی است که برای فقیه ثابت است، و مقید به موارد اضطرار نیست، و در سایر مواردی هم که شأن حاکم دخالت در آن است میتواند دخالت بکند هرچند ضرورتی نباشد. این معنای مطلق بودن است و آن دو معنای دیگر غلط است و
از القائات شیاطین است، لعنهمالله.
........و ادامه دارد
بر گرفته از وبلاگ با ولایت تا شهادت
..................................................................................
....................................................................................
بحث ضرورت ولایت فقیه( شماره 13)
خلاصه سه قسمت پیش ،از سلسله بحثهای حضرت آیه الله مصباح یزدی
خدای متعال را شکر میکنم که توفیق عنایت فرمود تا در جمع شما عزیزان شرکت کنم و از نورانیتتان بهره ببرم. بحث ولایتفقیه یک بحث اسلامی، فقهی و دارای بعد کلامی است . امروز در جهان فقط یک نظام اسلامی داریم؛ البته اسم اسلامی جاهای دیگری هم هستولی اقرب به اسلام ، فقط ایران است ،
. ولایتفقیه، ترکیبی است از دو کلمه ولایت و فقیه، ولایت یعنیچه، اینکه میگوییم این ولایت برای فقیه است به چه معناست؟1. ولایت به معنای محبت در مقابل عداوت -2-«ولی» به معنای ناصر -3- در موارد بسیاری هم در معنایی که تقریبا معادل حکومت است، به کار میرود. معنای ولایتفقیه را همة ما میدانیم یعنیچه. در ولایتفقیه نه صحبت از محبت است و اینکه فقیه را باید دوست داشت ، و نه صحبت از نصرت؛ یعنی فقیه شما را نصرت میکند . حکومت لازمه زندگی اجتماعی . یک موضوع پیش همة اقوام و عقلای عالم مطرح بوده و هست و خواهد بود و آن اینکه وقتی جامعه تشکیل شد، مردمی دور هم زندگی کردند، نیازی ایجاد میشود که یک نهادی باید آن را برطرف کند . برای اینکه این نیاز برطرف بشود دو چیز لازم است: اول اینکه مقرراتی باشد. که برای رفع اختلافات، آن مقررات را معتبر بدانند دوم غیر از کسی که این قانون و مقررات را وضع میکند کسی هم نیاز است که آن قانون را تحمیل کند یعنی متخلف را وادار کند که بپذیرد؛ والا مشکل حل نمیشود. پس یکی وضع قانون ، دوم اجرای قانون. . این را امروز در فرهنگ عمومی ما حکومت میگویند.حکومت اسلامی حکومتی است توأم با محبت، معنای ولایت یعنی حکومت. ولایة الفقیه یعنی فقیه این حق را دارد که حکم حکومتی صادر کند، حکم ولایی صادر کند و اطاعت آن حکمش برای مردم واجب است.
قسمت چهارم : بحث ضرورت ولایت فقیه از دیدگاه
آیه الله مصباح یزدی
معنای فقیه
«فقیه» یعنیچه؟ منظور از فقاهت این است که کسی در فهم مسایل شرعی و احکام الهی تخصص داشته باشد. این را از کجا میفهمیم؟ غیر از همه جهات دیگر، واژه مشبهه که در اینجا دلالت بر ثبوت میکند این معنا را میرساند، ولی صرفاً یک اصطلاح است مثل اینکه ما به کسی طبیب میگوییم که تخصص در طبابت دارد. به کسی مهندس میگوییم که تخصص در مسایل هندسه دارد، و همه اوصاف دیگری را که میگوییم مشتقاتی است که در کفایه و اصول فقه هم مطرح شده است که گاهی مشتقات را درباره حرفه و ملکه به کار میبریم. یکی از مواردش هم همین جاست. فقیه یعنی «من له ملکة الفقاهة» فقاهت هم یعنی درک مسایل شرعی از راه ادلة معتبر آن.
اما اینکه فقیه، ولایت دارد یعنیچه؟ آیا این مسأله در اسلام به عنوان یک حکم اصلی مثل وجوب نماز و سایر مسایل یا احکام عبادی یا احکام غیرعبادی آمده است و ما چیزی هم به نام ولایة الفقیه داریم یا نه؟ آیا معنایش این است که هر فقیهی ولایت دارد؟ آیا بدین معنا است که فقاهت شرط لازم است و معنایش این نیست که شرط کافی هم باشد؟ یعنی غیر از فقیه کسی ولایت ندارد؟ این سئوالات وقتی پاسخ داده میشود که ما لسان روایات را درباره ولایتفقیه و از آنچه دلالت اعتباریه میکنند مثل مقبولة عمربن حنظله و مرفوعة ابوخدیجه و امثال اینها را بررسی کنیم آن وقت میتوانیم بفهمیم که این یعنیچه. اجمالا به عنوان مصادره و به عنوان یک تعریف ابتدایی مطرح میکنیم تا بعد انشاءالله اثباتش کنیم.
معنای ولایتفقیه
ولایتفقیه یعنی اینکه در شرایطی که حکومت امام معصوم عملاً میسر نیست و مردم دسترسی به امام معصوم ندارند و نمیتوانند نیازهای حکومتیشان را به وسیلة او مرتفع کنند خدا یک بدلی برایش قرار داده است. اگر اشکالی به نظر نرسد بگویید بدل اضطراری. منتها بدلی که خود شارع تعیین کرده است. مثل اینکه فرموده است وضو و غسل بر شما لازم است اما اگر نتوانستید، تیمم کنید. تیمم، حکم شرعی است اما بدل از یک حکم اصلی دیگر است. آنچه از اول شارع مقدس برای حفظ نظام تشریع فرموده، جلوگیری از اختلال نظام، جلوگیری از هرج و مرج، و سایر مسایلی است که بر حکومتِ حق مترتب میشود. اما خداوند متعال میدانسته است که انسانها همیشه تن به حکومت معصوم نمیدهند. همانهایی که سالها پای منبر پیغمبر بودند با اینکه هفتاد روز قبل از وفاتش جانشیناش را معین کرد و فرمود: «هذا علی مولاه» بعد از هفتاد روز یادشان رفت. حالا یا ذهنا یادشان رفت یا عملا یادشان رفت و به فراموشی سپردند. چه کسانی؟ همین اصحاب بدر و حنین، نه کفار. آدمیزاد اینگونه است. خدا میدانست بناست اینگونه بشود. با اینکه دوازده معصومی که یک موی سر هر کدامشان به عالمی میارزد خدا اینها را برای حکومت مردم تعیین کرد، اما میدانست که مردم زیر بار نمیروند. حالا که اینچنین میشود، قهر کند و بفرماید من چند سالی برایتان، حکومت علی را قرار دادم بعدش دیگر هیچ! ول کنید بروید گم شوید؟ این از رحمت خدا به دور است؛ البته من در مقام اثبات نیستم و فقط میخواهم آن تعریف را اجمالا عرض کنم. اینها زمینه است برای بیان این تعریف.
ولایتفقیه یعنی یک حکم دست دوم؛ بدل اضطراری از حکم دیگری که شارع آن را ابتدا برای تنظیم امور جامعه و حفظ نظام جامعه و تأمین مصالح اجتماعی تعیین فرموده بود. تکوینا هم مصداق آن را خلق کرده بود تا دوازده نفر پشت سر هم یکی پس از دیگری بتوانند متصدی این حکومت بشوند. اینها را آفریده بود. حکم شرعیاش را هم تعیین کرده بود اما میدانست که عمل نمیشود. باز هم خدای متعال از فضل و رحمت خودش آمد یک حکم بدلی هم قرار داد. فرمود حالا که معصوم زندانی میشود تبعید میشود یا در حالت تقیه است، مردم نمیتوانند از او استفاده کنند. میدانید بهترین زمانهایی که مردم از ائمه استفاده کردند زمان امام باقر و امام صادق سلاماللهعلیهما بود، اما میدانید چهطور بود؟ بسیاری از اوقات شیعهها وقتی میخواستند سئوالی از امام بپرسند باید به عنوان یک دستفروش بروند در کوچه داد بزنند. به بهانة تخممرغ فروختن، سبزی فروختن، خیار فروختن بروند در خانه امام صادق (ع) و از ایشان مسأله بپرسند. تازه عصر این دو امام بهترین زمانها بود. حتی در چنین زمانی که امام زنده است، ظاهرا زندان هم نیست، کرسی درس هم دارد و هزاران نفر از شهرهای اطراف میآیند از محضرش استفاده میکنند، آن کسی که در شهرهای دور زندگی میکند، فرض کنید در خراسان آن روز، فاصله را نسبت به مدینه حساب کنید که باید با شتر این مسافت را طی کنند شاید یک سال طول میکشید که از خراسان به مدینه بروند. برای این فرد اگر مشکلی پیش میآمد باید چه کار کند؟ مسائل اجتماعی، سیاسی را که ایجاب میکرد به حکومت مراجعه کند نزد چه کسی برود؟ در میان مردم اگر اختلافی پیدا شد چه کنند؟ اینجا فرمودند ولایتفقیه معتبر است؛ یعنی کسی که جای امام باشد به عنوان یک بدل اضطراری. چنین فردی همه مصالح امام را نمیتواند تأمین کند چون امام معصوم است و اشتباه نمیکند، از چیزی غفلت نمیکند؛ او نباید بگوید فیه تردد، الاشبه کذا، الاقوی کذا؛ او حکم واقعی خدا را میداند. تحت تاثیر عوامل دیگری هم واقع نمیشود، اما همه مردم که به او دسترسی ندارند و نمیتوانند نیازشان را به وسیلة او تأمین کنند. پس اسلام دست از حکومتش بکشد؟! یعنی این شأن از زندگی اجتماعی مردم را که شاید بدون شبهه بشود گفت قویترین بعد زندگی انسان است، رها بشود؟ چون اگر زندگی اجتماعی نباشد معلوم نیست انسان به چه معنای دیگری وجود دارد. یک موجود فردی که در جنگل یا غاری زندگی میکند دیگر تحصیل علم یا تعلیم و تعلم، نماز جماعت، جهاد یا... هیچکدام از اینها موضوع پیدا نمیکند. همه اینها به برکت زندگی اجتماعی است و زندگی اجتماعی نیاز به حکومت دارد. آیا امکان دارد شارع بگوید حالا که شما امام معصوم را نپذیرفتید پس رهایتان میکنم تا هر کاری که خودتان میخواهید، انجام دهید؟ امام فرمود این جور نیست. حتی در زمان حضور امام معصوم اگر دسترسی به امام معصوم نداشتید به فقیه مراجعه کنید. فقیه، بدل اضطراری ماست؛ «والرد علیه کالرد علینا» بعد از آن هم یک جملهای دارد که خیلی تکاندهنده است: «و هو علی حد الشرک بالله» ببین چهقدر برای امام معصوم مسألة وجود حکومت اهمیت دارد که این قدر پایة ولایتفقیه را محکم میکند و نمیگوید انکارش، میگوید ردش -که ظاهرا رد عملی منظور است «والرد علیه کالرد علینا و هو علی حد الشرک بالله». ولایتفقیه یعنی این. اما آیا غیر از فقاهت شرط دیگری هم دارد یا نه؟ این مسألهای است که بعدا باید به ادلة آن مراجعه کنیم. ببینیم آن ادلهای که چنین ولایتی را اثبات میکند آیا شرط دیگری هم دارد یا نه، این بستگی به آن ادله دارد. ..........ادامه دارد
برگرفته از وبلاگ با ولایت تا شهادت
.....................................................................................
.....................................................................................
– بحث ضرورت ولایت فقیه - شماره 12
خلاصه دو قسمت پیش از سلسله بحثهای حضرت آیه الله مصباح یزدی
خدای متعال را شکر میکنم که توفیق عنایت فرمود تا در جمع شما عزیزان شرکت کنم و از نورانیتتان بهره ببرم. بحث ولایتفقیه یک بحث اسلامی، فقهی و دارای بعد کلامی است . بهویژه اینکه اگر اینگونه بحثها نباشد تصور میشود که اسلام در بُعد مسایل اجتماعی و سیاسی و اداره جامعه حکمی ندارد.
امروز در جهان فقط یک نظام اسلامی داریم؛ البته اسم اسلامی جاهای دیگری هم هستولی اقرب به اسلام ، فقط ایران است ،
بنده معمولا در مباحثی که دارم ابتدا درباره خود واژههایی که در عبارت آن به کار رفته است، بحث میکنم. ولایتفقیه، ترکیبی است از دو کلمه ولایت و فقیه، اول این سوال را طرح میکنم که ولایت یعنیچه، و ثانیا اینکه میگوییم این ولایت برای فقیه است به چه معناست؟1. ولایت به معنای محبت در مقابل عداوت -2-«ولی» به معنای ناصر -3- در موارد بسیاری هم در معنایی که تقریبا معادل حکومت است، به کار میرود. معنای ولایتفقیه را همة ما میدانیم یعنیچه. در ولایتفقیه نه صحبت از محبت است و اینکه فقیه را باید دوست داشت ، و نه صحبت از نصرت؛ یعنی فقیه شما را نصرت میکند .
در فرهنگ شیعی آن چه در کلمات اهلبیت شایعتر است این ماده ولایت است. چرا این واژه را انتخاب کردهاند؟ گفتهاند نکتههایی در خود این مفهوم هست که این واژه را مناسبتر قرار داده است. بعضی گفتهاند برای اینکه لازمهاش یک نوع محبت است یعنی میخواهد بگوید حکومت اسلامی حکومتی است توأم با محبت. این نکته اگرچه نادرست نیست اما معنای ولایت یعنی حکومت، همین. در موارد دیگر هم به کار رفته، معانی دیگر هم دارد اما اینجا و در بحثهای سیاسی و کتابهای فقهی وقتی از «ولایة الفقیه» سخن میگوییم یعنی حکومت. عینا یعنی حکومت، و معانی دیگری که دارد در این کاربرد مورد توجه نیست. مثلاً ما در فرهنگ دینیمان واژه «ولایت تکوینی» داریم. آیا ولایت تکوینی یعنی حکومت؟! خیر، هیچ ربطی به حکومت ندارد؛ قدرت تصرف تکوینی در امور عالم بر خلاف مجاری طبیعی آن را ولایت تکوینی میگویند. چیزی که لازمهاش کرامت و معجزات و این دست امور است. پس ولایت به این معنا هم هست اما این محل بحث ما نیست. در بحثهای سیاسی، اجتماعی و فقهی منظور ما نیست. ولایت تکوینی یک مسألهای است تقریبا عرفانی. نه جای بحث آن در فقه است و نه با این بحثها ارتباطی دارد. ولایة الفقیه یعنی حکومة الفقیه. ولایت در موارد دیگری که استعمال میشود و به هر معنایی که بیاید، ارتباطی با این بحث ندارد، اما کسانی که میخواهند مغالطه کنند یا به هرحال قصور دارند یا معلوماتشان کم است، قاطی میکنند. میگویند وقتی شما میگویید فقیه ولایت دارد یعنی ولایت تکوینی دارد؛ در حالی که ولایت تکوینی یک قدرت نفسانی روحانی است و اصلا ربطی به تشریعیات و به قانون ندارد. حکومت یعنی ، چه کسی حق قانونگذاری و حق اجرای قانون دارد و رأی چه کسی قانونا معتبر است. حالا یک نفر باشد یا یک نهاد هزار نفری یا میلیونی باشد. بحث ما در اصل واژة ولایت است؛ بنابراین شبهههایی که دارند درباره اینکه شما وقتی میگویید هر چه امام معصوم دارد ولیفقیه هم دارد، پس یعنی فقیه ولایت تکوینی هم دارد، اصلا مسأله تکوینیات در اینجا مطرح نیست؛ فضای تشریع و اعتباریات است. یعنی چه کسی قانونا حق دارد فرمان بدهد و قانونا مردم باید فرمان او را اطاعت کنند. صحبت مسایل تکوینی نیست. هر معنای دیگری هم ولایت داشته باشد، ربطی به این معنا ندارد.
فرض کنید یکی از معانی ولایت اهلبیت، محبت است، آیا عشق به رهبر نیز واجب شرعی است؟ اینکه باید او را به عنوان یک مؤمن یا افضل مؤمنین دوست بداریم، حرف دیگری است و ربطی به ولایتفقیه که در فقه و مسائل اجتماعی و سیاسی مطرح میشود، ندارد. بله او را باید دوست بداریم چون افضل مومنین است و بیشترین حق را بر همة مومنین دارد. درست است اما این مسأله، مسأله اخلاقی است.
ولایة الفقیه یعنی فقیه این حق را دارد که حکم حکومتی صادر کند، حکم ولایی صادر کند و اطاعت آن حکمش برای مردم واجب است. حالا دلیلش چیست؟ علت اینکه این حق برای او و این تکلیف بر مردم ثابت میشود، چیست؟ آن را بعد باید بحث بکنیم که منشأ ولایتفقیه از کجاست و اعتبارش از کجاست و چه لوازمی دارد. پس نکتة اول این است که ولایت یعنی حکومت. حکومت یعنیچه؟ یعنی همان نهادی که برای زندگی اجتماعی و برای پرهیز از هرج و مرج و حفظ امنیت جامعه لازم است .
ادامه دارد....
بر گرفته از وبلاگ با ولایت تا شهادت
////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////
.........................................................................................................................
طلوع محمد ص
زمین و آسمان «مکه» آن شب نور باران بود و موج عطر گل در پرنیان باد مىپیچید امید زندگى در جان موجودات مىجوشید هوا آغشته با عطر شفا بخش بهاران بود شبى مرموز و رؤیایى به شهر«مکه» مهد پاکجانان دختر مهتاب مىخندید شبانگه ساحت «ام القرى» در خواب مىخندید زباغ آسمان نیلگون صاف و مهتابى دمادم بس ستاره مىشکفت و آسمان پولک نشان مىشد صداى حمد و تهلیل شباویزان خوش آهنگ به سوى کهکشان مىشد
دل سیارهها در آسمان حال تپیدن داشت و دست باغبان آفرینش در چنان حالت سر
«گل آفریدن» داشت.
«جمال محمدص»
ماه فرو ماند از جمال محمد سرو نباشد به اعتدال محمد
قدر فلک را کمال و منزلتى نیست در نظر قدر با کمال محمد
وعده دیدار هر کسى به قیامت لیله اسرى، شب وصال محمد
آدم و نوح و خلیل و موسى و عیسى آمده مجموع، در ظلال محمد
عرصه گیتى مجال همت او نیست روز قیامت نگر، مجال محمد
و آن همه پیرایه بسته جنت فردوس بو که قبولش کند، بلال محمد
همچو زمین خواهد آسمان که بیفتد تا بدهد بوسه بر نعال محمد
شمس و قمر در زمین حشر نتابد پیش دو ابروى چون هلال محمد
چشم مرا، تا به خواب دید جمالش خواب نمىگیرد از خیال محمد
«سعدى» اگر عاشقى کنى و جوانى عشق محمد بس است و آل محمد
بر گرفته از سایت حوزه دات نت
////////////////////////////
امام جعفر صادق علیه السلام از پدرش روایت کرده که فرمود:
ماییم اهل بیت و شجره نبوت و آورنده کتاب آسمانى ، فرشتگان در منزل ما رفت و
آمد مى کنند و ماییم خانه رحمت و معدن علم وکمال
///////////////////////////////////////////////////////////////////////////////
دوستى اهل بیت علیهم السلام واجب است :
زمخشرى و فخر رازى خود راوى روایتى در موضوع ولاى محبت هستند، فخر رازى از زمخشرى نقل مى کند که رسول خدا صلى الله علیه و آله فرمود:
من مات على حب آل محمد مات شهیدا الا و من مات على حب ال محمد مات مغفورا له ، الا و من مات على آل محمد مات تابتا، الا و من مات على حب آل محمد مات مومنا مستکمل الایمان .
هر کس بر دوستى آل محمد مرد شهید مرده است ، هر کس بر دوستى آل محمد مرد آمرزیده است هر کس بر دوستى آل محمد مرد توبه کار مرده است هر کس بر دوستى آل محمد مرد مومن و کامل ایمان مرده است .
//////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////
حوزه علمیه اهل بیت علیهم السلام
فتنه اخیر 25 بهمن را محکوم
می کند و خواستار به
کیفر رساندن سران فتنه می باشد
بحث ضرورت ولایت فقیه - شماره 11)
خدای متعال را شکر میکنم که توفیق عنایت فرمود تا در جمع شما عزیزان شرکت کنم و از نورانیتتان بهره ببرم. بحث ولایتفقیه یک بحث اسلامی، فقهی و دارای بعد کلامی است . بهویژه اینکه اگر اینگونه بحثها نباشد تصور میشود که اسلام در بُعد مسایل اجتماعی و سیاسی و اداره جامعه حکمی ندارد.
امروز در جهان فقط یک نظام اسلامی داریم؛ البته اسم اسلامی جاهای دیگری هم هستولی اقرب به اسلام ، فقط ایران است ، و این موهبتی است که خداوند متعال در این دوران به برکت خون صدها هزار شهید و مجاهدات هزاران مجاهد فی سبیلالله نصیب این مردم کرده است
این نظام با این عظمتی که دارد با مسأله ولایتفقیه گره خورده است. دنیا هم این نظام را به عنوان نظام ولایتفقیه میشناسد و همه هم میدانیم که اگر ولایتفقیه از این نظام و از این قانون اساسی حذف شود چیزی به نام نظام اسلامی باقی نخواهد ماند؛
از همینرو خدا را شکر میکنم که توفیقم داد به اندازه ظرفیت ناچیز خودم آبی بر آتش این فتنهها بریزم؛
بحث ضرورت ولایت فقیه - شماره 11)
معنا و مبنای ولایت فقیه –
از سلسله نشستهای تبیین علمی ولایتفقیه ـقم ـ مدرسه علمیه فیضیه ـ
بنده معمولا در مباحثی که دارم ابتدا درباره خود واژههایی که در عبارت آن به کار رفته است، بحث میکنم. ولایتفقیه، ترکیبی است از دو کلمه ولایت و فقیه، اول این سوال را طرح میکنم که ولایت یعنیچه، و ثانیا اینکه میگوییم این ولایت برای فقیه است به چه معناست؟
کمابیش معنای آن روشن است اما در بحثهای علمی، سؤالات دقیقی مطرح میشود که قبلا به ذهن نمیآمد. ولایت، یک کلمه عربی است و باید معنایش را از کتب لغت عربی پیدا کرد، اما همانطور که میدانید کتابهای لغت معمولا موارد استعمال را ذکر میکنند و نمیگویند که این معنای حقیقیاش چیست، معنای مجازیاش چیست، مشترک لفظی است یا مشترک معنوی، منقول است یا مرتجل. این مباحث معمولا در کتابهای لغت بیان نمیشود. وقتی هم یک لفظ چند تا کاربرد دارد آن را مثل مشترک لفظی بیان میکنند که این چند تا معنا دارد. درباره ولایت هم در کتابهای لغت چند معنا ذکر شده است. کاربردهایش هم در قرآن کریم و در روایات بسیار متفاوت است. شما اگر آیاتی را ببینید که کلمه ولایت و مشتقات آن مثل ولی، اولیاء، مولی و والی در آن هست، پیدا کردن یک معنای جامع بین همة آنها کار مشکلی است. برخورد ادبا نیز با این موارد که برای یک واژه چند معنا در کتابهای لغت آمده، متفاوت است. بعضیها دوست دارند همه این معانی را تا آنجا که ممکن است، به یک معنا برگردانند. میگویند همة اینها از یک ریشه و یک معناست و مصادیق متفاوتی دارد.
حضرت آیه الله در ادامه فرموده اند : در بسیاری از واژهها اگر ما بخواهیم معنای حقیقی مورد استعمال را درست بفهمیم، کافی نیست که ریشة لغت را بررسی کنیم و بگوییم همه اینها به یک چیز برمیگردد و اصل کلمه این بوده است. پس یک مشترک معنوی است.
بحث ما سر کلمه ولایت بود. ولایت یعنیچه؟ موارد استعمال را که شما در کتاب لغت میبینید پنج یا شش معنا و گاهی بیشتر ذکر شده است:1. ولایت به معنای محبت در مقابل عداوت؛ در دعاها و زیارتها این دو واژه در مقابل هم به کار رفته است «...اللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالَاهُ وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ...»5 پیداست این
«موالاة» مقابل «معاداة» است؛ «وَلِیٌّ لِمَنْ وَالَاکُمْ وَ عَدُوٌّ
لِمَنْ عَادَاکُم» دوست در برابر دشمن، این ولایت به معنای محبت است.
2. در بعضی جاها گفتهاند «ولی» به معنای ناصر است. بهویژه در جاهایی که عقد ولایت با قومی میبندند که اگر جنگی رخ داد، کمکشان کنند و آنها ولی این قوم میشوند یعنی باید نصرتشان کنند.
3. در موارد بسیاری هم در معنایی که تقریبا معادل حکومت است، به کار میرود.
موارد زیاد دیگری هم هست که من الان نمیخواهم همهاش را بگویم. لزومی هم نداشت همه را نام ببریم. فقط باید بدانیم که ولایت، معانی متعددی دارد. درباره این واژه یک کار این است که بگوییم همه اینها به یک اصل برمیگردد و آن اصل ولِی، ماده واو، لام و یاء است بدین معنا که دو چیز چنان در کنار هم و نزدیک هم قرار بگیرند که چیز اجنبیای بین آنها حایل نباشد. «ولی، یلی» هم که به کار میبریم «هذا یلی ذلک» یعنی این بلافاصله پشتسر آن واقع میشود. میگویند این وارد شد و «ولیه فلان» یا «یلیه فلان» یعنی بلافاصله بعدش آن یکی میآید. «موالاه» هم از همین معناست. موالات که در عبادات شرط است و گفتهاند اجزای وضو باید موالات داشته باشد یعنی اینکه پشت سر هم بیاید و چیزی بین آنها فاصله نشود. گفتهاند اصل واژه ولایت به این معناست. دو نفر هم که خیلی با هم دوست هستند، خیلی به هم نزدیک میشوند، این همان نزدیک بودن است که چیزی بینشان فاصله نمیاندازد. کسی هم که دیگری را نصرت میکند همینطور. بعضی سعی کردهاند که همة این واژهها را برگردانند به یک معنا؛ یعنی دو چیز با هم نزدیک باشند، پشتسر هم قرار بگیرند، و چیزی بینشان حایل نشود. در تفسیر المیزان هم مرحوم علامه طباطبایی رضواناللهعلیه در مواردی روی همین مطلب تکیه کرده است که اصل ولایت یعنی اتصال دو شیء به صورتی که اجنبی بینشان قرار نگیرد. این کار ادیبانه و لغتشناسانهای است که بسیار هم ارزشمند است.
این کار ادیبانه و لغتشناسانهای است که بسیار هم ارزشمند است، اما آیا این معنا میتواند به ما بگوید وقتی میگویند «ولایتنا اهلالبیت» بفهمیم یعنیچه؟ یعنی ما با اهلبیت آنچنان کنار هم قرار بگیریم که بین ما حایلی نباشد! همهجا همینگونه است؟
درباره مسأله ولایتفقیه نیز وقتی که میخواهیم ولایت را معنا کنیم آیا باید این راههای پر پیچ و خم را طی کنیم تا بفهمیم کلمة ولایت در اینجا یعنیچه یا راه دیگری وجود دارد؟
. بنده این «میکروفن» را مثال میزنم. وقتی میپرسم «میکروفن» یعنیچه؟ اصل آن چه بوده است؟ کلمه میکرو اینجا چه معنایی دارد؟ فن یعنیچه؟ این ترکیب چه معنایی را میرساند؟ اما وقتی معنی میکروفن را میدانم، دیگر آنچنان لزومی ندارد که درباره لفظ آن تحقیق کنم.
معنای ولایتفقیه را همة ما میدانیم یعنیچه. در ولایتفقیه نه صحبت از محبت است و اینکه فقیه را باید دوست داشت ، و نه صحبت از نصرت؛ یعنی فقیه شما را نصرت میکند .
ادامه دارد ....
بر گرفته از وبلاگ : « با ولایت تا شهادت»
............................................................................................................................................................................
//////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////
خاور میانه بدون آمریکا
از سخنرانی دکتر احمدی نژاد در راهپیمایی 22 بهمن 1389
رئیس قوه مجریه گفت: من به شما اطمینان می دهم علیرغم همه طراحی های پیچیده و شیطانی ، به فضل الهی و ایستادگی ملت ها به زودی خاورمیانه جدید اما بدون آمریکا و رژیم صهیونیستی محقق خواهد شد و مستکبران در آن خاورمیانه هیچ جایی نخواهند داشت.
......................................................................................................
/////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////
عرض تسلیت به مناسبت شهادت یازدهمین اختر تابناک حق و حقیقت
از سخنان امام حسن عسگری علیه السلام :
در پاسخ به نامه ی یکی از شیعیانش که اختلاف میان شیعیان را به استحضار ایشان رسانده بود ، مرقوم فرموده : براستی خدا با خردمند گفتگو دارد و مردم در باره ی من سه گروه شده اند :
یک گروه بینا به راه نجات و چنگ در زننده به حق و آویخته به شاخه ی حقیقت و هیچ شک و تردیدی ( در دل) ندارند و جز من پناهی برای خود نجویند .
گروه دیگر ،حق را از حق شناسان به دست نیاورده اند و مانند دریانوردان هنگام موج یه حرکت در آیند و هنگام سکون دریا آرام گیرند .
و گروهی هم تحت سلطه ی شیطانند و کارشان رد ّبر اهل حق و دفع حق به باطل است که آن نیز به خاطر آن حسدی است که در دل خود دارند .
پس آن کس را که به راست و چپ می رود واگذار ، زیرا اگر چوپان بخواهد گوسفندان خود را گرد آورد با کمترین تلاشی آن کار را انجام می دهد .
از افشای اسرار و ریاست جویی پرهیز کن که این دو مایه ی نابودی است .
برنامه های دهه فجر سال 1389 که در حوزه اهل بیت علیهم السلام بر قرار بود :
1- فضا سازی حوزه به مناسبت دهه فجر
2- نمایشگاه حجاب با موضوع « سیر تنزلی حجاب و سیر تعالی حجاب »
3- بازدید از کاخ گلستان
4- مسابقه بزرگ دهه فجر
5- مراسمی تحت عنوان برنامه های دهه فجر :
- تلاوتی چند از آیات کلام الله مجید توسط یکی از طلاب بسیجی حوزه
- سرود انقلاب اسلامی
- سخنرانی توسط مسئول سیاسی حوزه ( پیرامون تحلیل اوضاع اخیر در مصر و تونس و ....)
- اهداء جوایزی به برندگان مسابقه بزرگ دهه فجر
- بازدید از نمایشگاه
- پذیرایی
6- ندای الله اکبر همراه با ملت مسلمان و پیرو خط رهبری در شب 22 بهمن 1389
7- راهپیمایی همگام با ملت شهید پرور و ولایی ، در روز 22 بهمن 1389
22 بهمن بر فجر آفرینان مبارک
۲۲ بهمن تجلی بصیرت
22 بهمن شکوه حضور
22بهمن روز وحدت همیشگی
/ تبیین علمی ولایت فقیهه اول: معنا و مبنای ولایت فقیه
معنا و مبنای ولایت فقیه - از سلسله نشستهای تبیین علمی ولایتفقیه ـقم ـ مدرسه علمیه فیضیه ـ 23/01/89
خدای متعال را شکر میکنم که توفیق عنایت فرمود تا در جمع شما عزیزان شرکت کنم و از نورانیتتان بهره ببرم.
بحث ولایتفقیه یک بحث اسلامی، فقهی و دارای بعد کلامی است و تحقیق درباره آن ارزش فوقالعادهای دارد بهویژه اینکه اگر اینگونه بحثها نباشد تصور میشود که اسلام در بُعد مسایل اجتماعی و سیاسی و اداره جامعه حکمی ندارد. اثبات مسأله ولایتفقیه و اینکه یک حکم اسلامی است میتواند جوابگوی این شبههها باشد که الحمدلله این مسأله به برکت اهلبیت صلواتاللهعلیهماجمعین برای ما ثابت شده است و در دسترس دیگران نیز قرار گرفته است.
افزون بر همه اینها نکته دیگری هم که دوست دارم توجه عزیزان به آن جلب شود، این است که امروز در جهان فقط یک نظام اسلامی داریم؛ البته اسم اسلامی جاهای دیگری هم هست حتی به عنوان جمهوری اسلامی چند کشور دیگر هم هستند مثل جمهوری اسلامی پاکستان، جمهوری اسلامی موریتانی، اما آنکه واقعا نظام اسلامی باشد و اقرب به اسلام، فقط ایران است، و این موهبتی است که خداوند متعال در این دوران به برکت خون صدها هزار شهید و مجاهدات هزاران مجاهد فی سبیلالله نصیب این مردم کرده است و اهمیت و عظمت و برکات آن برای کسی مخفی نیست. این نظام با این عظمتی که دارد و با این برکاتی که خدای متعال در آن قرار داده است با مسأله ولایتفقیه گره خورده است. دنیا هم این نظام را به عنوان نظام ولایتفقیه میشناسد و همه هم میدانیم که اگر ولایتفقیه از این نظام و از این قانون اساسی حذف شود چیزی به نام نظام اسلامی باقی نخواهد ماند؛
بنابراین، دوست دارم این جمله را به خاطر بسپارید که تلاش برای تبیین مسأله ولایتفقیه و تقویت عملی آن، در واقع خدمت به حفظ و بقای اسلام در عالم است، و متقابلا هرگونه تلاشی که به هر دلیلی انجام بگیرد تا در نظریة ولایتفقیه خدشه کند یا عملا موجب تضعیف آن شود چنین کاری در حقیقت مثل تیشه زدن به پایههای بنای اسلام در این عالم است. این مسأله با دیگر مسایل تفاوت بسیار دارد؛ از همینرو خدا را شکر میکنم که توفیقم داد به اندازه ظرفیت ناچیز خودم آبی بر آتش این فتنهها بریزم؛ البته خدا خود حافظ این نظام و ارزشهای اسلام و انقلاب خواهد بود و طبعا بحث مستوفی درباره این موضوع کار یکی دو جلسه نیست .
«بر گرفته از : وبلاگ با ولایت تا شهادت»
ادامه دارد ....
بحث ضرورت ولایت فقیه(شماره 9)
درقسمت اول و دوم ، ولایت فقیه از دیدگاه امام خمینی (قدس سره) دیدیم که امام فرموده بودند : «ولایت فقیه » از موضوعاتی است که تصور آنها موجب تصدیق می شود و چندان به برهان احتیاج ندارد. ما معتقد به ولایت هستیم و معتقد یم پیغمبر (ص) باید خلیفه تعیین کند و نعیین هم کرده است . آیا تعیین خلیفه برای « بیان احکام » است ؟ ما خلیفه می خواهیم تا «اجرای قوانین» کند . قانون مجری لازم دارد . اینجاست که تشکیل حکومت و بر قراری دستگاه اجرا لازم می آید . اعتقاد به ضرورت تشکیل حکومت و بر قراری دستگاه اجرا و اداره ، جزئی از ولایت است. بدیهی است که ضرورت اجرای احکام که تشکیل حکومت رسول اکرم (ص) را لازم آورده منحصر و محدود به آن زمان نیست و پس از رحلت نیز ادامه دارد . مالیاتهایی که اسلام مقرر داشته و طرح بودجه ای که ریخته نشان میدهد تنها برای رمق فقرا و سادات فقیر نیست ، بلکه برای تشکیل حکومت و تأمین مخارج ضروری یک دولت بزرگ است. علمای اسلام موظفند با انحصار طلبی و استفاده های نا مشروع ستمگران مبارزه کنند
(قسمت سوم ) شرایط زمامدار : شرایطی که برای زمامدار ضروری است مستقیما ً ناشی از طبیعت طرز حکومت اسلامی است. پس از شرایط عامه مثل عقل و تدبیر ، دو شرط اساسی وجود دارد که عبارتند از : 1- علم به قانون 2- عدالت
1- چون حکومت اسلام قانون است برای زمامدار علم به قوانین لازم می باشد چنانکه در روایت آمده است . منتها حاکم باید افضلیت علمی داشته باشد . ائمه ما برای امامت خودشان به همین مطلب استدلال کردند که امام باید فضل بر دیگران داشته باشد .اشکالاتی هم که علماء شیعه بر دیگران نموده اند در همین بوده که فلان حکم را از خلیفه پرسیدند ، نتوانست جواب بگوید ، پس لایق خلافت و امامت نیست ، فلان کار را بر خلاف احکام اسلام انجام داد پس لایق امامت نیست و ....
2- زمامدار بایستی از کمال اعتقادی و اخلاقی بر خوردار و عادل باشد و دامنش به معاصی آلوده نباشد ." ولا ینال عهدی الظالمین ".
اکنون که شخص معینی از طرف خدای تبارک وتعالی برای احراز امر حکومت در دوره غیبت تعیین نشده است تکلیف چیست ؟ آیا باید اسلام را رها کنیم ؟ دیگر اسلام نمی خواهیم ؟ اسلام فقط برای دویست سال بود ؟ یا این که اسلام تکلیف را معین کرده است ولی تکلیف حکومتی نداریم ؟
معنای نداشتن حکومت این است که تمام حدود و ثغور مسلمین از دست برود ؟ و ما با بی حالی دست روی دست بگذاریم که هر کاری می خواهند بکنند ؟ و ما اگر کارهای آنها را امضاء نکنیم رد نمی کنیم آیا باید اینطور باشد ؟ یا این که حکومت لازم است و اگر خدا شخص معینی را برای حکومت در دوره غیبت تعیین نکرده است لکن آن خاصیت حکومتی را که از صدر اسلام تا زمان حضرت صاحب (ع) موجود بود برای بعد ا زغیبت هم قرار داده است ؟
این خاصیت که عبارت از علم به قانون و عدالت باشد در عده بیشماری از فقهای عصر ما موجود است .
اگر فرد لایقی که دارای این دو خصلت باشد بپا خاست و تشکیل حکومت داد همان ولایتی را که حضرت رسول اکرم (ص) در امر اداره جامعه داشت دارا می باشد ، و بر همه مردم لازم است که از او اطاعت کنند .
وقتی می گوییم ولایتی را که رسول اکرم (ص) و ائمه (ع) داشتند بعد از غیبت ، فقیه عادل دارد برای هیچکس این توهم نباید پیدا شود که مقام فقها همان مقام ائمه (ع) و رسول اکرم (ص) است . زیرا اینجا صحبت از مقام نیست ، بلکه صحبت از وظیفه است . ولایت یعنی حکومت و اداره ی کشور و اجرای قو انین شرع مقدس ، یک وظیفه ی سنگین و مهم است ، نه این که برای کسی شأن و مقام غیر عادی بوجود بیاورد و او را از حد انسان عادی بالاتر ببرد.
ولایت فقیه از امور اعتباری عقلانی است ، و واقعیتی جز جعل ندارد ، مانند جعل ( قرار دادن و تعیین ) قیم برای صغار . قیم ملت با قیم صغار از لحاظ وظیفه و موقعیت هیچ فرقی ندارد . مثل این است که امام (ع) کسی را برای حضانت ، حکومت یا منصبی از مناصب تعیین کند . در این موارد معقول نیست که رسول اکرم (ص) و امام با فقیه فرق داشته باشد .
مثلاً یکی از اموری که فقیه ، متصدی ولایت آن است اجرای حدود ( یعنی قانون جزا ی اسلام) است . آیا در اجرای حدود ، بین رسول اکرم و امام و فقیه امتیازی است ؟ یا چون رتبه فقیه پایینتر است باید کمتر بزند ؟ حد زانی که صد تازیانه است اگر رسول اکرم (ص) جاری کند 150 تازیانه می زند و حضرت امیر المؤنین (ع) 100 تازیانه و فقیه 50 تازیانه ؟ آیا اینطور ی است ؟ یا اینکه حاکم ، متصدی قوه اجرائیه است و باید حد خدا را جاری کند ، چه رسول (ص) باشد و چه حضرت امیر المؤمنین (ع) یا نماینده و قاضی آن حضرت در بصره و کوفه و یا فقیه عصر .
لکن فقها « ولی مطلق » نیستند ، که بر همه فقهای زمان خود ولایت داشته باشند و بتوانند فقیه دیگری را عزل یا نصب کنند .
پس از ثبوت این مطلب ، لازم است که فقها اجتماعاً یا انفراداً برای اجرای حدود و حفظ ثغور و نظام ، حکومت شرعی تشکیل دهند . این امر اگر برای کسی امکان داشته باشد واجب عینی است و گرنه واجب کفائی است ، در صورتی هم که ممکن نباشد ساقط نمی شود . زیرا از جانب خدا منصوبند.
ادامه دارد ...
بخش اول: دلایل صلح
الف: از منظر جبهه معاویه :
هدف اصلی معاویه «وصول کم هزینه به هدف» (یعنی همان حکومت) بود؛ زیرا میدانست صاحب اصلی حکومت امام حسن(علیه السلام) است و برای به دست آوردن حکومت باید ـ هر چند در ظاهر ـ صاحب اصلی آن را قانع و متعهد بسا زد و بهترین راه آن صلح بود.
به این ترتیب معاویه از نتایج نگران کننده جنگ که بارها به آن تاکید داشت و عواقب درگیری با فرزند رسول الله که جایگاه معنوی و اعتقادی مهمی میان مردم داشت، در امان میماند.
تاریخ هم نشان میدهد هدف معاویه «سلطه» بود که با صلح بهتر تأمین شد. وی در خطبهاش در نخیله گفت : «من با شما جنگیدم که سلطه خود را بر شما ثابت کنم و این را خدا (با صلح) به من داد و شما ناراضی بودید.» (شرح نهجالبلاغه، ابن ابیالحدید، ج 4، ص 16.)
در کنار هدف اصلی، وی پنداشته بود کنارهگیری امام حسن از حکومت به نفع او، در افکار عمومی به معنای کنارهگیری از خلافت تلقی خواهد شد و او به عنوان خلیفه قانونی معرفی خواهد شد. مؤید این نظر بیعتی است که معاویه از مردم به عنوان خلافت خود میگرفت.
دستاورد دیگر این بود که در صورت رد صلح از سوی امام و ادامه جنگ و شهادت امام، هیچ دستاویزی برای قیامهای مخالفان و... نمیماند.
روشن است که با پذیرش مصلحتی صلح از سوی امام حسن (علیه السلام) و به بیان دیگر پذیرش «ترک مخاصمه» دستاورد رفع مسئولیت در صورت قتل امام، از بین میرفت. درباره حس سود جویانه و رسیدن به خلافت هم که امام حسن بارها حتی نزد خود معاویه موضوع واگذاری موقت حکومت و تفکیک حکومت و خلافت را مطرح میکرد. (بحارالانوار، علامه مجلسی، ص 44، ج 10، ص 138و امالی، شیخ طوسی، دارالثقافة، قم، 1413 ق، ص 561.) در مورد هدف اصلی «وصول کم هزینه معاویه به حکومت» سخن خواهیم گفت.
ب. دلایل صلح از منظر جبهه امام:
جریانشناسی دقیق دو طیف متعارض (صالحان و ناصالحان) نشان میدهد، «دنیازدگی و عدم دینداری»، مردم در نهایت موجب پذیرش صلح از سوی امام حسن شد؛ لذا آن حضرت این دو را به عنوان عامل صلح معرفی و با تعبیر «عبید الدنیا» از آنان یاد میکند. (بحارالانوار، ج 44، ص 21.)
نقاط اوج این رویکرد را میتوان در استقبال نکردن مردم از حضور در اردوگاه جنگ امام حسن یافت، به گونهای که امام حسن فرمود:... شگفتا از مردمی که پی در پی نه حیا دارند، نه دین... اف بر شما ای بردگان دنیا...» (همان، به نقل از الخرائج و الجرائح، راوندی، موسسه امام مهدی، قم، 1409 ق، ج 2، ص 575.)
همین طور در سردادن شعار زندگی، وقتی که امام فرمود: معاویه ما را به چیزی فراخوانده است که عزت و عدالت در آن نیست. اگر زندگی دنیا را میخواهید، میپذیریم و این خار در چشم را تحمل میکنیم و اگر مرگ را بخواهید آن را در راه خدا ارزانی میداریم.» راوی میگوید: همه فریاد زدند: «بل البقیة و الحیاة.» (بحارالانوار، ج 44، ص 21.) مباحث مترتب بر دنیاگرایی مردم را مرور میکنیم.
1. آثار دنیاگرایی و دین نداشتن در رفتار مردم :
این آثار در قالبهای مختلف خود را نشان داد که به واقع برخی محققان این آثار و معلولها را به جای علت صلح مطرح میکنند. برخی از این آثار عبارتند از:
پیمانشکنی: وقتی سپاه قیس بن سعد قبیله به قبیله به معاویه پیوستند، امام فرمود: ... (پس از شهادت پدرم) با من به اختیار بیعت کردید و من هم پذیرفتم و در این راه بیرون آمدم و خدا میداند که چه تصمیمی داشتم، ولی از شما سرزد آنچه سر زد.» (الفتوح، ج 4، ص 290.)
خیانت به امام: رویکرد دنیاگرایی مردم ـ به ویژه خواص ـ را در قیام و صلح حسنی در آیینه خیانتهایشان باید دید، چنان که معاویه در آغازین لحظات اکثر آن را جذب کرد از جمله فرماندهی از قبیله کنده را با پانصد هزار درهم خرید و او با دویست نفر به معاویه پیوست و امام فرمود: من بارها به شما گفتهام که شما وفا ندارید و بنده دنیایید.» (بحارالانوار، ج 44، ص 20.)
مصمم نبودن به مبارزه: برای نمونه وقتی جاریة بن قدامه نزد حضرت آمد و تقاضای حرکت به سمت دشمن کرد. امام فرمود: اگر همه این مردم مثل تو بودند، رهسپارشان میکردم؛ ولی نصف یا یک دهم مردم این عقیده را ندارند.» (همان، ج 34، ص 18 و ر.ک. به: سیره پیشوایان، ص 110؛ حقایق پنهان، ص 216 و 213.)
2. بازتاب دنیاگرایی مردم در جبهه امام :
تنها ماندن امام حسن(علیهالسلام): حضرت بارها با این حقیقت تلخ روبهرو شد از جمله: در آغاز جنگ، وقتی به پل منیع رسید، حجر بن عدی از سوی حضرت، مردم را در مسجد جمع کرد و کوشید آنان را به جنگ تهییج کند. اما همه سکوت کردند؛ به گونهای که عدی بن حاتم برخاست و گفت: سبحان الله! چقدر سکوت شما زشت است. آیا به امام و فرزند پیامبر خود پاسخ نمیدهید. (مقاتل الطالبیین، ص 59؛ امالی طوسی، ص 559.)
امام در برابر اعتراضها به صلح هم میفرمود: «سوگند به خدا! حکومت را به معاویه نسپردم؛ مگر اینکه یارانی نیافتم.» (احتجاج، طبرسی، ج 2، ص 71، بحارالانوار، ج 44، ص 147، بحارالانوار، ج 85، ص 212). حتی در دعاهای امام نیز این مطلب هست.
ناامیدی از وصول به هدف با اقدام نظامی: هدف اصلی نظام امامت جامعهسازی و صیانت از جامعة النبی است. جنگ و صلح اموری فرعیاند که در مسیر جامعهسازی، به دلیل تعارض بنای جامعه جدید با منافع گروههایی که از وضع سابق بهره میبرند، پیش میآید وگرنه ائمه فارغ از این امور مشغول جامعهسازی اسلامی و تحقق مدینة النبی میشدند.
امام حسن(علیه السلام)هم در این مسیر ناچار به جنگ شد و پس از تنهایی، ناامیدی از ادامه وصول به هدف با اقدام نظامی پیش آمد. امام هنگام امضای صلح نامه فرمود: «اینک پیش آمد من، به ناامیدی از حقی که زنده دارم و باطلی که بمیرانم، رسید.» (علل الشرایع، شیخ صدوق، مکتبة الداوری، قم، ص 221. و ر.ک.به: تاریخ طبری، ج 3، ص 165؛ الفتوح، ج 3 و 4، ص 292 ـ 294؛ اعلام الوری؛ ج 1، ص 403.)
پذیرش گزینه صلح: این بخش از تصمیم امام پیامد طبیعی حوادث قبلی و ناامیدی از وصول به هدف با جنگ بود. روایاتی که امام حسن در آنها میگوید «اگر یارانی داشتم، صلح نمیکردم...» گویای این است که امام صلح را به عنوان استراتژی اتخاذ نکرد؛ بلکه طبق وضعیت موجود ناچار به استفاده از آن شد. (نمونهای در پاسخ امام به زید بن وهب جهنی: ر.ک.به: احتجاج، ج 2، ص 69.)
بخش دوم : آثار صلح
آیا منافعی که امام از ترک جنگ به دست میآورد، قابل رقابت با دستاورد معاویه بود؟ آیا دستاورد امام حسن(علیه السلام)از این اقدام بیشتر از دستاورد احتمالی وی از جنگ بود؟
در صورت مرجوح بودن دستاوردهای امام، آن حضرت نباید صلح را بپذیرد. آثار آینده نشان میدهد که در هر دو صورت دستاوردهای امام راجح بود. برای این منظور باید آثار صلح را مرور کنیم.
1. بقای نظام امامت :
اصلیترین اثر صلح بقای نظام امامت برای حفظ اسلام بود. امام در جواب ابوذر غفاری فرمود: «اردت ان یکون للدین ناعی»؛ خواستم حافظی برای دین باقی بماند. (حیاة الامام الحسن بن علی، باقر شریف قرشی، دارالبلاغة، بیروت، 1413 ق، ج 2، ص 269؛ حقایق پنهان، ص 215.)
2. بقای شیعیان:
امام به ابوسعید عقیصا فرمود: «اگر صلح نمیکردم، روی زمین از شیعیان ما کسی نمیماند.» (بحارالانوار، ج 44، ص 1، و موارد دیگر. ر.ک.به: همان، ص 106، 57؛ و ج 85، ص 212؛ حلیة الاولیأ، ج 2، ص 36؛ حیاة الامام الحسن بن علی، ج 2، ص 178.)
3. حفظ دین و رعایت مصلحت امت پیامبر :
در آن موقعیت روم شرقی آماده حمله به نظام اسلام بود و جنگ داخلی موجب وصول آنان به هدف نابودی اساس اسلام میشد. (سیره پیشوایان، ص 97.)
امام هم میفرمود: «ترسیدم ریشه مسلمانان از زمین کنده شود... خواستم دین خدا حفظ شود.» (حقایق پنهان، ص 197؛ به نقل از حیاة الامام الحسن، باقر شریف قرشی، ج 2، ص 280 و ر.ک.به: همان، ص 276.)
هر چند این سخن عام است و ممکن است منظور غیر از خطر روم شرقی باشد، ولی اصل حفظ دین در آن لحاظ شده است. امام بارها اشاره میکرد که مصلحت و حکمت این کار، هر چند پنهان، خیلی مهم است. از جمله نزد معاویه فرمود: «من مصلحت امت را در نظر گرفتم و... در این کار جز صلاح و دوام مردم را نخواستم.» (بحارالانوار، ج 44، ص 54 و ر.ک.به: احتجاج، ج 2، ص 67.)
4. ترجیح امنیت بر اختلاف:
امام هنگام کوچ از ساباط فرمود: «انس، آسودگی و آشتی میان مردم از جدایی، ناامنی، کینهورزی و دشمنی که شما خواهانید، بهتر است.» (الفتوح، ج 3، ص 289 و 295.)
5. تامین عزت واقعی:
صلح هر چند در ظاهر عقبنشینی بود؛ اما به واقع عامل عزت شیعیان و شکستناپذیری ابدی آنان شد؛ لذا امام در برابر سلیمان بن صرد که به عنوان مذل المومنین به امام سلام میدهد، فرمود: سوگند به خدا! اگر زیر دست و در عافیت باشید، نزد من محبوبتر است از اینکه عزیز باشید و کشته شوید.» (الامامة و السیاسة، ص 163 و ر.ک.به: موارد دیگر: همان 166، تاریخ ابن عساکر، ترجمه الامام الحسن، ص 171.)
در پرتو آثار
این آثار نشان میدهند که:
1. اقدام نظامی و تداوم جنگ فاقد دستاورد معین و قابل اعتنا بود و صلح تاکتیکی (ترک مخاصمه) نسبت به جنگ راجع بود. همینطور در مقایسه دستاورد دو طرف از صلح، دستاورد امام به مراتب بیشتر بود؛ زیرا یکی از دستاوردهای امام، از ترک مخاصمه حفظ اصل موجودیت نظام امامت و شیعیان بود و اگر چنین نمیکرد، اینها از بین میرفت.
آنچه معاویه به دست آورد وصول به حکومت بود که البته دوام چندانی هم نیاورد و با قیام امام بعدی از همین نظام امامت در خطر، به طور کلی متزلزل شد؛ اما نظام امامت با حفظ اصل امامت و موجودیت شیعه، هر چند به گونهای حداقلی، بقای خود را تضمین کرد و شیعیان در فرصتهای مناسب آینده به بازسازی خود پرداختند.
2. ادعای ناکار آمدی صلح به دلیل وفادار نماندن معاویه به شرایط و اعمال استبداد علیه شیعیان (حقایق پنهان، ص 198.) صحیح نیست؛ چون تأمین هدف اصلی [تداوم نظام امامت به عنوان نگهبان انقلاب پیامبر] به عصرهای بعد هم مربوط میشود. این هدف با این صلح تامین شد و اقلیت شیعه و اصل امامت با حفظ موجودیت خود از این تنگة سخت گذشت؟
3. ادعای برابری صلح با شکست و ذلت (برداشت حجر بن عدی، بحارالانوار، ج 44، ص 57.) هم درست نیست؛ چون با حفظ امامت و تشیع، خطر نابودی کامل آنها از بین رفت و چه پیروزی از این بالاتر. (همان، پاسخ امام به حجر.)
4. تدبیر صلح در برابر خطراتی که اساس تشیع، اسلام و امامت را تهدید میکرد، نشان میدهد که این تصمیم از روی جهل و کمکاری هم نبود. (برداشت ابوسعید از صلح، همان، ص 1.) امام هم با اشاره به پنهان بودن مصلحت صلح و تشبیه آن به داستان سوراخ کردن کشتی و... توسط حضرت خضر و شکایت موسی... فرمود: «وقتی من از جانب خدا امام مسلمانانم، نباید در جنگ و صلح مرا به نادانی متهم کنید؛ گرچه حکمت و علت آن را ندانید و امر بر شما مشتبه شود.» (همان.)
5. اتهام نداشتن خط مشی ثابت توسط ائمه هم درست نیست؛ زیرا هدف اصلی حفاظت از نظام پیامبر و جامعهسازی اسلامی در سایه حفظ امامت است که طبق شرایط به شیوههای مختلفی اجرا میشود. صلح یا جنگ هدف نیستند تا ائمه متهم به تشتت و پراکندگی هدفها شوند؛ بلکه شیوههای وصول به هدفاند. از این رو شهید مطهری معتقد است: «اگر واقعاً امام حسن به جای امام حسین بود، کار امام حسین را میکرد و اگر امام حسین به جای امام حسن بود، کار امام حسن را میکرد.» (سیری در سیره ائمه اطهار، 60.)
6. این کار از روی روحیه سازشکاری و ترس و راحت کردن خود هم نبود؛ لذا امام در پاسخ عبدالله بن زبیر فرمود: گمان میکنی من از روی ترس و زبونی با معاویه صلح کردم؟... وای بر تو! هرگز ترس و ناتوانی در من راه ندارد. علت صلح من وجود یارانی همچون تو بود که ادعای دوستی با من داشتند و در دل نابودی مرا آرزو میکردند. (حیاة الامام الحسن بن علی، ج 2، ص 280 و ر.ک.به: سیره پیشوایان، ص 93 ـ 94.)
نتیجه
دلیل عمده پیشنهاد صلح از سوی معاویه «وصول کم هزینه به حکومت» بود و عامل عمده در پذیرش صلح از سوی امام عدم همراهی و فداکاری مردم ـ به ویژه خواص ـ بود که ناشی از دنیاگرایی و راحت طلبی آنان میشد و به بروز رفتارهایی چون پیمانشکنی، خیانت و... انجامید.
بازتاب این رفتارها به ترتیب تنها ماندن امام، ناامیدی از وصول به هدف به وسیله جنگ و پذیرش ترک مخاصمه بود. آثار صلح (بقای نظام امامت، شیعیان، دین،...) هم نشان داد که دستاورد امام به مراتب بیشتر از دستاورد معاویه بود. همین اثار گویای این است که: صلح کارآمد، برابر با پیروزی، از روی هوشیاری، براساس حفظ خط مشی اصلی، شجاعت و رعایت مصالح امت اسلامی بود. همین صلح، آثاری را در پی داشت که قیام حماسی امام حسین(علیه السلام)آن را تکمیل کرد و بقای اسلام را تضمین نمود.
معرفی چند اثر برای مطالعه بیشتر
1. حقایق پنهان، پژوهشی از زندگی سیاسی امام حسن مجتبی، احمد زمانی.
2. صلح امام حسن پر شکوهترین نرمش قهرمانانه تاریخ، شیخ راضی آلیاسین، ترجمه حضرت آیت الله سید علی خامنهای.
3. فصلنامه فرهنگ کوثر، ش 55 (ویژه نامه امام حسن(علیه السلام"، ش 56.
4. سیری در سیره ائمه اطهار، شهید مرتضی مطهری
شنبه ها با «حدیث هفته »در خدمتتان هستیم
عادت
((مبارزه با عادتهای بد ))
- حضرت امیر علیه السلام می فرماید :
- غیروالعادات نسهل علیکم الطاعات -
عادتهارا تغییردهید تا طاعتها بر شما آسان شود.
- و نیز فرمود :افضل العباده غلبة العادة-
بالاترین عبادت چیرگی بر عادتهای ناپسند است.
- ونیز فرمود : ذللوا انفسکم بترک العادات-
نفوس خود را به ترک عادتها رام کنید.
و نیز فرمود :اصعب السیاسات نقل العادات -
سخترین سیاست و تدبیر تغییر عادتهاست .
ونیز فرمود :آفت ریاضت غلبه عادتهای بد است.
« برگرفته شده از : کتاب - اخلاق عملی - آیة الله مهدوی کنی»
« عـادت » و « اعتــیاد »
« عـادت » و « اعتــیاد » دو اصطلاح و عنوانی هستندکه در افکار عمومی به غلط مشابه و معادل هم در نظر گرفته میشوند در صورتیـکه اختلاف کلی و اساسی با هم دارند .
« عادت » در اصل عبارتست از تطابق موجود زنده با محیط زیـست یا شرایـط جدید و بیسابقه که در انسان انواع مختلف وجود داشته و در کتاب « معمای عادت » طرح جدیـدی در مورد تعریف و تقسیمبندی آن ارئه گشته و « عادت » بر چهار گروه اصلی بشرح زیر تقسیم شدهاند :
اول - « عادت روحی » که عبارتست از تطابق روحی و معنوی با مسائل و موضوعات و کلیه پدیدههای جدید و بیسابقهایـکه با آنها انس و عادتی از پیش وجود نداشته تا آثار معنـوی حاد آنها از بین برود ؛ از قبیل خبر خوش یا ناخوش مهمی که در ابتدا انـسان را بشدت متأثـر نموده و تحت تأثیر خود قرار میـدهد ، مانند اثرات خبر فوت پدر یا مادر و نزدیکان مورد علاقه یا خبر موفقیت در کنکور ورودی دانشگاه و یا خبر اصابت جایـزه بزرگی در قرعهکشی و غیـره . به مرور زمان که خبر کهنه میـشود ( انسان ضـمن انس گرفتن به آن عادت کرده ) اثرات روانی آن از بین میرود .
دوم - « عادت عضوی » عبارتست از عادت دادن عضوی از اعضاء بدن بکار و فعالیت منظم و مداوم غیرارادی معینی که قبلاً از روی علم و آگاهی و دخالت شـعور و اراده انسان صورت میگرفته ولی پس از تمرین و تکرار کافی میتواند بطور خودبخودی و غیر ارادی و ناآگاه نیز انجام گیرد ، مانند عادت دادن انگشتان به حروف ماشین تایپ یا عادت دادن دستها و پاها بکارهای معینی مانند دوچرخه سواری و راننـدگی یا به هنرها و صنایع .
سوم - « عادت غریزی » عبارتست از عادت عضوی مشخصی که به اقتضـای فطری و ناآموخته از بدو حیات در اعضاء وسـلولها و نسوج معینی بوجود آمده و همان خـصوصیات عادت نامبرده دو فوق را داراست مانند کار قلب و کلیـهها و ریـهها و فعالیتهای درونی اعـضاء و نـسوج و سلولهای داخلی بدن که بطور غیر ارادی و منظم انجام میگیرد .
چهارم - « عـادت حیاتی » عبارتست از تـطابق بدن مـوجود زنده ( تطابق بیولوژیکی ) با شرایط جدید محیط زندگی بخصوص از نظر عوامل فیزیکی وشیمایی مانند تـطابق بدن با گرما و سرما ( عامل فیزیکی ) یا با رژیمهای غذائی و داروئی مختلف ( عامل شیـمیائی ) یـا با آب و هواهای مختلف ( عامل فیـزیکی و شیمیائی توأم ) .
در استعمال دارو بمدت دراز ( و هر نوع ترکیبات شیـمیائی مختلف در حد تحمل بدن ) نوعی تطابق بیـولوژیکی بوجود میآید که در صورت قطع استعمال آن دارو یا ماده شیمیائی معین و بخصوص ( مانند استعمال طولانی داروهای مسـکن یا خواب آور ) ممکنست اختلالات فیزیکی و شیمیائی و بدنبال آن اختلالات فیـزیولوژیکی و بیولوژیـکی محسوس و گاهی غیرقابل تحمل در شخص بوجود آید زیرا بدن در اثر عادت به آن دارو و تطابق با شرایـط مربوط بمصرف آن به یک اعتدال مجازی موقتی رسیـده که با حذف آن ، اعتدال بدن بر هم میخورد و شخص موقتاًتحت فشار خاصی قرار میگیرد زیرا بدن مستقیماً به آن دارو عادت کرده و خو گرفته است که ایـن امر در مورد مواد مخدر بسیـار سخت و از تمام انواع عادات بیـولوژیکی یاحیاتی ( تطابق بیـولوژیکی ) دردناکتر و غیرقابل تحملتر است .
« اعتیـاد » عبارتست از تطابق بدن با هر دارو یا ماده شیمیائی خارجی غیرلازمی بمدت طولانی که یکی از انواع عادات حیاتی یا عادات بیولوژیـکی محسوب میگردد . استعمال مداوم و طولانی مواد مخدر منجر به ایـجاد سختتریـن انواع عادات حیـاتی در بدن میشود که همان « اعتیـاد به مواد مخدر » میـباشد .
اقتباس از سایت: تندرست دات کام
بحث ضرورت ولایت فقیه (شماره8)
در قسمت اول ولایت فقیه از دیدگاه امام خمینی (قدس سره) دیدیم که امام فرموده بودند : «ولایت فقیه » از موضوعاتی است که تصور آنها موجب تصدیق می شود و چندان به برهان احتیاج ندارد. ما معتقد به ولایت هستیم و معتقد یم پیغمبر (ص) باید خلیفه تعیین کند و تعیین هم کرده است . آیا تعیین خلیفه برای « بیان احکام » است ؟ ما خلیفه می خواهیم تا «اجرای قوانین» کند . قانون مجری لازم دارد . در همه کشور های دنیا اینطور است که جعل قانون به تنهایی فایده ندارد و سعادت بشر را تأمین نمی کند پس از جعل قانون باید قوه مجریه ای بوجود آید .
اینجاست که تشکیل حکومت و بر قراری دستگاه اجرا لازم می آید . اعتقاد به ضرورت تشکیل حکومت و بر قراری دستگاه اجرا و اداره ، جزئی از ولایت است.
( قسمت دوم ) بدیهی است که ضرورت اجرای احکام که تشکیل حکومت رسول اکرم (ص) را لازم آورده منحصر و محدود به آن زمان نیست و پس از رحلت نیز ادامه دارد .
بنابر این ، چون اجرای احکام پس از رسول اکرم (ص) و تا ابد ضرورت دارد تشکیل حکومت و بر قراری دستگاه اجرا و اداره ضرورت می یابد . بدون تشکیل حکومت هرج و مرج بوجود می آید و فساد اجتماعی و اعتقادی و اخلاقی پدید می آید .
بنابر این ، به ضرورت شرع و عقل آنچه در دوره حیات رسول اکرم (ص) و زمان امیر المؤمنین (ع) لازم بوده ، پس از ایشان و در زمان ما لازم است .
از غیبت صغری تا کنون هزار و چند صد سال می گذرد و ممکن است صد هزار سال دیگر هم بگذرد و مصلحت اقتضا نکند که حضرت تشریف بیاورند ، آیا در طول این مدت احکام اسلام باید زمین بماند ؟ و اجرا نشود ؟ قوانینی که پیغمبر (ص) در راه بیان تبلیغ و نشر آن 23 سال زحمت کشیدند فقط برای مدت محدودی بود ؟
مالیاتهایی که اسلام مقرر داشته و طرح بودجه ای که ریخته نشان میدهد تنها برای رمق فقرا و سادات فقیر نیست ، بلکه برای تشکیل حکومت و تأمین مخارج ضروری یک دولت بزرگ است .مثلاً خمس یکی از در آمدهای هنگفتی است که به بیت المال می ریزد و یکی از اقلام بودجه را تشکیل می دهد بدیهی است در آمد به این عظمت برای اداره کشور اسلامی و رفع احتیاجات مالی آن است . منظور رفع نیاز مالی تشکیلات بزرگ حکومتی است .
علمای اسلام موظفند با انحصار طلبی و استفاده های نا مشروع ستمگران مبارزه کنند و نگذارند عده کثیری گرسنه و محروم باشند و در کنار آنها ستمگران غارتگر و حرام خوار در ناز و نعمت بسر ببرند . امیر المؤمنین (ع) میفرماید : من حکومت را به این علت قبول کردم که خداوند تبارک و تعالی از علمای اسلام تعهد گرفته و آنها راملزم کرده که در مقابل پر خوری و غارتگری ستمگران و گرسنگی و محرومیت ستمدیدگان ننشینند.
در عهد حضرت امیر المومنین (ع) طرز حکومت اصلاح شده و رویه و اسلوب حکومت صالح بود . آن حضرت با اینکه بر کشور پهناوری حکومت می کرد وقتی دو پیراهن خرید یکی را که بهتر بود به قنبر ( مستخدم خود ) داد و آن دیگری را که آستینش بلند بود را برای خود برداشت و زیادی آستین را پاره کرد .
هر گاه این سیره حفظ میشد و حکومت به شیوه اسلام میبود نه تسلط بر جان و مال مردم ، نه سلطنت و نه شاهنشاهی ، این ظلمها و غارتگریها و دستبرد به خزانه عمومی و فحشاء و منکرات واقع نمی شد . اگر این تشریفات پر خرج سلطنتی و این ریخت و پاشها و اختلاسها نبود بودجه مملکت کسر نمی آورد تا در برابر آمریکا و انگلیس خاضع شوند و تقاضای قرض و کمک کنند .
از طرف دیگر تشکیلات اداری زائد و طرز اداره ی توأم با پرونده سازی و کاغذ بازی که از اسلام بیگانه است خرجهایی بر بودجه مملکت تحمیل می کند که از خرجهای حرام نوع اول کمتر نیست . اینهاست که مملکت را محتاج می کند و جز زحمت و معطلی اثری ندارد . ادامه دارد ...
مراحل اخلاق در قرآن کریم
حضرت آیة الله جوادى آملى
بحث اربعین گیری
به تعبیر لطیف محقق طوسى «پارسى اخلاص، ویژه کردن باشد» (1) ; یعنى، انسان قلبش را مخصوص حق کند تا احدى جز «مقلب القلوب» در حرم دل او راه نیابد و البته اگر انسان محب شود، صحنه نفس را براى محبوب، خالص مىکند; چون مىداند که محبوب با مبغوض، جمع نمىشود.
کسى که کارى را هم براى خدا وهم براى غیر خدا انجام دهد، خدا آن کار را نمىپذیرد; زیرا دین کما و کیفا مخصوص خداست. قرآن کریم در مورد کمیت مىفرماید:
«و له الدین واصبا» (2) .
«واصب» به معناى پر، تام، جامع و کامل است و آیه شریفه بدین معناست که مجموعه دین را خدا تنظیم مىکند و بنابراین، همه قوانین و مقررات باید از راه وحى تدوین شود و حتى کلمهاى از آن کم و یا بر آن افزوده نشود; در نتیجه حذف هر چیزى به نام نسخ و نیز اثبات هر چیزى به عنوان شریعت نو باید از راه وحى باشد.
در باره کیفیت نیز مىفرماید:
«الا لله الدین الخالص» (3)
فقط به نام و یاد خدا باید این مجموعه را فهمید و به آن عمل کرد و آن را به دیگران آموخت.
بنابراین، تنها کسانى متدین واقعى و دیندارند که مخلص باشند. از اینروخداى سبحان مىفرماید:
«و ما امروا الا لیعبدوا الله مخلصین له الدین حنفاء» (4)
مردم هیچ ماموریتى ندارند جز این که دستورهاى دین را مخلصانه براىخدا انجام دهند; یعنى فهمشان و عملشان براى خدا باشد و محصول اخلاص نیز لقاى بهشت است. امام صادق (علیهالسلام) مىفرماید:
«من قال لا اله الا الله مخلصا دخل الجنة و اخلاصه ان تحجزه لا اله الا الله عما حرم الله عزوجل» (5)
و برتر از آن نیز «لقاء الله» است:
«فمن کان یرجوا لقاء ربه فلیعمل عملا صالحا و لا یشرک بعبادة ربه احدا» (6)
کسى که امید لقاى حق دارد و مشتاق جمال و جلال الهى است، باید مؤمن باشد و عمل صالح انجام دهد و در کار خود، چه در بخش اعتقاد و چه در بخش عمل شرک نورزد.
معناى «لقاء الله» این نیست که انسان تنها بعد از مرگ، جمال الهى را مشاهد مىکند; بلکه قبل از مرگ نیز مىتواند شاهد جمال الهى باشد و فیضهاى خاص او را دریافت کند و کلام رسول اکرم صلى الله علیه و آله و سلم:
«من اخلص لله اربعین صباحا فجر الله ینابیع الحکمة من قلبه على لسانه» (7)
ناظر به همین بخش است. کسى که چهل شبانه روز با اخلاص عمل کند، خداوند چشمههاى حکمت را در قلب او مىجوشاند و بر قلم و زبانش جارى مىکند و در حقیقت، این شخص، علم الهى را ملاقات و اسمى از اسماى حسناى حق را مشاهده مىکند و البته مراحل برتر ممکن ستبعد از مرگ حاصل شود.
اولیاى دین براى دستیابى انسانها به رهآورد سیر و سلوک و بهره مندى از نتایج اخلاص راههایى را به ما ارائه کردهاند که بهترین آنها «اربعین گیرى» یا «چله گرفتن» است و منظور از اربعینگیرى این نیست که انسان، چهل روز از مردم و کار اجتماعى، جدا شود; بلکه مقصود این است که چهل روز از ما سواى خدا جدا شود و با این که مشغول کار است، آن را جز به دستور خدا و براى رضاى او انجام ندهد.
در حدیث مزبور رسول اکرم صلى الله علیه و آله و سلم فرمود: کسى که چهل شبانهروز، با اخلاص در راه خدا قدم بردارد، خداى سبحان چشمههاى حکمت را از قلب او بر زبانش جارى مىکند. حرفهاى صحیح و نو از قلم و زبان او شنیده و استفاده مىشود و نو آوریهاى زیادى دارد که در کتابها و سخنان دیگران نیست; چون این چشمه جوشان حکمت در دلهاى دیگران نیست.
«اربعین گرفتن» به این معنا نیست که انسان چهل شبانهروز، کوشش کند تا به مقام اخلاص برسد و نیز به این معنا نیست که چهل شبانه روز، یکسان، همه کارها را با اخلاص براى خدا انجام بدهد، بلکه برداشت اولى از نصوص اربعینگیرى این معناست که او چهل شبانه روز، همراه با حصول اخلاص است; یعنى شخص در چهل شبانه روز با اخلاص همراه است و اگر چهل شبانه روز، همه کارها را با حد معین از اخلاص انجام بدهد، مستلزم توقف و سکون در اخلاص مىشود; بلکه معنایش آن است که انسان، چهل شبانه روز در درجات چهلگانه خلوص حرکت کند; زیرا اخلاص درجاتى دارد. بنابراین، اخلاص روز اول، ابتدایىترین و اخلاص روز چهلم، عالیترین درجه اخلاص است.
غرض آن که در معناى حدیث اربعینگیرى سه احتمال مىرود که تنها معناى سوم صحیح است:
1. در مدت چهل شبانه روز اصلا خلوص حاصل نباشد و فقط بعد از چهل روز، پدید آید.
2. از ابتدا تا پایان اخلاص باشد، لیکن در حد خاص و بدون افزایش.
3. خلوص در همه این چهل شبانه روز حاصل باشد، ولى تکامل روزافزون داشته باشد.
کسى که چهل شبانه روز در مراتب چهلگانه خلوص قدم بردارد، فیض علمى حق که دائمى است، از قلب او خواهد جوشید. که ذات اقدس خداوند مىفرماید:
«الم تر ان الله انزل من السماء ماء فسلکه ینابیع فى الارض» (8)
خداوند آب را در زیر زمین با راهنماییهاى خاص خود، جارى مىکند و هر جاى مناسبى از زمین شکافته شود، آب به صورت چشمه و چاه از آن جا مىجوشد. علومى که مربوط به ارواح و نفوس است، نیز چنین است. رگهها و راههاى تشخیص فجور و تقوا در زمینه دلهاى آدمى با هدایتخداى سبحان حرکت مىکند و این چشمهها جوشان است; اما اگر کسى با خیالهاى باطل یا کارهاى ناروا یا رین و چرک، مجارى و روزنهها را ببندد:
«کلا بل ران على قلوبهم ما کانوا یکسبون» (9)
در آن صورت این علوم فطرى دفن مىشود و جوششى ندارد، ولى اگر کند و کاو کند و نگذارد در زمینه دل او تیرگى راه پیدا کند، آنگاه دست و زبان او همانند چشمه خواهد بود و از آنها علوم فطرى که همان الهام تقواست، خواهد جوشید.
در این صورت، چنین انسانى سخنان عالمانه و مؤثرى دارد و از زبان و قلم او حکمت نظرى مىجوشد، چنانکه از دست و قدم چنین انسان خیرى کارهاى خیر و حکمت عملى نشئت مىگیرد.
تذکر: درباره حدیث مشهور:
«من اخلص لله اربعین صباحا...»، اشاره به دو نکته سودمند است:
1. حضرت رسول اکرم صلى الله علیه و آله و سلم در این حدیث فرمودند: «اربعین صباحا» و نفرمودند: «اربعین مساء» یا «عشیة» ذکر کلمه صباح در این حدیثشریف بدین معناست که انسان سالک به سوى خدا، باید تصمیم را از شب بگیرد و سفرش، را مانند سفرهاى ظاهرى، ازصبح شروع کند و این نکته با معارفى که قرآن کریم در باره شب و برکات آن به بشر آموخته نیز، هماهنگ است; نشئه شب از نظر قرآن کریم براى کسب «پایگاه محکم» و «سخن مستحکم» مناسبتر است:
«ان ناشئة الیل هى اشد وطئا و اقوم قیلا» (10) .
2. گرفتن اربعین و چهل روز مواظبت و پرهیز از حرام و مکروه و انجام دادن واجب و مستحب، اگر براى جوشش و ریزش چشمههاى حکمتباشد، اخلاص نیست و «مشوب» است و در حقیقت، آن شخص مانند گدایى است که به «شرط مزد»، کار کرده است و بنابراین، او مخلص نیست، بلکه اجیر و مزدور است.
بر همین اساس اگر کسى درس بخواند تا حکیم شود، درسش با اخلاص همراه نیست و این از قبیل
«حسنات الابرار، سیئات المقربین» (11)
است. اسوههاى سلوک در ابتدا به انسان گویند: کسى که براى دستیابى به شهرت و مال درس بخواند، مخلص نیست و این سخن حق است; اما معرفت دقیقترى که پس از آن مىآموزند این است که اگر کسى براى این که عالم ربانى و خدمتگزار خلق بشود و مردم را از ضلالتبرهاند و خودش با انبیا (علیهم السلام) محشور شود درس بخواند، او نیز مخلص نیست: «ببین تفاوت ره از کجاست تا به کجا»! او باید علم را تنها براى رضاى خدا فرا بگیرد; در این صورت خداوند هم، توفیق تبلیغ و ارشاد را نصیب او خواهد کرد و چون عالم ربانى شده با انبیا و اولیا محشور مىشود.
از این برتر، آن است که نه تنها تحصیل علم را وسیله براى آن هدف قرار ندهد، بلکه این مطلب را هم از خاطره خود بزداید که این خیلى دشوار است. در این صورت، صحنه با صفاى دل چنین عالم و متعلمى، خالص است. البته هر کارى چنین است. معناى اخلاص آن است که جز ذات اقدس خداوند چیزى ملحوظ و مشهود انسان سالک نباشد.
افراد زیادى تحت ولایتشیطانند، ولى خود را مخلص مىپندارند; مثلا، ما گاهى کارهاى خوبى مىکنیم، ولى هنگامى که آن کار را از ما مىگیرند و به دیگرى مىدهند، نگران مىشویم. معلوم مىشود ما کار خوبى را مىخواهیم که به ما ارتباط داشته باشد و از ما صادر شود، نه اصل کار خوب را و این، خطر بزرگى است و در این صورت ما خودخواهیم، نه خیر خواه. آنگاه در قیامت و هنگام نقادى، ما چون خیر را نمىخواستیم، خیر را به ما نمىدهند و در مقابل، همان خودخواهى را که مطلوب ما بود، به ما مىدهند که زمینه
«نار الله الموقدة التى تطلع على الافئدة» (12)
را فراهم مىکند و درون سوزى انسان آغاز مىشود.
پىنوشتها:
1. اوصاف الاشراف، ص 65.
2. سوره نحل، آیه 52.
3. سوره زمر، آیه 3.
4. سوره بینه، آیه 5.
5. توحید صدوق، باب ثواب الموحدین، ص 27.
6. سوره کهف، آیه 110.
7. بحار، ج 67، ص 249.
8. سوره زمر، آیه 21.
9. سوره مطففین، آیه 14.
10. سوره مزمل، آیه 6.
11. بحار، ج 25، ص 205.
12. سوره همزه، آیات 6 7.
در عراق،بویژه در مناسبتهاى خاص،عزاداران حسینى به صورت دسته جمعى و درقالب کاروانهاى کوچک و بزرگ،پیاده به سوى«کربلا»مىروند.این حرکت مقدس،بویژه از نجف به کربلا،که اغلب با شرکت علماى دینى انجام مىگرفت،چندین نوبت ازطرف رژیم بعثى عراق، جلوگیرى یا به خاک و خون کشیده شد. یکى از این نوبتها در سال1397 ق.بود.زائران،براى بهره برداریهاى تبلیغى و سیاسى بر ضد طاغوت عراق،برنامه ریزیهاى مفصل کرده بودند. حکومت عراق هم به شدت و خشونت متوسل شد وراهپیمایان را در طول راه،از آسمان و زمین به گلوله بست.حادثه،بصورت پیاپى،درسالهاى 1390،1395،1396 ق.در ایام عاشورا و اربعین پیش آمده بود،اما انتفاضه وحرکت گسترده سال 1397 ق.بى سابقه بود و نجف،آن سال بسیج کننده این نیروى عظیممردمى بود که از کنار مرقد امیر المؤمنین،به راه افتاد و پس از چهار روز پیاده روى به کربلارسید.حرکت موکبهاى پیاده و شعارهاى طول راه و سخنرانیهاى متعدد،همه نوعىمعارضه با حکومت بعث بود.امواج گسترده مردمى با شعار«ابد و الله ما ننسى حسینا»(بهخدا قسم،هرگز حسین را فراموش نخواهیم کرد)به راه افتاده بود.نیروهاى دولتى براىجلوگیرى از رسیدن زائران به کربلا،برنامههاى مختلفى داشتند و درگیریهایى پیش آمد وشهدایى بر خاک افتادند.وقتى هم به کربلا رسیدند،حوادثى شدیدتر پیش آمد و کسانىکشته و جمع بسیارى دستگیر شدند و نهضتشیعى اربعین آن سال،در خاطره تاریخثبتشد و مبدا الهام و شور گسترى براى سالهاى بعد گردید. این حادثه در سال 1356 شبود. « بر گرفته از کتاب فرهنگ عاشورا - نویسنده : جوادمحدثی »اربعین خونین
چهل،چهلم.در فرهنگ اسلامى و در معارف عرفانى،عدد چهل(اربعین)جایگاهخاصى دارد. چله نشینى براى رفع حاجتیا رسیدن به مقامات سلوک و عرفان معروفاست.حفظ کردن چهل حدیث،اخلاص چهل صباح،کمال عقل در چهل سالگى،دعابراى چهل مؤمن،چهل شب چهارشنبه و...بسیارى از این نمونهها و موارد. (24) در فرهنگ عاشورا،اربعین به چهلمین روز شهادت حسین بن على«ع»گفته مىشودکه مصادف با روز بیستم ماه صفر است.از سنتهاى مردمى،گرامیداشت چهلم مردگاناست که،به یاد عزیز فوت شده خویش،خیرات و صدقات مىدهند و مجلس یاد بود بپامىکنند.در روز بیستم صفر نیز،شیعیان،عظیمترین مراسم سوگوارى را در کشورها وشهرهاى مختلف به یاد عاشوراى حسینى بر پا مىکنند و همراه با دستههاى سینه زنى وعزادارى به تعظیم شعائر دینى مىپردازند.در شهر کربلا،اربعین حسینى عظمت و شکوهخاصى دارد و دستههاى عزادار،مراسمى پرشور بر پا مىکنند.
در نخستین اربعین شهادت امام حسین«ع»،جابر بن عبد الله انصارى و عطیه عوفىموفق به زیارت تربت و قبر سید الشهدا شدند.بنا به برخى نقلها،در همان اربعین،کارواناسراى اهل بیت«ع»در باز گشت از شام و سر راه مدینه،از کربلا گذشتند و با جابر دیدارکردند.البته برخى از مورخان هم آن را نفى کرده و نپذیرفتهاند.از جمله مرحوم محدثقمى در«منتهى الآمال»دلایلى ذکر مىکند که دیدار اهل بیت از کربلا در اربعین اول نبودهاست. (25) بعضى از علما نیز در این باره تحقیق مبسوط و مستقلى انجام دادهاند که منتشرشده است. (26) به هر حال،تکریم این روز و احیاى خاطره غمبار عاشورا،رمز تداوم شورعاشورایى در زمانهاى بعد بوده است.
در تاریخ انقلاب اسلامى ایران نیز،سنت احیاىاربعین تاثیر مهمى در شور گسترى در شهرها داشت و در چهلم شهداى حادثه قم(درتاریخ 19 دى 1356 ش)مردم مسلمان تبریز قیام کردند و شهید دادند.در اربعین شهداىتبریز،شهرهاى دیگر مجلس یادبود گرفته، تظاهرات کردند و همین گونه اربعینها به هموصل شد و سراسر ایران به نهضت پیوست،تا آنکه انقلاب اسلامى در 22 بهمن سال1357 ش به پیروزى رسید.این به برکت الهام گیرى از فرهنگ شهادت و ایثار خون بود کهملت قهرمان ایران،از عاشورا گرفته بود.«اربعین»، تداوم«عاشورا»بود و«ذکر»،رسالتبازماندگان پس از«خون»و«شهادت».
به یاد کربلا دلها غمین است
دلا خون گریه کن چون اربعین است
پیام خون،خطاب آتشین است
بقاء دین،رهین اربعین است
که تاریخ پر از خون و شهادت
سراسر اربعین در اربعین است
بسوز اى دل که امروز اربعین است
عزاى پور ختم المرسلین است
مرام شیعه در خون ریشه دارد
نگهبانى ز خط خون چنین است
شنبه ها با حدیث هفته در خدمتتان هستیم
در هفته پیش گفتیم که :
حقوق ، مفهومی عام است که شامل مجموعه مقررات ، قواعد و اصولی می شود که روابط و مناسبات میان اجتماعات و افراد جامعه را به نحو متقابل تنظیم می کند . نظام حقوقی در مکتب انبیاء به ویژه در اسلام ، جامعه را بر اساس کرامت انسان استوار دانسته و بر مبنای معارف و عقاید صحیح باز سازی می کند و با نفی ارزش های کاذب نزادی و قومی ،همه مؤمنین را از قبایل ، طوایف و نژادهای گوناگون ، سفید و سیاه و عرب و عجم را به عنوان جامعه ی واحدی می شناسد . قوانین اسلام هماهنگ با فطرت است و نیازهال و تمایلات انسان را در مسیری معتدل مورد تجه قرار میدهد .
امام سجا د علیه السلام یکی از آن انسانهای شاخصی است که حقوق مبتنی بر کرامت انسانی را علماً و عملاً ارائه فرموده است .
و این هفته یکی دیگر از حقوقی که امام سجاد علیه السلام در رساله حقوق خود بیان فرموده اند را به نمایش می گذاریم :
28- حق احسان کننده
" و اما حق ذی المعروف علیک ، فان تشکره و تذکر معروفه ،و تنشر له المقله الحسنه و تخلص له الدعا ء فیما بینک و بین الله سبحانه ف فانّک اذا فعلت ذالک کنت قد شکرته سرّاً و علانیه ، ثم ّ ان امکن مکافاته بالفعل کافأته ،و الا کنت مرصداً له ،موطّناً نفسک علیها "
" و اما حق کسی که به تو احسان و نیکی کرده ، آن است که سپاس گزار او باشی و همواره نیکی او را به یاد داشته و با گفتار نیک خود ،او را به خیر و نیکی شهره نمایی و به هنگام دعای خالصانه ات با خدا ،او را یاد کنی . اگر چنین کردی ،به وظیفه شکر گزاری پنهان و آشکار خود عمل نموده ای و چون برایت میسر شد ،در عمل نیز او را عوض دهی و گرنه هر لحظه مترصد جبران آن باشی "
نیاز انسان در تمام شئون حیات به رسالت و نبوت انبیای گرام حق و سفیران پاک پروردگار نیازی فطری و ضروری است .
خداوند مهربان از باب عنایت و لطف و عشق و محبت به انسان و برای این که این موجود زمینی تبدیل به موجود ملکوتی و آسمانی شود و از وجود او منبعی از خیر و برکت به وجود آید پاک ترین و عاقل ترین و نیکوکار ترین و دلسوز ترین انسانها را به نام پیامبر و رسول مبعوث به رسالت کرد .
این بزرگواران در بین جوامع بدون چشم داشت برای نجات انسان از مهالک در کمال سخاوت و جود به فعالیت پرداختند . و آنان در بین مردم به خاطر محبوب و خشنودی حضرت دوست از بذل هیچ برنامه ای دریغ نکردند .
آری اگر انسان بخواهد محبوب خدا شود که راستی در تمام هستی مقامی بالاتر از این نیست راهش آشنایی با انبیاءو اطاعت و پیروی از آن بزرگواران است .
آری اسلام همان راه انبیاءو پیامبران است راهی که در آن راه عقاید و اخلاقیات و اعمال دنیا و آخرت انسان به اصلاح کشیده می شود ، و بهره آن در آن راه سعادت دنیا و آخرت و خشنودی حق و بهشت ابدی است .
در باطن هر انسانی این خصوصیت وجود دارد که مایل است به کسی که به او احسان نموده است به هر وسیله شده نیکی او را جبران نماید و اگر برخی از انسانها عملاًبر خلاف این روش عمل می کنند مربوط به رذایلی است که در وجود آنها پدید آمده و به عنوان یک مانع جلو آن را اگرفته است و گرنه انسانهای تربیت شده و کسانی که به اخلاق ستوده اسلامی متخلق گشته اند این میل جبران احساس کننده را در خود تقویت نموده و مترصدند زمانی فرا رسد که خدمت دیگران را جبران نمایند .
چو او را دولت و نعمت شود یار گزارد منعمش را شکر بسیار
نگردد غره دولت ، چو جاهل که از منعم به نعمت گشته غافل
مبند ای جان ! اگر منعم شناسی در نعمت به قفل ناسپاسی
فراوان گو سپاس ایزدی را ز ایزد خواه فیض سرمدی را
چو گویی شکر بر نعمت فزایند در صد لطف بر رویت گشایند
بحث ضرورت ولایت فقیه ( شماره ۷) از منظر امام خمینی (قدس سره)
ولایت فقیه « حکومت اسلامی » امام خمینی (قدس سره)
( قسمت اول) : امام خمینی (ره ) در کتاب ولایت فقیه اینگونه آورده اند که
موضوع ولایت فقیه فرصتی است که راجع به بعضی امور و مسائل مربوط به آن صحبت شود .
«ولایت فقیه » از موضوعاتی است که تصور آنها موجب تصدیق می شود و چندان به برهان احتیاج ندارد . به این معنی که هر کس عقاید و احکام اسلام را حتی اجمالاً دریافته باشد چون به « ولایت فقیه »برسد و آنرا به تصور آورد بی درنگ تصدیق خواهد کرد و آنرا ضروری و بدیهی خواهد شناخت .
ایشان در صفحه ای دیگر از این کتاب فرموده اند :
نهضت اسلام در آغاز گرفتار یهود شد و تبلیغات ضد اسلامی و دسائس فکری را نخست آنها شروع کردند و بطوریکه ملاحظه می کنید دامنه آن تا به حال کشیده شده است . بعد از آنها نوبت به طوائفی رسید که به یک معنی شیطان تر از یهود ند. اینها به صورت استعمار گر از سیصد سال پیش یا بیشتر به کشورهای اسلامی راه پیدا کردند و برای رسیدن به مطامع استعماری خود لازم دیدند که زمینه هایی فراهم سازند تا اسلام را نابود کنند. پس به وسائل مختلف بر ضد اسلام تبلیغ کردند .
موج تبلیغات ما را به جایی رسانده که حالا ما محتاجیم که زحمت بکشیم تا اثبات کنیم که اسلام هم قواعد حکومتی دارد .
نقش تخریبی و فاسد کننده استعمار و عوامل درونی بعضی از افراد جامعه خودمان را هم باید به آن اضافه کنیم و آن خود باختگی آنهاست در برابر پیشرفت مادی استعمار گران . اینها خود را باختند فکر کردند راه پیشرفت صنعتی این است که قوانین و عقاید خود را کنار بگذارند ، آنها به کره مریخ و به کهکشانها هم که بروند باز از سعادت و فضائل اخلاقی عاجزند و قادر نیستند مشکلات اجتماعی خود را حل کنند .
استعمار گران به نظر ما آوردند که « اسلام حکومتی ندارد ، تشکیلات حکومتی ندارد ، بر فرض که احکامی داشته باشد مجری ندارد و خلاصه اسلام فقط قانونگزار است ».
ما معتقد به ولایت هستیم و معتقد یم پیغمبر (ص) باید خلیفه تعیین کند و نعیین هم کرده است . آیا تعیین خلیفه برای بیان احکام است ؟ ما خلیفه می خواهیم تا اجرای قوانین کند . قانون مجری لازم دارد . در همه کشور های دنیا اینطور است که جعل قانون به تنهایی فایده ندارد و سعادت بشر را تأمین نمی کند پس از جعل قانون باید قوه مجریه ای بوجود آید . به همین جهت اسلام همانطور که جعل قانون کرده قوه مجریه هم قرار داده است ولی ّامر ، متصدی قوه مجریه است . خلیفه برای این است که احکام خدا را که رسول (ص) آورده اجرا کند .
اینجاست که تشکیل حکومت و بر قراری دستگاه اجرا لازم می آید . اعتقاد به ضرورت تشکیل حکومت و بر قراری دستگاه اجرا و اداره ، جزئی از ولایت است . چنانکه مبارزه برای آن از اعتقاد به ولایت است .
ایشان فرموده اند که : اسلام را به مردم معرفی کنید تا نسل جوان تصور نکنند که آخوندها در گوشه نجف یا قم دارند احکام حیض و نفاس می خوانند و کاری به سیاست ندارند ، این را که « دیانت باید از سیاست جدا باشد » استعمار گران گفته و شایع کرده اند .
حدیث هفته :
(رساله ی حقوق امام سجاد علیه السلام )
حقوق ، مفهومی عام است که شامل مجموعه مقررات ، قواعد و اصولی می شود که روابط و مناسبات میان اجتماعات و افراد جامعه را به نحو متقابل تنظیم می کند . نظام حقوقی در مکتب انبیاء به ویژه در اسلام ، جامعه را بر اساس کرامت انسان استوار دانسته و بر مبنای معارف و عقاید صحیح باز سازی می کند و با نفی ارزش های کاذب نزادی و قومی ،همه مؤمنین را از قبایل ، طوایف و نژادهای گوناگون ، سفید و سیاه و عرب و عجم را به عنوان جامعه ی واحدی می شناسد . قوانین اسلام هماهنگ با فطرت است و نیازها و تمایلات انسان را در مسیری معتدل مورد توجه قرار میدهد .
امام سجا د علیه السلام یکی از آن انسانهای شاخصی است که حقوق مبتنی بر کرامت انسانی را علماً و عملاً ارائه فرموده است
«حق گوش»
" و امّا السمع فتنزیهُهُُُ عن ان تجعله ُ طریقاً الی قلبک الا لفوههٍ کریمهٍ تحدثُ فی قلبک خیراً اوتکسب ُ خُلقاً کریماًفانّه ُ باب الکلام الی القلب یؤدّی الیه ضُرُوب المعانی علی ما فیها من خیر ٍ او شرّ ٍ ولا قوّه َ الا بالله "
((حق گوش پاک داشتن اوست از این که راه دلت باشد مگر برای خبر خوبی که در دلت خبر پدید آورد یا خلق کریمی نصیب تو کند ، زیرا گوش دروازه دل است و معانی خوب یا بد و خیر یا شر را به او می رساند و قوه ای جز از ناحیه ی خداوند نیست ))
«جامعه پاک »
از آنجا که انسان یک موجود اجتماعی است و جامعه بزرگی که در آن زندگی می کند ، از یک نظر همچون خانه اوست و حریم آن همچون حریم خانه اش محسوب می شود و پاکی جامعه به پاکی او کمک می کند و آلودگی آن به آلودگی اش بر همین اساس و اصل ،در اسلام با هر کاری که جو جامعه را مسموم یا آلوده کند ، شدیداً مبارزه شده است .
اگر می بینیم اسلام با غیبت شدیداً مبارزه کرده بدین جهت است که جامعه را جریحه دار می کند و اگر می بینیم گناه آشکار ، اهمیتش از گناه پنهان بیشتر است و خداوند سبحان ، پیروی از غیر علم را نهی کرده است ،بدین خاطر بوده است که ضررهای فراوانی را به دنبال دارد ، و حتی ضربه هایی که بر پیکر جامعه از این طریق وارد می شود جبران ناپذیر است .
بنابر این جعل و پخش شایعات دروغین و نگران کننده یکی از مهم ترین شاخه های جنگ روانی توطئه گران است ، هنگامی که دشمن قادر نیست از طریق رویارویی ، صدمه ای به افراد مؤمن و متعهد وارد کند ، دست به پخش شایعات می زند و از این طریق افکار عمومی را نگران و به خود مشغول ساخته و از مسائل ضروری و حساس جامعه که به وقوع پیوسته و یا در حال وقوع است منحرف می کند ،شایعه سازی یکی از سلاحهای بسیار پیچیده و خطرناک و مخربی است که برای جریحه دار کردن حیثیت نیکان و پاکان و پراکنده ساختن مردم از اطراف آنهاست .
((رساله ی حقوق امام سجاد علیه السلام - ص- 72 - مؤلف علی محمد حیدری نراقی )
شماره 6- بحث ضرورت ولایت فقیه
خلاصه : در پنج شماره قبل دیدیم که حضرت آیه الله فرمود ه بودند که ، «ولایت» واژهاى عربى است که از کلمه «ولى» گرفته شده است. «ولى» در لغتعرب، به معناى آمدن چیزى است در پى چیز دیگر. مقصود از واژه «ولایت» در بحث ولایت فقیه، آخرین معناى مذکور یعنى «سرپرستى» است. ولایتبه معناى سرپرستى، خود داراى اقسامى است : ولایت تکوینى، ولایتبر تشریع، ولایت تشریعى.
بنابر آنچه گذشت، ولایت فقیه، نه از سنخ ولایت تکوینى است و نه از سنخ ولایتبر تشریع و قانونگذارى و نه از نوع ولایتبر محجوران و مردگان; بلکه ولایت مدیریتى بر جامعه اسلامى است که به منظور اجراى احکام و تحقق ارزشهاى دینى و شکوفا ساختن استعدادهاى افراد جامعه(اثاره دفائن عقول) و رساندن آنان به کمال و تعالى در خور خویش صورت مىگیرد.
شماره 6- و اکنون می خوانیم که حضرت آیت الله جوادی آملی در کتاب ولایت فقیه فرمودند :
مقتضاى برهان عقلى در نیازمندى انسان به قانون الهى که قران کریم نیز آن را تاکید مىکند، آن است که کمال انسان، در اطاعت از کسى است که او را آفریده و بر حقیقت او و جهان(دنیا و آخرت) و ارتباط متقابل این دو مرحله، آگاه است و او کسى نیست جز ذات اقدس اله و از اینرو، عبودیت و ولایت، منحصر به «الله» است; یعنى انسان به حکم عقل و فطرتش موظف است که فقط عبد خداوند باشد و تنها ولایتخداوند را بپذیرد.
در مورد ولایت نیز همین گونه است. در سوره «مائده» فرمود: «انما ولیکم الله ورسوله والذین امنوا الذین یقیمون الصلوة ویؤتون الزکوة وهم راکعون» (29) . در این کریمه، ولایت را براى خداوند و پیامبر و براى اهل بیتبا تتمیم روایت اثبات مىفرماید و در سوره «احزاب» فرمود: «النبى اولى بالمؤمنین من انفسهم واموالهم» (30) ; ولایت وجود مبارک پیغمبر اسلام بر جان و مال مؤمنین، از خود آنان بالاتر است و لذا در آیات دیگر از همان سوره مىفرماید: «ما کان لمؤمن ولامؤمنة اذا قضى الله ورسوله امرا ان یکون لهم الخیره» (31) ; وقتى که خدا و رسولش درباره مطلبى حکم کردند، احدى حق سرپیچى از این دستو را ندارد; اما در عین حال که ولایت بر مردم را به پیامبر اکرمصلى الله علیه و آله و سلم و وجود مبارک امیرالمؤمنین و اهل بیت(علیهمالسلام) نسبت مىدهد، در مقامى دیگر، ولایت را منحصر به ذات اقدس اله مىداند و مىفرماید: «فالله هو الولى» (32) ; تنها ولى حقیقى انسان و جهان، الله است.
معناى «انما ولیکم الله ورسوله والذین امنوا» این نیست که انسانها چند ولى و سرپرست متفاوت دارند که یکى از آنها یا برترین آنها خداست، بلکه معنایش با توجه به آیه حصر ولایت: «فالله هو الولى»، آن است که تنها ولى حقیقى و بالذات، خداوند است و پیامبر اکرمصلى الله علیه و آله و سلم و اهل بیت عصمت و طهارت(سلام الله علیهم اجمعین)، ولى بالعرض و مظهر ولایتخدایند و به تعبیر لطیف قرآن، آیه و نشانه ولایت الهىاند.
به تعبیر قرآن کریم، همه موجودات، آیات الهىاند، اما انسان کامل و اولیاء خداوند، آیه و نشانه تام خداوند هستند و به بیان نورانى امیرالمؤمنین(علیهالسلام): «ما لله آیة اکبر منی» (33) ; همه موجودات ارضى و سمائى آیات الهىاند، ولى من، آیه اکبر خداوند هستم و هیچ آیتى خداوند را مانند من نشان نمىدهد. بدیهى است که مقصود حضرت امیرالمؤمنین(علیهالسلام)، همان مقام نورانیتخود و اهل بیت است که با نورانیت رسول اکرم و خلیفه مطلق خداوند، حضرت محمد مصطفىصلى الله علیه و آله و سلم، یکى مىباشد.
قرآن کریم اطاعت مردم از پیامبران را، اطاعت از خداوند مىداند; زیرا رسولان الهى، به اذن خداوند و به فرمان او و با پیام و کتاب او براى هدایتبشر به سوى او آمدهاند: «وما ارسلنا من رسول الا لیطاع باذن الله» (39) .
اصل اولى درباره ولایت و سرپرستى غیرخداوند بر انسانها، «عدم» است; یعنى هیچ فردى از انسانها بر هیچ فرد دیگرى ولایت ندارد; مگر آنکه از سوى خداوند تعیین گشته باشد.
از آنچه گفته شد، این نکته روشن گردید که ربوبیت، عبودیت، و ولایت و حکومت، همگى اختصاص به خالق و آفریننده انسان دارد و اگر انبیاء و مرسلین و ائمه(علیهمالسلام) ولایت تکوینى و یا ولایت تشریعى و حکومتبر جامعه بشرى دارند، این ولایتها، ظهورى از ولایتخدا و به اذن و فرمان اوست
و اگر در عصر غیبت نیز براى فقیه جامعالشرایط، ولایت و مدیریتى در محدوده تشریع و قانون اسلام بر جامعه مسلمین وجود دارد، آن نیز باید به اذن و فرمان خداوند باشد وگرنه، همان طور که گفته شد، انسانها آزاد آفریده شدهاند و هیچ انسانى سرپرست انسان دیگر نیست (40) .
تذکر: گوهر ذات انسان، از هر قیدى آزاد و از هر بندى رهاست; مگر قید عبودیتخداى سبحان که چنین بندى، از هر آزادى و بىبندوبارى بهتر است. تنها مبدئى که حاکم بر گوهر ذات آدمى است و در نتیجه، بر تمام شؤون علمى و عملى او اشراف و سیطره دارد، خداوندى است که هستى او مستقل مىباشد و وجودى به انسان عطا نموده که عین ربط به او است. در این منظر، خداوند، نه تنها فاعل و خالق انسان است، بلکه مقوم او است و انسان، نهتنها مخلوق اوست، که متقوم به او خواهد بود.
آنچه برهان عقلى او را ثابت نمود، ظاهر دلیل نقلى نیز آن را تایید مىنماید; زیرا در قرآن کریم، آیاتى یافت مىشود که ولایت الهى را نسبتبه خود انسان و گوهر ذات او مىداند مانند «الله ولى الذین امنوا یخرجهم من الظلمات الى النور» (41) ; «واذا اراد الله بقوم سوء فلا مرد له وما لهم من دونه من وال» (42)
و اگر ولایتى براى غیرخدا ثابتشود، حتما نخست، تولیت مطلق الهى است; چرا که قرآن کریم، تنها ; «فالله هو الولى» (44) . غرض آنکه; ظاهر بسیارى از ادله نقلى، ولایتخداوند بر گوهر ذات آدمى است و چیزى که مانع انعقاد این ظهور گردد یا موجب سلب اعتبار ظهور منعقد شده باشد وجود ندارد; بلکه دلیل عقلى و نقلى دیگر نیز آن را تایید مىنماید.
اما ولایت غیرخداوند بر انسان یعنى ولایت فقیه بر جمهور مردم که از سنخ ولایت تکوینى معصومین(علیهمالسلام) نیست، گرچه ظاهر برخى از ادله نقلى آن است که خود انسان تحت ولایت فقیه عادل است مانند مقبوله عمر بن حنظله: «جعلته علیکم حاکما» (45) ; که خطاب به ذوات انسانى است; یعنى من فقیه جامع شرایط حکومت را حاکم بر «شما» قرار دادم; و نظیر آیه: «انما ولیکم الله ورسوله والذین امنوا الذین یقیمون الصلوة ویؤتون الزکوة وهم راکعون» (46) و آیه: «النبى اولى بالمؤمنین من انفسهم» (47) که همگى محور ولایت تشریعى را ذوات آدمى معرفى مىکنند، لیکن طبق ظاهر بعضى از ادله نقلى دیگر، آنچه مدار ولایت تشریعى والیان دینى است، همانا شؤون و امور جامعه است نه خود ذوات انسانى;
زیرا ظاهر آیه «اطیعوا الله واطیعوا الرسول واولىالامر منکم» (48) این است که رهبران الهى، ولىامر امت هستند نه ولى گوهر هستى آنها. نیز آنچه از سخنان حضرت على(علیهالسلام) برمىآید، آن است که رهبر دینى، کسى است که به امر مسلمین و شان اداره جامعه سزاوارتر باشد: «ایها الناس، ان احق الناس بهذا الامر اقواهم علیه واعلمهم بامر الله فیه» (49) که منظور از «هذا الامر»، همان تدبیر جامعه و اداره امور امت است نه سیطره بر ذوات آنان.
پس دو رکن رصین را هماره باید در مرى و مسمع قرار داد:
اول آنکه محور ولایت فقیه عادل، شان جامعه اسلامى است نه ذوات مردم و گوهر هستى آنان
و دوم اینکه مدار ولایت فقیه عادل، شان تمام افراد جامعه حتى خود فقیه عادل است;.
امر و شان امت، دو قسم است که یک قسم از آن با مشورت خود مردم تامین مىشود و آیه «وامرهم شورى بینهم» (50) ، ناظر به آن است; زیرا این قسم، امر خود آنهاست; مانند مباحات و موارد تخییر و....
قسم دیگر امور امت، به ولایت فقیه عادل وابسته است که از این رهگذر، او، «ولىامر» محسوب مىشود و جزء «اولواالامر» خواهد بود.
مىتوان صورت دلپذیرى از عنوان «جمهورىاسلامى» ترسیم نمود که تفصیل آن، در ثنایاى کتاب مشهود است.
«فقیه» کیست؟
مقصود از «فقیه» در بحث ولایت فقیه، مجتهد جامعالشرایط است نه هر کس که فقه خوانده باشد. فقیه جامعالشرایط باید سه ویژگى داشته باشد; «اجتهاد مطلق»، «عدالت مطلق»، و «قدرت مدیریت و استعداد رهبرى».
- به نظر شما چرا امام حسین علیه السلام این آیه را بالای نیزه تلاوت فرمودند ؟
(سوره کهف - آیه 9- ام حسبت ان اصحاب الکهف و الرقیم کانوا من ایاتنا عجبا)
ماه نگا رحوزه علمیه اهل بیت (علیهم السلام)
آذرماه 1389 ...................شماره یازدهم / 11
پایگاه بسیج حوزه علمیه اهل بیت (علیهم السلام)
مناسبت های آذر ماه :
- برگزاری مراسم جشن عید غدیر خم - با حضو رسرکار خانم اثنی عشری............... - 3 آذر
- هفته بسیج
- برگزاری زیارت عاشورا در ایام دهه اول محرم - ا زساعت 8 تا 8:30 صبح
- سه روز مراسم عزاداری در مکان حوزه - در روز های 28 - 29 - 30 آذر ماه از ساعت 30/10
غدیر با ما سخن می گوید خلوتی با غدیر پرده از اسرار پر سوزش بر خواهد داشت که چهارده قرن شاهد وناظر آن بوده است. شنهای داغ غدیر هنوز حرارت وحی در آن روز سبز را در خود حفظ کرده اند ودر بلندای زمان، روح تشنه ی اهل حقیقت را سیراب می کنند. اما مظلومیتی که غدیر برخود دیده ،او را درجستجوی همنشینی صادق وصمیمی به انتظار گذاشته است . غدیر روزی را به یاد می آورد که صدو بیست هزارنفر، مأمور به ابلاغ پیام جاودانه ی آن شدند،ولی خبری از ابلاغ وتبلیغ شان نشد. اگر دل غدیر را بشکافی فرمان بازگشت برای آنان که جلوتر از علی (ع)در حرکتند ودستور سرعت برای آنان که عقب مانده اند می یابی . اگر با غدیر سخن بگویی برایت خواهد گفت که پیامبر (ص)دست علی (ع) را با لا برد تا مسلمانان پشتیبان دست او باشند ،و گوشزد خواهد کرد که دست علی (ع) آن دستی است که اگر بالا باشد دست رسول خدا (ص)بالاست .غدیر با تابلوی طلایی خود می گوید : دست علی(ع) را -که بالاست- بالا ببرید تا بالا بروید وعهد کنید که برای بلند کردن این دست خواهیم ایستاد .
کلام رهبر : امروز مجموعه بسیج عظیم مردمی، بسیج مستضعفان در کشور ما یک حقیقت روشن وآشکار است . شما یک مجموعه ای هستید از بوستان عظیم بسیج در کشور . این بوستان را امام بزرگوار ما بوجود آورد و با کلمات خود و منش خود آن را آبیاری کرد. این نهال ها بحمد ا... روز به روز بالنده تر و مثمر تر شده است. درست است که تبلیغات دشمنان و به تبع آنها منادیان طرفدار آنها در داخل کشور سعی می کنند بسیج را کوچک کنند ،تخقیر کنند و به بسیج اهانت کنند ، اینها به خود کلام خدا هم اهانت کردند. به خود پیغمبر هم اهانت کردند.چیزی که در باطن خود دارای عظمت و درخشندگی است ، با اهانت اهانت کنندگان و تهمت زنندگان، نه کوچک می شود ،نه از درخشندگی ان کاسته می شود.
از ادراک مقام شهدا عاجزیم توفیق الهی نصیب شهدای عزیزمان شد و توانستند مقاماتی را طی کنند و عوالمی را ببینند. از این نشئه به غیب سفرها فرمودند و با زبان آیه ی شریفه ی قرآن، در انتظار من و شما بسر می برند و می گویند : یا لیت قومی یعلمون بما غفرلی ربی و جعلنی من المکرمین ای کاش قوم من،دوستان من، بازماندگان من می دانستند خداوند در حق ما چه تکریم ها کرده و چه کراماتی به ما عنایت فرموده است ! ای کاش می دانستند د رمحضر او در مقام عندیت چقدر مرزوقیم . چه ها می چشیم و چه ها می بینیم. شهدا در چه حالاتی هستند؟! چه عوالمی را طی می کنند؟ در جان انها چه چیزهائی ریخته شده است؟ از ادراک آن عاجزیم. اگر چه برخی دیده و چشیده اند.
.....................................................................................................................
السلام علیک یا ابا عبد الله الحسین علیه السلام
.....................................................................................................................
خورشید اولین روز ماه محرم که ظهور می کند، قلب های خسته به شور می آیند وفاصله ی دلها و چشمها کم می شود. زنجیرهای سینه زنی که از صندوقچه ی عزا خانه بیرون می آید، طلوع یک محرم ماتم زده را برای دلهای گرفته به ارمغان می آورد.آن چه در این روزهای نخستین بر قلب ها می بارد، شکوه ماتمی است که باران اشک را بر دیدگان هویدا میسازد.آسمان دل ها ابری می شود وبغض، حنجره ها را می فشرد. پنجره های بسته، دست های ملتمس، شمس های سوخته وپیراهنهای مشکی،حکایت دل هایی است که به شیدایی محرم دچارند.باید به دل هایما ن رجوع کنیم. اگر ابری است،اگر هوای باران دارد،اگر بغض ماتم را می کا ود،حقیقتی را گوشزد می کند که هزارو چهارصد سال پیش تا امروز همواره روزهای اول محرم ماتم زده ی آن است. اگر دل صاف باشد، اگر خانه لطف حق باشد،اگر عاشق آفتاب باشد، به سرخی می گراید و وای به حا ل کسانی که رنگ غروب اولین روز محرم را درک نمی کنند. محرم ماه درد و داغ شیعه است. ماه حسین منحور، وکدام دل است که داغ محرم را بفهمد واز طلوع خورشید اولین روز نگران نباشد. مگر نه این است که شیعیان آفتاب از باغ مانده ی گل وجود آل ا... هستی یافته اند؟ مگر نه این است که نور ولایت در جان های پیروان فرزندان علی نها دینه شده است؟ پس باید داغ محرم ،هوای گرفته ی غم را برای این دل ها به ارمغا ن بیاورد.این روزها آغاز مصیبت است،مصیبت داغی سترگ که بر شانه های تشیع سنگینی می کند.مصیبت این روزها یعنی داغ اسلام،غریب، اسلامی که دین رهایی است ودر بند منکرین خورشید. اسلامی که در مواجهه با تفکرات انسان زمینی گرفتا رآمده وروح آسمانی بشر را در تهدید خواسته های نفسانی می بیند.اسلام، امروز غریب است،چون دین رهایی است و بشر تمام تلاش خود را در بندگی خواهش های پست حیوانی محدود کرده است. امروز اسلام ناب ،دستخوش ترجمه های نا همگونی از مشکلات انسان مآبانه شده که اصالت را در بردگی می داند و آزادگی را محو می بیند ،داغ اول، مصیبتی بزرگ است که عاشورا می خواهد آن را به جامعه بشرتذکر دهد.داغ دیگر ،داغ مسلمانی ماست؛مصیبت عظیم ،درک نادرست از تشیع،کژفهمی از دین،کژ اندیشی هاست و قرائت رنگارنگ از صراط مستقیم،آری، داغ مسلمانی ماست وخدا کند ما مصیبت در تدین ها را دریابیم واز نگاههای عوامانه بر حذر باشیم که " اللهم لا تجعل مصیبتنا فی دیننا". داغ دیگر ما آلوده شدن در گناهان رنگارنگ است؛در نا بهره مندی از رحمت الهی،در گم شدن انسانیت، در قطع ارتباط با نقطه ی نورانی هستی، در کم شدن هویت شیعگی که هر چه تاریخ از آن می گذرد، این داغ عمیق تر وناملایم تر می شود و محرم آغاز دو باره ای است برای انسان تا به مصیبت های وجودی آن بیندیشد و داغ ها را مرهم نهد.
آیا می دانید که : به ازای هر یک کیلوگرم اضافه وزن ،قلب شما مجبور است بیش ا زصد لیتر خون بیشتر در روز پمپ کند. یعنی اگر بر فرض شما ده کیلوگرم اضافه وزن داشته باشید،قلب شما هزار لیتر بیشتر از ظرفیت کاری خود در روز بایستی خون پمپ کند. در صورتی که بر فرض ده کیلوگرم اضافه وزن داشته باشید ،کاری که به قلب شما در طی یک ساعت تحمیل می شود، معادل مقدار کاری است که انسان برای بالا بردن معادل 60 کیلوگرم تا ارتفاع 5/1 متر در همان زمان انجام می دهد. پس قلب خود را پاس بدارید، او را درک کنید و کار اضافی را که بر وی تحمیل کرده اید، از دوش او بردارید .
مباهله: مباهله ،خاطره فراموش نشدنی از ماجرائی است که در آن عظمت آل محمد صلی ا... علیهم برای همگان تبیین شد. در تاریخ 23 ساله ی بعثت،مباهله فقط یک بار در سال نهم هجری در برابر مسیحیان نجران مطرح شد. در این ماجرا،بشارتهای انبیاء در باره ی اهل بیت (علیهم السلام) توسط علمای بزرگ مسیحیت در یکی از بزرگترین کلیساهای جهان قرائت شد. سفر نجرانیان به مدینه و مناظره ی آنان با پیامبر (صلی ا.. علیه و آله ) کار را به مباهله و درخواست کشف حقیقت از سوی خداوند و نزول عذاب بر مدعی باطل کشا یند که آیه مباهله بر اهمیت آن افزود و طی آن امیر المؤمنین علیه السلام ،نفس پیامبر صلی ا... علیه و آله معرفی شد. اکنون 1423 سال از آن روزها می گذرد و مباهله به عنوان سند دائمی تشیع د رکتاب های تاریخی و اعتقادی جای خود را باز کرده است.
می دانیم که: این را میدانیم که تحمیل ظروف پلاستیکی به خاک، حاصلخیزی را از آن می گیردوبا آلوده کردنش ،چرخه ای معیوب می سازد. باور کنیم که ظروف پلاستیکی دشمن طبیعتند. کاش زحمت شستن و تحویل گرفتن ظرفهای ملامین وچینی را ازعزاداران به خود هموار می کردیم تا طبیعت برای یک بار هم که شده نفس راحتی بکشد وسنگینی زباله های تازه تولید شده آزارش ندهد. کاش باور می کردیم، اطعام مردم تنها راه ادای نذر نیست. کاش باور می کردیم که اهدای خون ،نشاندن لبخند بر لب یک یتیم ،کاشتن یک درخت، خوشحال کردن یک انسان، چیزی کمتر از توزیع چای و شربت وغذا نیست.
پایگاه بسیج حوزه علمیه اهل بیت (علیهم السلام)