حوزه علمیه اهل بیت علیهم السلام

ویژه طلاب خواهران ( شرق تهران - میدان قیام - ( ۰۹۳۹۳۹۵۳۱۴۳ ) - ( غرب تهران - شهرک قدس )

حوزه علمیه اهل بیت علیهم السلام

ویژه طلاب خواهران ( شرق تهران - میدان قیام - ( ۰۹۳۹۳۹۵۳۱۴۳ ) - ( غرب تهران - شهرک قدس )

لبیک

لبیک ، اللهم لبیک ، لبیک لا شریک لک لبیک ....  

«خانه ی دوست کجاست؟  

«دو قدم مانده به گُل» ...  

به کعبه می رسی؛ دریا می شوی، می سوزی. پروانه می شوی، می چرخی. آسمان می شوی، گسترده می گردی. ابر می شوی، می باری. درخت می شوی، بالا می روی. پرنده می شوی، پر می گشایی. ابراهیم می شوی، هاجر می شوی، اذان می گویی ... «پس به سمت گل تنهایی می پیچی» ...

Top of Form

Top of Form · «خانه ی دوست کجاست؟ «دو قدم مانده به گُل» ... به کعبه می رسی؛ دریا می شوی، می سوزی. پروانه می شوی، می چرخی. آسمان می شوی، گسترده می گردی. ابر می شوی، می باری. درخت می شوی، بالا می روی. پرنده می شوی، پر می گشایی. ابراهیم می شوی، هاجر می شوی، اذان می گویی ... «پس به سمت گل تنهایی می پیچی» ... به مدینه می رسی، تکه تکه از هم فرو می پاشی؛ اشک می شوی، گریه می شوی، ناله می شوی، درد می شوی، غصه می شوی، گمنام می شوی، بی چراغ می شوی، غریب می شوی، بیت الاحزان می شوی و ... پشت پنجره ها ... کوه اگر باشی، حرکت این موج ها تو را ذوب می کند. دریا اگر باشی، نگاه این موج ها تو را ذره ذره می خشکاند. آسمان اگر باشی، تلاطم این حرکات تو را مچاله می کند. هر که هستی باش! در دل این صحاری لم یزرع، این سرزمین بی گیاه، در دل این برهوت. هزار آسمان بهشت فرود آمده است؛ هزار آسمان «جبل النور»، هزار آسمان، «جبل الرحمه» این جا، کسی را غریبه نمی بینی؛ همه انگار همدیگر را جایی دیده اند. کنار هم می ایستند، کنار هم دعا می خوانند، کنار هم گریه می کنند. مثل هم می پوشند، مثل هم راه می روند، مثل هم نماز می خوانند، مثل هم دریا می شوند، مثل هم ذره می شوند، مثل هم دلتنگ می شوند، مثل هم لبیک می گویند و ... صدای پاها، مثل صدای شُرشُر باران، مثل حرکت آب روی آینه های بلور و چقدر شبیه بال بال زدن پرنده ها. این جا، همه ی چیزها جور دیگری است؛ حتی گم شدن ها و پیدا شدن ها، حتی آسمان گلدسته ها، حتی حرکت زلال پروانه ها، حتی مسجدها؛ سبعه، قبا، ذوقبلتین ... سعی می کنی در طواف، صف به صف فرشتگان، از صفای زمزمه های آسمان، بال و پر بگیری، در هفت دور عاشقانه. سعی می کنی هم گام با هاجر، پای تشنگی زمزم بنشینی. سعی می کنی، خودت باشی و خدای خودت. سعی می کنی، بدی ها را رها کنی و دلت را بسپاری به اقیانوس بی کران عشقی لایزالی. می بینی، آن چه را که ندیده بودی و در جستجویش بودی. می بینی، آن چه را دیده بودی و باور نکرده بودی. می بینی، آن چه را که در آرزوهایت سراغ می گرفتی. حس می کنی، آن چه را که چنین حس نکرده بودی. حس می کنی، آن چه را که حس کرده بودی و نیافته بودی. یافتن آن چه در جستجویش، دیرسالی بال بال می زدی و نمی یافتی، می یافتی و حس نمی کردی، حس می کردی و باور نمی کردی، باور می کردی و نمی رسیدی، می رسیدی و می ماندی، می ماندی و حیرت زده می شدی، حیران می شدی و ... و چقدر نزدیک بود و در دسترس؛ «و به انگشت نشان داد سپیداری و گفت»: ... خانه ی دوست این جاست!؟. و چقدر وسیع و شگرف و چقدر اکنده از گل های محمدی، و چقدر آکنده از نور سلام و صلوات ... و خاصیت عشق این است ... صدا از کدام حنجره ی آسمانی برخاست: لبیک، اللهم لبیک ... درست همین جا بود؛ آغاز زمین، آغاز زندگی و آغاز آدم و حوا. درست همین جا بود ... ...رها شده ای در انبوه رنگ ها، انبوه بی رنگی ها و انبوه تشنگی و آفتاب. رها شده ای در انبوه چراغ ها، در انبوه موج های شناور و در انبوه دلتنگی ها. آمده ای؛ بر لب زمزمه ی لبیک ... در دل، شور مناجات ... در نگاه، پشیمانی از گناه ... آمده ای؛ دلتنگ و صبور. فراگیرتر از بارانهای اردیبهشتی! سبک بال تر از پرنده های جنوب! آمده ای، نه با پای زمینی که با پای دل آمده ای هر که هستی باش! زمان، زمان حرکت است؛ نه رکود زمان، زمان وحدت است؛ نه تفریق زمان، زمان برادری است؛ نه تبعیض زمان، زمان یاد است، نه غفلت زمان، زمان سادگی است؛ نه تشریفات این جا، سرزمین وحی است، سرزمین ابراهیم، هاجر و اسماعیل؛ سرزمین محمد و خدیجه؛ سرزمین علی و فاطمه؛ سرزمین بیست و چهار هزار پیامبر، سرزمین دوازده ستاره و سرزمین مهدی است. اولین خانه ی عبادت، اولین نقطه ی نیایش، اولین مرتبه ی نیاز، اولین سرزمین نماز و اولین نشانی دوست. آسمانی ترین زمینی که نمودار قیامت است، نمودار بازگشت به فطرت است، نمودار امامت و توحید است، نمودار تعبد و رحمت است و نمودار تسلیم و رضاست. پشت پنجره های بقیع، سایه ای که سایبان دلتنگی ات می شود، غریبی و غربت است. صدای شعله بار پرندگانی که میهمان گندم زایران فاطمه اند. و صدای سوزناک ناله ها و زمزمه ها. کجاست مهدی فاطمه علیهاالسلام ؟! «این بقیة اللّه » آفتاب، مستقیم می تابد، و سوزنده و داغ ... و خاصیت عشق این است ... سفره ای به گستردگی تمام زمین، به پهنای تمام آسمان، و ابابیل ها که چونان هودجی سفید، تمام فضا را پوشانده اند. موج برمی دارند و موج برمی دارند ... . این جا، سرزمین ملکوت است. همه جا آغازی از زیبایی و حیرت است. مسجدالحرام، قشنگ ترین اتفاقی که هر شبش «قدر» است. غرب و شرق در دایره ی این مکان نمی گنجد. همه چیز به خدا ختم می شود؛ به رحمت و مهربانی. خدا همه جا کنار توست، در مرکزی ترین نقطه ی هستی. با اذان بلال برمی خیزی و از باب النبی وارد بیت الحرام می شوی. دقیقه های باصفایِ سعی را هروله می کنی، لحظه های معطر مشعر و منا را به خاطر می سپاری، بالای جبل النور، نماز می خوانی، کوه نور را طی الارض می کنی، از خودت بیرون می آیی؛ از این یکی شدن ها، لبریز می شوی، در تراکم نور، موج می زنی، دست خدا را می بوسی مقیم مقام ابراهیم می شوی، کنار فرشتگان، قدم برمی داری و ... . لبیک، اللهم لبیک ... آفتاب، تشنه و سوزان است. تو را از تمام سوی این نواحی مقدس صدا می کنند. نوبت عاشقی است، نوبت بیداری است، نوبت دریا شدن است ... کعبه یک سنگ نشانی است که ره گم نشود ... پدیدآورنده: مریم سقلاطونی- www.hawzh.net پایگاه حوزه Bottom of Form
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد