حوزه علمیه اهل بیت علیهم السلام

ویژه طلاب خواهران ( شرق تهران - میدان قیام - ( ۰۹۳۹۳۹۵۳۱۴۳ ) - ( غرب تهران - شهرک قدس )

حوزه علمیه اهل بیت علیهم السلام

ویژه طلاب خواهران ( شرق تهران - میدان قیام - ( ۰۹۳۹۳۹۵۳۱۴۳ ) - ( غرب تهران - شهرک قدس )

ثبت نام ترم بهمن حوزه علمیه اهل بیت علیهم السلام

بسمه تعالی 

******* 

حوزه علمیه اهل بیت علیهم السلام در سطوح ذیل به دو طریق   

از علاقمندان « ترم بهمن »

 ثبت نام به عمل می آورد :  

 

1-     دروس حوزه سطح دو   =  پس از گذراندن ِ سطح دو  شرکت در طرح باز پذیری حوزه علمیه قم  

2-     حفظ کل قرآن همراه با گذرا ندن دروس آزمون کارشناسی ارشد =  

(در پایان یک دوره چهار ساله -  هشت ترم )   

شرکت در آزمون کارشناسی ارشد  

( رشته علوم قرآن و حدیث )  

................................  

جهت کسب اطلاعات بیشتر با شماره های  33503804 – 33503805 تماس حاصل فرمایید

نشانی : میدان قیام – کوچه تهرانی نژاد – کوچه ناصر – پلاک 15 – حوزه علمیه اهل بیت علیهم السلام 

« بحث ضرورت ولایت فقیه» ۱۶

تا 15شماره پیش« بحث ضرورت ولایت فقیه» را از دیدگاه حضرت آیه الله جوادی آملی و حضرت آیه الله امام خمینی رهبر کبیر انقلاب (قدس سره )  و حضرت آیه الله مصباح یزدی راجع  به و ولایت فقیه  واز دیدگاه علمای شیعه از قرن چهارم را  دنبال کردیم  و اینک ....

محمدابن ادریس حلی ( 598-543 هجری ) (ص64)

محمدابن ادریس حلی از فحول علمای شیعه است و شیخ طوسی ، شیخ الطائفه ،‌جد مادری او به شمار می رود وی به حریت فکر معروف است .

ابن ادریس دیدگاه خود را در مورد ولایت فقیه در چند بخش بیان کرده است :

1-    ولایت فقیه جامع الشرایط را در امر قضا  ، بیان میکند .

2-    ولایت را برای فقیهان جامع الشرایط به کار میبرد .

3-    ایشان در آخرین بخش از مباحث فقهی کتاب سرائر ، به طور مستقل به بحث در باره ی ولایت فقیه پرداخته و ادله وشرایط و حدود آن را  نیز تبیین نموده است .

در خصوص اندیشه ابن ادریس حلی در مورد ولایت فقیه این نکات دریافتنی است .

1-    مراد شارع مقدس از صدور احکام شرعی ، عمل و اجرای آنهاست .

2-    تنفیذ و دستور اجرای احکام در اصل از سوی معصومین علیهم السلام است و در عصر غیبت از آنِ فقیه جامع الشرایط ، هر چند در ظاهر امر ، سلطان جور او را به این کار بگمارد .

3-    شرایطی برای فقیه ذکر شده که بر ولی ّ فقیه مصطلح  قابل انطباق است .

4-    قضاوت و نیز اقامه ی حدود و تعزیرات ، مصداقهای تنفیذ احکامند ، ولی به این دو محدود نمی شود .

5-    ادله ابن ادریس برای اثبات ولایت فقیه عمدتاً ، ادله نقلی است .او خبر واحد را حجت نمی داند ولی روایات مثبت ولایت فقیه را فراتر از خبر واحد می شمرد .

6-    سر انجام ابن ادریس نظریه ی خود را در مورد ولایت فقیه این گونه گزارش می دهد :

-        آن چیزی که ما اختیار کردیم ، اولا ً ادله ، اقتضای آن را دارد و ثانیاً مورد اختیار بزرگان از مشایخ  از جمله سید مرتضی و شیخ طوسی است  .ادله ای را که مخالفان این نظریه آورده اند ، قابل اعتماد نیست ، زیرا هر اشکالی که در مورد تنفیذ احکام به وسیله ولی فقیه جامع الشرایط انجام شود ، همان اشکال در مورد امام علیه السلام هم لازم می آید ، چه تمامی حاکمان (شرعی)در مورد احکام تعبدیه مانند آیه مربوط به قطع دست دزد و اجرای حد بر زانی و غیر این دو از آیات دیگر ( که احتیاج به تنفیذ و اجرا دارد ) مخاطب خداوند هستند .

محقق حلی (676-602 هجری)(ص67)

شیخ ابوالقاسم جعفربن حسن بن یحیی بن حسن بن سعید حلی معروف به «محقق» صاحب کتابهای بسیاری در فقه از جمله شرایع الاسلام ، فی مسائل الحلال و الحرام است . در اصطلاح فقها اگر محقق به طور مطلق گفته شود مقصود همین شخص بزرگوار است .

هرچند محقق حلی در مورد ولایت فقیه باب مستقلی در کتاب شرایع الاسلام ندارد ، اما او اولین فقیهی است که خمس را به سهم امام و سهم سادات تقسیم می کند .

1-    از نکات در خور توجه در اندیشه فقهی مرحوم محقق حلی در باره ی ولایت فقیه ، بحث قضاست . او معتقد است که با نصب و خواست مردم  ، کسی ولایت قضا نمی یابد و در ثبوت ولایت قضا  ، نیز امر امام علیه السلام لازم است از این رو  ، امام علیه السلام در عصر غیبت ولایت در این مورد را به فقهای اهل بیت علیهم السلام واگذار کرده است .

2-     با توجه به اینکه «ولی ّ» در نزد محقق « من الیه الحکم بحق النیابه » است عده ای از بزرگان از این عبارت محقق عموم نیابت را استفاده نموده و آن را به او نسبت داده اند .

علامه حلی ( 726-648) (ص69)

علامه حلی یکی از نوادر روزگار ،  درفقه  و اصول و کلام  و منطق آثاری دارد که تاکنون 120 جلد  شناخته شده است .

1-    علامه فقها را در عصر غیبت ، شایسته دریافت زکات می داند . می گوید : بهتر است که زکات مال و زکات فطره را به امام علیه السلام براسنند و در عصر غیبت به فقهای امامیه .

2-    در باب انفال می گوید :هر گاه جایز دانستیم که صرف سهم امام درعصرغیبت به مصرف اصناف دیگر برسد ، این تصرف در سهم امام علیه السلام را فقیه امینی که از فقهای امامیه  ی جامع الشرایط است ، بر عهده می گیرد .

3-    علامه نخستین فقیهی است که در عصر غیبت به نصب فقیه جامع شرایط تصریح کرده است .و برای معرفی فقها به عنوان نائبان امام زمان علیه السلام در عصر غیبت از وا‍ژه «تفویض» استفاده می کردند .

4-     و اما اقامة الحدود = حق اقامه حدود از آن معصوم علیه السلام است و یا کسی است که از سوی آن حضرت مأذون باشد . در زمان غیبت این حق از آن فقهای شیعه است و حکومت میان مردم در صورت ایمنی از ظالمان و نیز تقسیم زکات و خمس و افتاء از آن فقها ست .

5-    علامه ضرورت اقامه حدود را علاوه بر دلیل نقلی ، با دلیل عقلی ، نیز ذکر می کند : " تعطیل حدود  به ارتکاب محارم و انتشار مفاسد منجر می شود که بی تردید شارع به آن راضی نیست " .

6-    علامه در جایی آورده است که :   اگر کسی بر امام عادل خروج و شورش کند ، قتال با او بر هر کسی که امام یا نائب امام او را امر به جنگ کند  ، واجب است .

علمای بزرگواری همچون : شهید اول - احمد بن فهد حلی اسدی – محقق کرکی – مقدس اردبیلی – شهیذ ثانی – فیض کاشانی – شیخ جعفر کاشف الغطاء – میرزا ابو القاسم قمی – مولی احمد نراقی – میر عبدالله حسینی مراغی – محمد حسن نجفی – شیخ مرتضی انصاری – سید محمد ال بحر العلوم – حاج آقا رضا همدانی – و علمای معاصر همه وهمه در باب ولایت فقیه ایراد سخن فرموده اند و ما در اینجا ضمن سپاس از همه علمای اسلام ازصدر تا کنون و آیندگان، بحث ولایت فقیه را به اتمام می رسانیم .        

بحث ضرورت ولایت فقیه (شماره 15 )

شماره 15 )  « بحث ضرورت ولایت فقیه »

تا 14 شماره پیش« بحث ضرورت ولایت فقیه» را از دیدگاه حضرت آیه الله جوادی آملی و حضرت آیه الله العظمی امام خمینی رهبر کبیر انقلاب (قدس سره )  و حضرت آیه الله مصباح یزدی را به اختصار دیدیم و  خواندیم و اکنون  « ولایت فقیه از دیدگاه علمای شیعه از قرن چهارم تا دهم هجری  »   را دنبال می کنیم .

شما می توانید سمت چپ صفحه وبلاگ روی قسمت موضوعات   "بحث ضرورت ولایت فقیه "  کلیک کنید تا همه آنچه  راما در باره این موضوع تا کنون آورده ایم ببینید .

شماره 15 )  « بحث ضرورت ولایت فقیه »

بر گرفته از کتاب : اندیشه سیاسی شیعه در عصر غیبت – علی کربلایی پازوکی

ولایت فقیه از دیدگاه علمای شیعه از قرن چهارم تا دهم هجری

1         شیخ مفید (413 هجری - 333) (ص58)  

شیخ مفید و به حق فخر الشیعه  ، از فقهای بزرگ در قرن چهارم و پنجم هجری ، احیاگر فقه و کلام شیعه است . از عبارات و جملات این متکلم فقیه در کتاب مهم المقنعه ،    می توان ولایت عامه فقیه را دریافت . شیخ در باره ی ولایت فقیه چنین می نویسد :  اما اجرای حدود و احکام انتظامی اسلام ،‌وظیفه سلطان اسلام است که از جانب خداوند منصوب گردیده و منظور از سلطان ، ائمه هدی  از آل محمد (ص) و فرماندهان و حکامی می باشند که از سوی ایشان منصوب گردیده است . امامان نیز این امر را به فقهای شیعه تفویض کرده اند تا در صورت امکان مسئولیت اجرایی آن را بر عهده گیرند. فقها نیز   می توانند طبق موازین شرعی بین برادران خود قضاوت نمایند و در صورت فقدان ادله و مدرک بین آنان صلح و آشتی بر قرار کنند و هر آنچه برای قاضیان اسلام جعل شده است ، اعمال نمایند ، زیرا ائمه (ع) ولایت در این امور را به فقها واگذار فرموده اند . اگر کسی از شیعیان به واسطه پشتیبانی ظالمی از او برمردم سلطه و امارت پیدا کند و ریاست را به صورت ظاهری از طرف ظالم پذیرفته باشد ، در حقیقت از ناحیه ی صاحب الامر  امیر است  ، زیرا خود امام زمان این اذن را داده است و این کار را برای او جایز می داند و کسی که به دلیل جهل به احکام (= نبود فقاهت ) و یا ناتوانایی بر اداره امور مردم که به او واگذار شده ،‌شایستگی ولایت را نداشته باشد ، حق ندارد این مسئولیت را بپذیرد ، اگر آن را بپذیرد ، معصیتکار است و از ناحیه صاحب امر غیر مأذون است ،‌صاحب الامری که همه ی ولایتها به او باز می گردد.    

   شیخ طوسی (385-360 هجری) (ص61)

شیخ طوسی بزرگ مذهب شیعه و متبحر در همه علوم اسلامی است که علاوه بر دهها کتاب  در زمینه فقه و تفسیر و کلام ،‌دو کتاب ، تهذیب و استبصار از کتب شیعه نیز از تألیفات اوست .

در النهایه می فرماید : " اقامه حدود الهی  جز برای حاکم زمان که از ناحیه خداوند تعیین شده  یا شخصی که امام معصوم علیه السلام او را برای این امر نصب فرموده ،‌جایز نیست . اگر کسی اجرای حدود او را از جانب امام زمان (عج) انجام می دهد و نیز حکومت در میان مردم و قضاوت بین دو طرف دعوا جز  برای کسی که حاکم حق (ع) به او اذن داده جایز نیست و ائمه علیهم السلام این امر را به فقهای شیعه واگذار کرده اند .

بر گرفته از کتاب : اندیشه سیاسی شیعه در عصر غیبت – علی کربلایی پازوکی 

................................................................................................................... 

.................................................................................................................

بحث ضرورت ولایت فقیه ( شماره 14)

شماره 14  بحث ضرورت ولایت فقیه

خلاصه چهار قسمت پیشین از سلسله بحثهای آیة الله مصباح یزدی

بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم  -  فقط یک نظام اسلامی

خدای متعال را شکر می‌کنم که توفیق عنایت فرمود تا در جمع شما عزیزان شرکت کنم و از نورانیت‌تان بهره ببرم. بحث ولایت‌فقیه یک بحث اسلامی، فقهی و دارای بعد کلامی است . امروز در جهان فقط یک نظام اسلامی داریم؛ البته اسم اسلامی جاهای دیگری هم هستولی اقرب به اسلام ، فقط ایران است ،

. ولایت‌فقیه، ترکیبی است از دو کلمه ولایت و فقیه، ولایت یعنی‌چه،  این‌که می‌گوییم این ولایت برای فقیه است به چه معناست؟1. ولایت به معنای محبت در مقابل عداوت -2-«ولی» به معنای ناصر -3- در موارد بسیاری هم در معنایی که تقریبا معادل حکومت است، به کار می‌رود. معنای ولایت‌فقیه را همة‌ ما می‌دانیم یعنی‌چه. در ولایت‌فقیه نه صحبت از محبت است و این‌که فقیه را باید دوست داشت ،  و نه صحبت از نصرت؛ یعنی فقیه شما را نصرت می‌کند .  حکومت لازمه زندگی اجتماعی . یک موضوع پیش همة اقوام و عقلای عالم مطرح بوده و هست و خواهد بود و آن این‌که وقتی جامعه تشکیل شد، مردمی دور هم زندگی کردند، نیازی ایجاد می‌شود که یک نهادی باید آن را برطرف کند  . برای این‌که این نیاز برطرف بشود دو چیز لازم است: یکی وضع قانون ،  دوم اجرای قانون. . این را امروز در فرهنگ عمومی ما حکومت می‌گویند.حکومت اسلامی حکومتی است توأم با محبت، معنای ولایت یعنی حکومت.  

ولایت‌فقیه یعنی این‌که در شرایطی که حکومت امام معصوم عملاً میسر نیست و مردم دسترسی به امام معصوم ندارند و نمی‌توانند نیازهای حکومتی‌شان را به وسیلة او مرتفع کنند خدا یک بدلی برایش قرار داده است.

قسمت پنجم از شماره 14 بحث ضرورت ولایت فقیه 

 (  از سلسله بحثهای آیة الله مصباح یزدی )

مسأله ولایت‌مطلقه، یکی از شبهات شایعی است که در این چند دهه مطرح شده است. شاید کسانی از روی اشتباه تردید کرده باشند یا انکار، اما قطعا کسانی از روی غرض و در واقع برای سست کردن پایه ولایت‌فقیه این شبهات را مطرح می‌کنند، ولی ما به انگیزه‌های افراد کاری نداریم. برای ولایت‌مطلقه دست‌کم سه جور معنا تصور می‌شود تنها تصور هم نیست کسانی هم گفتند، اما معنای صحیح این کلمه و علت این که بزرگانی امثال حضرت امام آن را مطرح کردند یک اختلافی است که بین بعضی از فقهای بزرگ در مقام بحث پدید آمده است.

 این نکته را هم این‌جا عرض کنم که دأب بزرگان ما این بوده که در مقام بحث فقهی، کاملا طرفین بحث را تا آن جا که می‌شده تقویت کنند در مقام بحث، به شبهه خیلی میدان می‌دادند و هم‌چنین به نظر مخالف، هرچند که خودشان خیلی در عمل معتقد به این حرف نبودند. من این چند سالی که خدا توفیق داد درس‌های بزرگانی امثال مرحوم آیت‌الله‌العظمی بروجردی و حضرت امام و بعضی دیگر از بزرگان را درک کردم با مصادیقی مواجه بودم که در مقام بحث یک چیزهایی را می‌فرمودند، تقویت می‌کردند، ولی فتوایشان این نبود. اخیرا هم در خدمت یکی از اعاظم بودم. مطلبی را گفتند. من سوال کردم که آقا فتوایتان هم همین است؟ ایشان فرمودند نه. دأب بزرگان این است که مسأله‌ای را بحث می‌کنند برای این که خوب حلاجی بشود.
از طرف دیگر گاهی در یک زمان یک نظری دارند و در یک زمان دیگری آن را تغییر می‌دهند. بیشتر که تحقیق می‌کنند نظرشان تغییر می‌کند. همه این‌ها در این جا در باب ولایت‌فقیه مصداق دارد. منتها حالا من خیلی دوست ندارم وارد بحث اشخاص بشوم و لزومی هم ندارد. اجمالا یک بحثی است که در ظاهر از کلمات شیخ انصاری رضوان‌الله‌تعالی‌علیه در مکاسب استفاده می‌شود. ایشان برای مسأله ولایت‌فقیه بالاترین دلیل را این می‌داند که ما علم داریم که بعضی از احکام شرعی را شارع راضی نیست که بر زمین بماند. قطع داریم که شارع می‌خواهد این‌ها اجرا بشود. اجرای این‌ها هم یا باید به وسیله فقیه باشد یا غیر فقیه. اگر غیرفقیه باشد ما ایمن نیستیم که اشتباه کند. عادتا احتمال خطایش زیاد است، پس باید متصدی آن فقیه باشد؛ البته علاوه بر تفقه باید تقوا هم داشته باشد تا اطمینان بیابیم همان‌طور که می‌فهمد همان طور هم عمل می‌کند. به‌هرحال، نتیجه گرفته است که این ولایتی که ما برای فقیه اثبات می‌کنیم در همان چیزهایی است که یقین داریم که شارع به ترک آن راضی نیست. حالا این را بنده اضافه می‌کنم چیزی که در اصطلاح ما مرسوم است می‌گوییم امورحسبیه . امور حسبیه چیزهایی است که می‌دانیم شارع راضی نیست ترک بشود یعنی راضی نیست که مثلا ایتام بی‌سرپرست بمانند. یک کسی را حتما شارع می‌خواهد که به امور این‌ها رسیدگی کند یا اموال مسلمینی که سرپرست ندارد اگر رها شود. کسی است وارثی ندارد اموال فراوانی هم دارد که اگر کسی متصدی این اموال نشود این اموال کم‌کم تلف می‌شود از بین می‌رود. قطع داریم شارع راضی نیست این‌گونه بشود. می‌گوییم این جا فقیه باید متصدی این امور بشود و این اموال را مدیریت بکند و امثال این مسایل. لازمه‌اش این است که فقط ولایت برای فقیه در آن اموری باشد که قطع داریم که شارع مقدس به ترکش راضی نیست، اما در مواردی که شک داشته باشیم مثلا فرض کنید در امور حکومتی که در جوامع فعلی محل بحث ماست مثلا می‌گویند یک جایی را برای فضای سبز بگذارند. شهرداری‌ها تأکید می‌کنند میدانی باشد خیابان‌ها توسعه پیدا کند، گاهی برای ضرورت است گاهی هم برای زیبایی شهر، برای این که شهر اسلامی مرکز اسلامی دنیا، قم فرض کنید، زیبا باشد و دیگرانی که می‌آیند این‌جا از دیدنش بدشان نیاید خوب است که میدان‌های زیبا داشته باشد. لازمه این کار این است که گاهی در اموال مردم تصرف شود یا جلوگیری شود از این‌که در آن‌جا بنایی بسازند، ولی اگر گفت نمی‌خواهم بفروشم، چه کار کنیم؟ اتفاقا اطراف حرم را که می‌خواستند بسازند این مسأله پدید آمد و اشخاصی مایل نبودند بفروشند اما به هر حال حکومت‌ها در این مسایل دخالت می‌کنند و می‌گویند این‌جا چیزهایی هست که برای شهر لازم است هرچند طرف هم راضی نباشد. حالا سوال این است که آیا در یک چنین جایی فقیه می‌تواند بگوید چند تا خانه را خراب کنید تا برای زیبایی شهر فضای سبز ساخته شود؟ این اندازه هم ولایت دارد فقیه یا خیر؟ در جایی که ضرورتی هست مثلاً اگر کوچه‌های باریکی که ممکن است برای رفت وآمد ماشین یا بردن مریض به بیمارستان باید جاده وسیع‌تر باشد آن جا را بگویند خراب کنید، یک مسأله است؛ اما اگر فقط برای زیبایی شهر باشد، آیا فقیه می‌تواند این کاری را که سایر حکومت‌ها می‌کنند انجام بدهد؟ آیا ولایت دارد یا ندارد؟ ولایت مطلقه می‌گوید بله. هرکاری شأن حاکم است و حاکم این کار را برای شهر لازم می‌داند، فقیه هم حق دارد در آن جا دخالت کند حتی اگر برخلاف رضایت صاحبش هم باشد می‌تواند این کار را انجام بدهد. اگر شهرهای اسلامی زیبا نباشند ما در مقابل کشورهای کفر سرشکسته هستیم این باعث وهن اسلام می‌شود. می‌گویند مسلمانان این قدر کثیفند، این قدر آلوده‌اند، شهر خودشان را هم بلد نیستند اداره کنند. چون شأن حاکم این است که این کار را بکند، فقیه ولایت دارد که در این‌جا هم دستور بدهد خانه‌ها را خراب کنید و فضای سبز ایجاد کنید. این معنای ولایت مطلقه است. در مقابل آن، ولایت مقید یعنی فقط در جایی که ما یقین داریم شارع به ضرورت لازم می‌داند این کار را و به ترکش راضی نیست. این یک اختلافی است ظاهر فرمایش شیخ انصاری در مکاسب این حرف است با این‌که ادعا کردند ایشان بعدا از این نظرشان برگشتند. ظاهر آن چه از مکاسب استفاده می‌شود این است که ولایت‌فقیه در همان حدی است که ما یقین داریم که شارع راضی است و در امور مشکوک جاری نیست، اما آن کسی که قائل به ولایت مطلقه است می‌گوید: در آن‌چه عقلاً شأن حکومت است و حاکم حق دخالت دارد، فقیه حق دارد در آن‌جا حکم کند. این معنای ولایت‌مطلقه در مقابل ولایت مقیده است. یعنی مقید به موارد اضطرار و ضرورت. ولایت‌مطلقه این قید را ندارد؛ هر جا شأن حاکم است فقیه حق تصرف دارد.
بعضی آمده‌اند از این مسأله دو تفسیر غلط ارائه داده‌اند. از اول کسانی که نه علاقه‌ای به مسائل اسلامی داشتند و نه به حکومت اسلامی، گفتند این مسأله ولایت‌فقیه دیکتاتوری است ولایت‌فقیه یعنی هر چه فقیه می‌گوید بی‌چون چرا باید قبول کرد و این معنایش دیکتاتوری است. این جا بود که اگر یادتان باشد امام فرمود اگر ولایت‌فقیه نباشد دیکتاتوری می‌شود. ولی‌فقیه همیشه احکام اسلام را رعایت می‌کند مصالح مسلمین را رعایت می‌کند نه منافع شخصی خودش را. دیکتاتور کسی است که به دلخواه خودش دستور بدهد. فقیه اگر به دلخواه خودش دستور بدهد و خلاف حکم شرعی باشد با همان دستورش از ولایت ساقط می‌شود. معنایش دیکتاتوری نیست فقیه حتما باید احکام شرعی را طبق فقاهتی که دارد عمل کند؛ پس این معنای ولایت‌فقیه به معنای دیکتاتوری غلط است. یک معنای جدید و رسواتر از این هم مطرح کرده‌اند. بنده این را چند سال پیش خودم از بعضی مسئولان وقت کشور شنیدم؛ آن هم به عنوان تمجید از امام، گفتند ما در سابق یک ولایت عامه داشتیم و یک ولایت خاصه، در کتاب‌های فقهی اهل‌سنت هم مطرح می‌شد که حاکم اسلامی بر عامه امور مسلمین ولایت دارد. یعنی همین چیزهایی که در حوزه حکومت قرار می گیرد این ولایت عامه است نه مطلقه. این بحث بود که آیا فقیه در عموم موارد حکومت دخالت می کند یا نه تنها موارد خاصی است، اما ولایت‌مطلقه از ابتکارات امام است یا به تعبیر دیگری امام درست کرده است؛ البته آن‌ها تعبیر مؤدبانه به کار می‌بردند و به خاطر مقاصد خودشان می‌گفتند این چیزی است که امام آورده، این از افتخارات امام است. معنای این جمله این است که احکامی که ولی فقیه صادر می‌کند مقید به اسلامی بودن نیست؛ ولی‌فقیه می‌تواند حکمی برخلاف اسلام صادر کند و این را دستاویز قرار دادند برای این که خودشان هر جوری می‌خواهند با احکام اسلام بازی کنند. این از اکاذیب عا لم است و خلاف نصوص فرمایشات امام است. این چیزی است که این‌ها درست کردند برای این‌که اسلام را از بین ببرند چون خودشان معتقد به احکام اسلام نبودند همان‌طور که الان هم کسانی همین‌گونه‌اند اما جرأت ابراز آن را ندارند. من این را خودم از زبان یکی از مسئولان عالی‌رتبه کشور در مجلسی که به یادبود مرحوم حاج‌احمدآقا در دانشگاه تهران برقرار شده بود شنیدم و همان‌جا بعدش نوبت سخنرانی من بود رفتم این حرف را رد کردم. به هر حال این هم معنایی بود که این‌ها ارائه می‌کردند که ولایت‌مطلقه یعنی مطلق از موافقت با اسلام، شرط این ولایت هم این نیست که حکمش حکم اسلامی باشد، ضد اسلام هم که باشد این ولایتش معتبر است! یعنی اسلام آمده تجویز کرده حکم ضد اسلام را. این از اکاذیب عالم است و از القائات شیطان برای نابود کردن اسلام و ولایت‌فقیه است. این‌ها همه‌اش غلط است. ولایت مطلقه در مقابل آن ولایت مقیده است. اولا در مسائل سیاسی اجتماعی جاری است نه مسائل تکوینی و ربطی به تکوینیات ندارد یعنی همان ولایت شرعی اعتباری قانونی است که برای فقیه ثابت است، و مقید به موارد اضطرار نیست، و در سایر مواردی هم که شأن حاکم دخالت در آن است می‌تواند دخالت بکند هرچند ضرورتی نباشد. این معنای مطلق بودن است و آن دو معنای دیگر غلط است و

از القائات شیاطین است، لعنهم‌الله.              

........و ادامه  دارد

بر گرفته از وبلاگ با ولایت تا شهادت

.................................................................................. 

....................................................................................

بحث ضرورت ولایت فقیه( شماره 13)

 بحث ضرورت ولایت فقیه( شماره 13)  

 

خلاصه سه قسمت پیش ،از سلسله بحثهای حضرت آیه الله مصباح یزدی

بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم  -  فقط یک نظام اسلامی

خدای متعال را شکر می‌کنم که توفیق عنایت فرمود تا در جمع شما عزیزان شرکت کنم و از نورانیت‌تان بهره ببرم. بحث ولایت‌فقیه یک بحث اسلامی، فقهی و دارای بعد کلامی است . امروز در جهان فقط یک نظام اسلامی داریم؛ البته اسم اسلامی جاهای دیگری هم هستولی اقرب به اسلام ، فقط ایران است ،

. ولایت‌فقیه، ترکیبی است از دو کلمه ولایت و فقیه، ولایت یعنی‌چه،  این‌که می‌گوییم این ولایت برای فقیه است به چه معناست؟1. ولایت به معنای محبت در مقابل عداوت -2-«ولی» به معنای ناصر -3- در موارد بسیاری هم در معنایی که تقریبا معادل حکومت است، به کار می‌رود. معنای ولایت‌فقیه را همة‌ ما می‌دانیم یعنی‌چه. در ولایت‌فقیه نه صحبت از محبت است و این‌که فقیه را باید دوست داشت ،  و نه صحبت از نصرت؛ یعنی فقیه شما را نصرت می‌کند .  حکومت لازمه زندگی اجتماعی . یک موضوع پیش همة اقوام و عقلای عالم مطرح بوده و هست و خواهد بود و آن این‌که وقتی جامعه تشکیل شد، مردمی دور هم زندگی کردند، نیازی ایجاد می‌شود که یک نهادی باید آن را برطرف کند  . برای این‌که این نیاز برطرف بشود دو چیز لازم است: اول این‌که مقرراتی باشد. که برای رفع اختلافات، آن مقررات را معتبر بدانند دوم  غیر از کسی که این قانون و مقررات را وضع می‌کند کسی هم نیاز است که آن قانون را تحمیل کند یعنی متخلف را وادار کند که بپذیرد؛ والا مشکل حل نمی‌شود.  پس یکی وضع قانون ،  دوم اجرای قانون. . این را امروز در فرهنگ عمومی ما حکومت می‌گویند.حکومت اسلامی حکومتی است توأم با محبت، معنای ولایت یعنی حکومت. ولایة الفقیه یعنی فقیه این حق را دارد که حکم حکومتی صادر کند، حکم ولایی صادر کند و اطاعت آن حکمش برای مردم واجب است.

 

 قسمت چهارم :  بحث ضرورت ولایت فقیه از دیدگاه  

آیه الله مصباح یزدی

معنای فقیه
«فقیه» یعنی‌چه؟ منظور از فقاهت این است که کسی در فهم مسایل شرعی و احکام الهی تخصص داشته باشد. این را از کجا می‌فهمیم؟ غیر از همه جهات دیگر، واژه مشبهه که در اینجا دلالت بر ثبوت می‌کند این معنا را می‌رساند، ولی صرفاً یک اصطلاح است مثل این‌که ما به کسی طبیب می‌گوییم که تخصص در طبابت دارد. به کسی مهندس می‌گوییم که تخصص در مسایل هندسه دارد، و همه اوصاف دیگری را که می‌گوییم مشتقاتی است که در کفایه و اصول فقه هم مطرح شده است که گاهی مشتقات را درباره حرفه و ملکه به کار می‌بریم. یکی از مواردش هم همین جاست. فقیه یعنی «من له ملکة الفقاهة» فقاهت هم یعنی درک مسایل شرعی از راه ادلة‌ معتبر آن.
اما این‌که فقیه، ولایت دارد یعنی‌چه؟ آیا این مسأله در اسلام به عنوان یک حکم اصلی مثل وجوب نماز و سایر مسایل یا‌ احکام عبادی یا احکام غیرعبادی آمده است و ما چیزی هم به نام ولایة الفقیه داریم یا نه؟ آیا معنایش این است که هر فقیهی ولایت دارد؟ آیا بدین معنا است که فقاهت شرط لازم است و معنایش این نیست که شرط کافی هم باشد؟ یعنی غیر از فقیه کسی ولایت ندارد؟ این سئوالات وقتی پاسخ داده می‌شود که ما لسان روایات را درباره ولایت‌فقیه و از آنچه دلالت اعتباریه می‌کنند مثل مقبولة عمربن حنظله و مرفوعة ابوخدیجه و امثال این‌ها را بررسی کنیم آن وقت می‌توانیم بفهمیم که این یعنی‌چه. اجمالا به عنوان مصادره و به عنوان یک تعریف ابتدایی مطرح می‌کنیم تا بعد ان‌شاءالله اثباتش کنیم.

معنای ولایت‌فقیه
ولایت‌فقیه یعنی این‌که در شرایطی که حکومت امام معصوم عملاً میسر نیست و مردم دسترسی به امام معصوم ندارند و نمی‌توانند نیازهای حکومتی‌شان را به وسیلة او مرتفع کنند خدا یک بدلی برایش قرار داده است. اگر اشکالی به نظر نرسد بگویید بدل اضطراری. منتها بدلی که خود شارع تعیین کرده است. مثل این‌که فرموده است وضو و غسل بر شما لازم است اما اگر نتوانستید، تیمم کنید. تیمم، حکم شرعی است اما بدل از یک حکم اصلی دیگر است. آن‌چه از اول شارع مقدس برای حفظ نظام تشریع فرموده، جلوگیری از اختلال نظام، جلوگیری از هرج و مرج، و سایر مسایلی است که بر حکومتِ حق مترتب می‌شود. اما خداوند متعال می‌دانسته است که انسان‌ها همیشه تن به حکومت معصوم نمی‌دهند. همان‌هایی که سال‌ها پای منبر پیغمبر بودند با این‌که هفتاد روز قبل از وفاتش جانشین‌اش را معین کرد و فرمود: «هذا علی مولاه» بعد از هفتاد روز یادشان رفت. حالا یا ذهنا یادشان رفت یا عملا یادشان رفت و به فراموشی سپردند. چه کسانی؟ همین اصحاب بدر و حنین، نه کفار. آدمیزاد این‌گونه است. خدا می‌دانست بناست این‌گونه بشود. با این‌که دوازده معصومی که یک موی سر هر کدام‌شان به عالمی می‌ارزد خدا این‌ها را برای حکومت مردم تعیین کرد، اما می‌دانست که مردم زیر بار نمی‌روند. حالا که این‌چنین می‌شود، قهر کند و بفرماید من چند سالی برایتان، حکومت علی را قرار دادم بعدش دیگر هیچ! ول کنید بروید گم شوید؟ این از رحمت خدا به دور است؛ البته من در مقام اثبات نیستم و فقط می‌خواهم آن تعریف را اجمالا عرض کنم. این‌ها زمینه است برای بیان این تعریف.
ولایت‌فقیه یعنی یک حکم دست دوم؛ بدل اضطراری از حکم دیگری که شارع آن را ابتدا برای تنظیم امور جامعه و حفظ نظام جامعه و تأمین مصالح اجتماعی تعیین فرموده بود. تکوینا هم مصداق آن را خلق کرده بود تا دوازده نفر پشت سر هم یکی پس از دیگری بتوانند متصدی این حکومت بشوند. این‌ها را آفریده بود. حکم شرعی‌اش را هم تعیین کرده بود اما می‌دانست که عمل نمی‌شود. باز هم خدای متعال از فضل و رحمت خودش آمد یک حکم بدلی هم قرار داد. فرمود حالا که معصوم زندانی می‌شود تبعید می‌شود یا در حالت تقیه است، مردم نمی‌توانند از او استفاده کنند. می‌دانید بهترین زمان‌هایی که مردم از ائمه استفاده کردند زمان امام باقر و امام صادق سلام‌الله‌علیهما بود، اما می‌دانید چه‌طور بود؟ بسیاری از اوقات شیعه‌ها وقتی می‌خواستند سئوالی از امام بپرسند باید به عنوان یک دست‌فروش بروند در کوچه داد بزنند. به بهانة‌ تخم‌مرغ فروختن، سبزی فروختن، خیار فروختن بروند در خانه امام صادق (ع) و از ایشان مسأله بپرسند. تازه عصر این دو امام بهترین زمان‌ها بود. حتی در چنین زمانی که‌ امام زنده است، ظاهرا زندان هم نیست، کرسی درس هم دارد و هزاران نفر از شهرهای اطراف می‌آیند از محضرش استفاده می‌کنند، آن کسی که در شهرهای دور زندگی می‌کند، فرض کنید در خراسان آن روز، فاصله را نسبت به مدینه حساب کنید که باید با شتر این مسافت را طی کنند شاید یک سال طول می‌کشید که از خراسان به مدینه بروند. برای این فرد اگر مشکلی پیش می‌آمد باید چه کار کند؟ مسائل اجتماعی، سیاسی را که ایجاب می‌کرد به حکومت مراجعه کند نزد چه کسی برود؟ در میان مردم اگر اختلافی پیدا شد چه کنند؟ این‌جا فرمودند ولایت‌فقیه معتبر است؛ یعنی کسی که جای امام باشد به عنوان یک بدل اضطراری. چنین فردی همه مصالح امام را نمی‌تواند تأمین کند چون امام معصوم است و اشتباه نمی‌کند، از چیزی غفلت نمی‌کند؛ او نباید بگوید فیه تردد،‌ الاشبه کذا، الاقوی کذا؛ او حکم واقعی خدا را می‌داند. تحت تاثیر عوامل دیگری هم واقع نمی‌شود، اما همه مردم که به او دسترسی ندارند و نمی‌توانند نیازشان را به وسیلة او تأمین کنند. پس اسلام دست از حکومتش بکشد؟! یعنی این ‌شأن از زندگی اجتماعی مردم را که شاید بدون شبهه بشود گفت قوی‌ترین بعد زندگی انسان است، رها بشود؟ چون اگر زندگی اجتماعی نباشد معلوم نیست انسان به چه معنای دیگری وجود دارد. یک موجود فردی که در جنگل یا غاری زندگی می‌کند دیگر تحصیل علم یا تعلیم و تعلم، نماز جماعت،‌ جهاد یا... هیچ‌کدام از این‌ها موضوع پیدا نمی‌کند. همه این‌ها به برکت زندگی اجتماعی است و زندگی اجتماعی نیاز به حکومت دارد. آیا امکان دارد شارع بگوید حالا که شما امام معصوم را نپذیرفتید پس رهایتان می‌کنم تا هر کاری که خودتان می‌خواهید، انجام دهید؟ امام فرمود این جور نیست. حتی در زمان حضور امام معصوم اگر دسترسی به امام معصوم نداشتید به فقیه مراجعه کنید. فقیه، بدل اضطراری ماست؛ «والرد علیه کالرد علینا» بعد از آن هم یک جمله‌ای دارد که خیلی تکان‌دهنده است: «و هو علی حد الشرک بالله» ببین چه‌قدر برای امام معصوم مسألة وجود حکومت اهمیت دارد که این قدر پایة ولایت‌فقیه را محکم می‌کند و نمی‌گوید انکارش، می‌گوید ردش -‌که ظاهرا رد عملی منظور است «والرد علیه کالرد علینا و هو علی حد الشرک بالله». ولایت‌فقیه یعنی این. اما آیا غیر از فقاهت شرط دیگری هم دارد یا نه؟ این مسأله‌ای است که بعدا باید به ادلة آن مراجعه کنیم. ببینیم آن ادله‌ای که چنین ولایتی را اثبات می‌کند آیا شرط دیگری هم دارد یا نه، این بستگی به آن ادله دارد.  ..........ادامه دارد

برگرفته از وبلاگ با ولایت تا شهادت 

..................................................................................... 

.....................................................................................

 

بحث ضرورت ولایت فقیه - ( شماره 12)

– بحث ضرورت ولایت فقیه -  شماره 12

خلاصه دو قسمت پیش از سلسله بحثهای حضرت آیه الله مصباح یزدی

بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم  -  فقط یک نظام اسلامی

خدای متعال را شکر می‌کنم که توفیق عنایت فرمود تا در جمع شما عزیزان شرکت کنم و از نورانیت‌تان بهره ببرم. بحث ولایت‌فقیه یک بحث اسلامی، فقهی و دارای بعد کلامی است . به‌ویژه این‌که اگر این‌گونه بحث‌ها نباشد تصور می‌شود که اسلام در بُعد مسایل اجتماعی و سیاسی و اداره جامعه حکمی ندارد.

امروز در جهان فقط یک نظام اسلامی داریم؛ البته اسم اسلامی جاهای دیگری هم هستولی اقرب به اسلام ، فقط ایران است ،

بنده معمولا در مباحثی که دارم ابتدا درباره خود واژه‌هایی که در عبارت آن به کار رفته است، بحث می‌کنم. ولایت‌فقیه، ترکیبی است از دو کلمه ولایت و فقیه، اول این سوال را طرح می‌کنم که ولایت یعنی‌چه، و ثانیا این‌که می‌گوییم این ولایت برای فقیه است به چه معناست؟1. ولایت به معنای محبت در مقابل عداوت -2-«ولی» به معنای ناصر -3- در موارد بسیاری هم در معنایی که تقریبا معادل حکومت است، به کار می‌رود. معنای ولایت‌فقیه را همة‌ ما می‌دانیم یعنی‌چه. در ولایت‌فقیه نه صحبت از محبت است و این‌که فقیه را باید دوست داشت ،  و نه صحبت از نصرت؛ یعنی فقیه شما را نصرت می‌کند .    

    قسمت سوم :   حکومت لازمه زندگی اجتماعی

یک موضوع پیش همة اقوام و عقلای عالم مطرح بوده و هست و خواهد بود و آن این‌که وقتی جامعه تشکیل شد، مردمی دور هم زندگی کردند، نیازی ایجاد می‌شود که یک نهادی باید آن را برطرف کند. شخص یا اشخاص و یا هیئتی باید باشد که این نیازها را برطرف کند. انسان‌ها وقتی تنها زندگی می‌کنند این نیازها را ندارند. اگر بنا بود یک انسان باشد؛ یک انسان غارنشین که احتیاجی به تشکیل حکومت، دستگاه قضایی و دستگاه مقننه و مجری احکام و این حرف‌ها نداشت. این یک نفر، حداکثر باید ببیند خدا چه گفته است. حتی راست و دروغ گفتن برایش مطرح نیست. یکی نیست با او حرف بزند تا راست بگوید یا دروغ بگوید. کسی نیست به او ظلم کند یا او به آن فرد ظلم کند؛ زندگی فردی است، اما وقتی چند نفر با هم زندگی می‌کنند روابطی میان این‌ها به وجود می‌آید که این روابط، نیازهایی را ایجاب می‌کند. این نیازها غیر از خوردن و آشامیدن فردی یا غیر از آن نیازی است که انسان به خدا دارد و یا باید خدا را عبادت کند. در زندگی اجتماعی نیازهای دیگری بین انسان‌ها با همدیگر پدید می‌آید و تزاحماتی برایشان اتفاق می‌افتد، حتی در این‌که میوه‌ای را از درختی بخورند؛ این می‌خواهد بگیرد آن هم می‌خواهد بگیرد، دعوا بین‌شان اتفاق می‌افتد. زمینی را کسی تصرف کرده و در آن نشسته، دیگری می‌گوید بلند شو من می‌خواهم بنشینم. این برای یک زندگی دو نفره است چه برسد به روابط پیچیده‌ای که امروز می‌بینید. هر روز هم یک نوع رابطة‌ جدیدی پدید می‌آید، قرارداد می‌شود و قانون برایش جعل می‌کنند، کنوانسیون درست می‌کنند. این در روابط اجتماعی و لازمة زندگی اجتماعی است. این روابط، نیازهایی را ایجاب می‌کند؛ پس غیر از خود افراد ـ از آن جهتی که یک فرد است ـ باید کسی باشد که این نیاز را تأمین کند. اول این‌که اگر اختلافی بین این‌ها پیدا شد بتواند حل کند. بدین معنا که هرچه این گفت برای هر دو اعتبار داشته باشد؛ مقید باشند که قضاوت او را بپذیرند. مقرراتی برای زندگی‌شان لازم است. این‌که دو نفر را می‌گوییم، دو نفر فرضی است والا اجتماعات، معمولا از میلیون هم تجاوز می‌کند. میلیون‌ها انسان وقتی با هم زندگی می‌کنند طبعا اختلافاتی میان‌شان پدید می‌آید. هیچ جامعه‌ای نیست که اختلافی بین‌شان نباشد. چنین جامعه‌ای در عالم وجود نداشته است و نمی‌شود پیش‌بینی کرد که روزی هم چنین جامعه‌ای به وجود بیاید. ان‌شاءالله همه ما زنده باشیم و زمان ظهور حضرت ولی‌عصر عجل‌الله‌‌فرجه‌الشریف را ببینیم؛ چون بی‌تردید زمان حکومت ایشان حق کسی پایمال نمی‌شود. اگر کسی ظلم کرد مجازاتش می‌کنند، اما این‌که اصلا هیچ ظلمی به هیچ‌کس نشود، هیچ اختلافی بین دو نفر پیدا نشود چنین چیزی معلوم نیست در این عالم اتفاق بیفتد. اصلاً زندگی آدمیزاد همین است. این تزاحمات هست و ناچار منشأ اختلافاتی می‌شود.
برای این‌که این نیاز برطرف بشود دو چیز لازم است: اول این‌که مقرراتی باشد که برای رفع اختلافات، آن مقررات را معتبر بدانند، ولی وجود خود این مقررات همیشه کارساز نیست؛ فرض کنید اگر اموال‌تان با هم مخلوط شد و نمی‌دانید چه قدر مال این بود و چه قدر مال آن، مثلا قرعه بیندازند. این قانون، اما عملا ممکن است که طرفین راضی نشوند و حتی با این‌که قانون را قبول دارند خودشان به آن عمل نکنند. نباید آدم به همسایه‌اش تجاوز کند، اما در عمل با این‌که این قانون را هم پذیرفته است، چنین می‌کند. غیر از کسی که این قانون و مقررات را وضع می‌کند کسی هم نیاز است که آن قانون را تحمیل کند یعنی متخلف را وادار کند که بپذیرد؛ والا مشکل حل نمی‌شود. شما یک کتاب قانون بزرگ بنویسید همه جزئیات هم در آن باشد، اما کسانی عمل نمی‌کنند. تجربه نشان داده است که همیشه عمل به قانون نخواهد شد؛ پس برای این‌که در جامعه نظم باشد، هرج و مرج نشود و فساد پدید نیاید و به تعبیر خودمان، اختلال نظام لازم نیاید، لازم است غیر از قانون، یک مجری قانون با قدرت اجرایی هم وجود داشته باشد. اسم این حکومت است؛ چیزی که دو عنصر در آن باشد یکی وضع قانون یکی اجرای قانون. این را امروز در فرهنگ عمومی ما حکومت می‌گویند. در کتاب‌های فلسفه سیاست و کتاب‌های سیاست هم اسم آن را حکومت می‌گویند.

ولایت به‌معنای حکومت

در فرهنگ شیعی آن چه در کلمات اهل‌بیت شایع‌تر است این ماده ولایت است. چرا این واژه را انتخاب کرده‌اند؟ گفته‌اند نکته‌هایی در خود این مفهوم هست که این واژه را مناسب‌تر قرار داده است. بعضی گفته‌اند برای این‌که لازمه‌اش یک نوع محبت است یعنی می‌خواهد بگوید حکومت اسلامی حکومتی است توأم با محبت. این نکته اگرچه نادرست نیست اما معنای ولایت یعنی حکومت، همین. در موارد دیگر هم به کار رفته، معانی دیگر هم دارد اما این‌جا و در بحث‌های سیاسی و کتاب‌های فقهی وقتی از «ولایة الفقیه» سخن می‌گوییم یعنی حکومت. عینا یعنی حکومت، و معانی دیگری که دارد در این کاربرد مورد توجه نیست. مثلاً ما در فرهنگ دینی‌مان واژه «ولایت تکوینی» داریم. آیا ولایت تکوینی یعنی حکومت؟! خیر، هیچ ربطی به حکومت ندارد؛ قدرت تصرف تکوینی در امور عالم بر خلاف مجاری طبیعی آن را ولایت تکوینی می‌گویند. چیزی که لازمه‌اش کرامت و معجزات و این دست امور است. پس ولایت به این معنا هم هست اما این محل بحث ما نیست. در بحث‌های سیاسی، اجتماعی و فقهی منظور ما نیست. ولایت تکوینی یک مسأله‌ای است تقریبا عرفانی. نه جای بحث آن در فقه است و نه با این بحث‌ها ارتباطی دارد. ولایة الفقیه یعنی حکومة الفقیه. ولایت در موارد دیگری که استعمال می‌شود و به هر معنایی که بیاید، ارتباطی با این بحث ندارد، اما کسانی که می‌خواهند مغالطه کنند یا به هرحال قصور دارند یا معلوماتشان کم است، قاطی می‌کنند. می‌گویند وقتی شما می‌گویید فقیه ولایت دارد یعنی ولایت تکوینی دارد؛ در حالی که ولایت تکوینی یک قدرت نفسانی روحانی است و اصلا ربطی به تشریعیات و به قانون ندارد. حکومت یعنی ، چه کسی حق قانون‌گذاری و حق اجرای قانون دارد و رأی چه کسی قانونا معتبر است. حالا یک نفر باشد یا یک نهاد هزار نفری یا میلیونی باشد. بحث ما در اصل واژة‌ ولایت است؛ بنابراین شبهه‌هایی که دارند درباره این‌که شما وقتی می‌گویید هر چه امام معصوم دارد ولی‌فقیه هم دارد،‌ پس یعنی فقیه ولایت تکوینی هم دارد، اصلا مسأله تکوینیات در این‌جا مطرح نیست؛ فضای تشریع و اعتباریات است. یعنی چه کسی قانونا حق دارد فرمان بدهد و قانونا مردم باید فرمان او را اطاعت کنند. صحبت مسایل تکوینی نیست. هر معنای دیگری هم ولایت داشته باشد، ربطی به این معنا ندارد.
فرض کنید یکی از معانی ولایت اهل‌بیت، محبت است، آیا عشق به رهبر نیز واجب شرعی است؟ این‌که باید او را به عنوان یک مؤمن یا افضل مؤمنین دوست بداریم، حرف دیگری است و ربطی به ولایت‌فقیه که در فقه و مسائل اجتماعی و سیاسی مطرح می‌شود، ندارد. بله او را باید دوست بداریم چون افضل مومنین است و بیشترین حق را بر همة‌ مومنین دارد. درست است اما این مسأله، مسأله اخلاقی است.
ولایة الفقیه یعنی فقیه این حق را دارد که حکم حکومتی صادر کند، حکم ولایی صادر کند و اطاعت آن حکمش برای مردم واجب است. حالا دلیلش چیست؟ علت این‌که این حق برای او و این تکلیف بر مردم ثابت می‌شود، چیست؟ آن را بعد باید بحث بکنیم که منشأ ولایت‌فقیه از کجاست و اعتبارش از کجاست و چه لوازمی دارد. پس نکتة اول این است که ولایت یعنی حکومت. حکومت یعنی‌چه؟ یعنی همان نهادی که برای زندگی اجتماعی و برای پرهیز از هرج و مرج و حفظ امنیت جامعه لازم است .

ادامه دارد.... 

بر گرفته از وبلاگ با ولایت تا شهادت 

//////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////// 

.........................................................................................................................

بحث ضرورت ولایت فقیه (شماره ۱۱ )

 

 

 

حوزه علمیه اهل بیت علیهم السلام  

 

 فتنه اخیر 25 بهمن را محکوم  

 

 می کند و خواستار به   

کیفر رساندن سران فتنه می باشد 

 

 

 بحث ضرورت ولایت فقیه  - شماره 11)

تا 9 شماره پیش« بحث ضرورت ولایت فقیه» را از دیدگاه حضرت آیه الله جوادی آملی و حضرت آیه الله امام خمینی رهبر کبیر انقلاب (قدس سره )  برای شما به نمایش گذاشتیم  .

و هفته پیش اولین قسمت از « بحث ضرورت ولایت فقیه» یعنی شماره ۱۰-  از دیدگاه حضرت آیه الله مصباح یزدی  را  واکنون : « قسمت دوم » را دنبال می کنیم

       خلاصه ای از قسمت اول : « بحث ضرورت ولایت فقیه از دیدگاه حضرت آیه الله مصباح یزدی»

بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم  -  فقط یک نظام اسلامی

خدای متعال را شکر می‌کنم که توفیق عنایت فرمود تا در جمع شما عزیزان شرکت کنم و از نورانیت‌تان بهره ببرم. بحث ولایت‌فقیه یک بحث اسلامی، فقهی و دارای بعد کلامی است . به‌ویژه این‌که اگر این‌گونه بحث‌ها نباشد تصور می‌شود که اسلام در بُعد مسایل اجتماعی و سیاسی و اداره جامعه حکمی ندارد.

امروز در جهان فقط یک نظام اسلامی داریم؛ البته اسم اسلامی جاهای دیگری هم هستولی اقرب به اسلام ، فقط ایران است ، و این موهبتی است که خداوند متعال در این دوران به برکت خون صدها هزار شهید و مجاهدات هزاران مجاهد فی سبیل‌الله نصیب این مردم کرده است

    این نظام با این عظمتی که دارد با مسأله ولایت‌فقیه گره خورده است. دنیا هم این نظام را به عنوان نظام ولایت‌فقیه می‌شناسد و همه هم می‌دانیم که اگر ولایت‌فقیه از این نظام و از این قانون اساسی حذف شود چیزی به نام نظام اسلامی باقی نخواهد ماند؛

 از همین‌رو خدا را شکر می‌کنم که توفیقم داد به اندازه ظرفیت ناچیز خودم آبی بر آتش این فتنه‌ها بریزم؛  

بحث ضرورت ولایت فقیه - شماره 11)

معنا و مبنای ولایت فقیه

 از سلسله نشست‌های تبیین علمی ولایت‌فقیه ـ‌قم ـ‌ مدرسه علمیه فیضیه ـ

قسمت دوم) « بحث ضرورت ولایت فقیه از دیدگاه حضرت آیه الله مصباح یزدی»:  

 تبیین واژه‌ها

    بنده معمولا در مباحثی که دارم ابتدا درباره خود واژه‌هایی که در عبارت آن به کار رفته است، بحث می‌کنم. ولایت‌فقیه، ترکیبی است از دو کلمه ولایت و فقیه، اول این سوال را طرح می‌کنم که ولایت یعنی‌چه، و ثانیا این‌که می‌گوییم این ولایت برای فقیه است به چه معناست؟

        کمابیش معنای آن روشن است اما در بحث‌های علمی، سؤالات دقیقی مطرح می‌شود که قبلا به ذهن نمی‌آمد. ولایت، یک کلمه عربی است و باید معنایش را از کتب لغت عربی پیدا کرد، اما همان‌طور که می‌دانید کتاب‌های لغت معمولا موارد استعمال را ذکر می‌کنند و نمی‌گویند که این معنای حقیقی‌اش چیست، معنای مجازی‌اش چیست، مشترک لفظی است یا مشترک معنوی، منقول است یا مرتجل. این مباحث معمولا در کتاب‌های لغت بیان نمی‌شود. وقتی هم یک لفظ چند تا کاربرد دارد آن را مثل مشترک لفظی بیان می‌کنند که این چند تا معنا دارد. درباره ولایت هم در کتاب‌های لغت چند معنا ذکر شده است. کاربردهایش هم در قرآن کریم و در روایات بسیار متفاوت است. شما اگر آیاتی را ببینید که کلمه ولایت و مشتقات آن مثل ولی، اولیاء، مولی و والی در آن هست، پیدا کردن یک معنای جامع بین همة‌ آن‌ها کار مشکلی است. برخورد ادبا نیز با این موارد که برای یک واژه چند معنا در کتاب‌های لغت آمده، متفاوت است. بعضی‌ها دوست دارند همه این معانی را تا آن‌جا که ممکن است، به یک معنا برگردانند. می‌گویند همة این‌ها از یک ریشه و یک معناست و مصادیق متفاوتی دارد.

          حضرت آیه الله در ادامه فرموده اند :  در بسیاری از واژه‌ها اگر ما بخواهیم معنای حقیقی مورد استعمال را درست بفهمیم، کافی نیست که ریشة لغت را بررسی کنیم و بگوییم همه‌ این‌ها به یک چیز برمی‌گردد و اصل کلمه این بوده است. پس یک مشترک معنوی است.

معنای ولایت

    بحث ما سر کلمه ولایت بود. ولایت یعنی‌چه؟ موارد استعمال را که شما در کتاب لغت می‌بینید پنج یا شش معنا و گاهی بیشتر ذکر شده است:1. ولایت به معنای محبت در مقابل عداوت؛ در دعاها و زیارت‌ها این دو واژه در مقابل هم به کار رفته است «...اللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالَاهُ وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ...»5 پیداست این   

 

«موالاة‌» مقابل   «معاداة‌» است؛ «وَلِیٌّ لِمَنْ وَالَاکُمْ وَ عَدُوٌّ  

 

لِمَنْ  عَادَاکُم» دوست در برابر دشمن، این ولایت به معنای محبت است. 

2. در بعضی جاها گفته‌اند «ولی» به معنای ناصر است. به‌ویژه در جاهایی که عقد ولایت با قومی می‌بندند که اگر جنگی رخ داد، کمکشان کنند و آن‌ها ولی این قوم می‌شوند یعنی باید نصرتشان کنند. 

3. در موارد بسیاری هم در معنایی که تقریبا معادل حکومت است، به کار می‌رود.
موارد زیاد دیگری هم هست که من الان نمی‌خواهم همه‌اش را بگویم. لزومی هم نداشت همه را نام ببریم. فقط باید بدانیم که ولایت، معانی متعددی دارد. درباره این واژه یک کار این است که بگوییم همه این‌ها به یک اصل برمی‌گردد و آن اصل ولِی، ماده واو، لام و یاء است بدین معنا که دو چیز چنان در کنار هم و نزدیک هم قرار بگیرند که چیز اجنبی‌ای بین آنها حایل نباشد. «ولی، یلی» هم که به کار می‌بریم «هذا یلی ذلک» یعنی این بلافاصله پشت‌سر آن واقع می‌شود. می‌گویند این وارد شد و «ولیه فلان» یا «یلیه فلان» یعنی بلافاصله بعدش آن یکی می‌آید. «موالاه» هم از همین معناست. موالات که در عبادات شرط است و گفته‌اند اجزای وضو باید موالات داشته باشد یعنی این‌که پشت سر هم بیاید و چیزی بین آن‌ها فاصله نشود. گفته‌اند اصل واژه ولایت به این معناست. دو نفر هم که خیلی با هم دوست هستند، خیلی به هم نزدیک می‌شوند، این همان نزدیک بودن است که چیزی بینشان فاصله نمی‌اندازد. کسی هم که دیگری را نصرت می‌کند همین‌طور. بعضی سعی کرده‌اند که همة‌ این واژه‌ها را برگردانند به یک معنا؛ یعنی دو چیز با هم نزدیک باشند، پشت‌سر هم قرار بگیرند، و چیزی بین‌شان حایل نشود. در تفسیر المیزان هم مرحوم علامه طباطبایی رضوان‌الله‌علیه در مواردی روی همین مطلب تکیه کرده است که اصل ولایت یعنی اتصال دو شیء به صورتی که اجنبی بین‌شان قرار نگیرد. این کار ادیبانه و لغت‌شناسانه‌ای است که بسیار هم ارزشمند است.

این کار ادیبانه و لغت‌شناسانه‌ای است که بسیار هم ارزشمند است، اما آیا این معنا می‌تواند به ما بگوید وقتی می‌گویند «ولایتنا اهل‌البیت» بفهمیم یعنی‌چه؟ یعنی ما با اهل‌بیت آن‌چنان کنار هم قرار بگیریم که بین ما حایلی نباشد! همه‌جا همین‌گونه است؟

درباره مسأله ولایت‌فقیه نیز وقتی که می‌خواهیم ولایت را معنا کنیم آیا باید این راه‌های پر پیچ و خم را طی کنیم تا بفهمیم کلمة ولایت در این‌جا یعنی‌چه یا راه دیگری وجود دارد؟

. بنده این «میکروفن» را مثال می‌زنم. وقتی می‌پرسم «میکروفن» یعنی‌چه؟ اصل آن چه بوده است؟ کلمه میکرو این‌جا چه معنایی دارد؟ فن یعنی‌چه؟ این ترکیب چه معنایی را می‌رساند؟ اما وقتی معنی میکروفن را می‌دانم، دیگر آن‌چنان لزومی ندارد که درباره لفظ آن تحقیق کنم.

 معنای ولایت‌فقیه را همة‌ ما می‌دانیم یعنی‌چه. در ولایت‌فقیه نه صحبت از محبت است و این‌که فقیه را باید دوست داشت ،  و نه صحبت از نصرت؛ یعنی فقیه شما را نصرت می‌کند . 

 ادامه دارد ....

  بر گرفته از وبلاگ : « با ولایت تا شهادت» 

............................................................................................................................................................................ 

//////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////

بحث ضرورت ولایت فقیه (شماره 10)

َبحث ضرورت ولایت فقیه( شماره 10)

تا 9 شماره پیش« بحث ضرورت ولایت فقیه» را از دیدگاه حضرت آیه الله جوادی آملی و حضرت آیه الله امام خمینی رهبر کبیر انقلاب (قدس سره )  برای شما به نمایش گذاشتیم  و اکنون« بحث ضرورت ولایت فقیه» رااز دیدگاه حضرت آیه الله مصباح یزدی دنبال می کنیم  

قسمت اول)  

بحث ضرورت ولایت فقیه از دیدگاه حضرت آیه الله مصباح یزدی   

آیت ‌الله مصباح: پیروی از ولی ‌فقیه دارای پشتوانه عقلی و دینی است  

/ تبیین علمی ولایت فقیهه اول: معنا و مبنای ولایت فقیه

معنا و مبنای ولایت فقیه -  از سلسله نشست‌های تبیین علمی ولایت‌فقیه ـ‌قم ـ‌ مدرسه علمیه فیضیه ـ 23/01/89

بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم  -  فقط یک نظام اسلامی

    خدای متعال را شکر می‌کنم که توفیق عنایت فرمود تا در جمع شما عزیزان شرکت کنم و از نورانیت‌تان بهره ببرم.

بحث ولایت‌فقیه یک بحث اسلامی، فقهی و دارای بعد کلامی است و تحقیق درباره آن ارزش فوق‌العاده‌ای دارد به‌ویژه این‌که اگر این‌گونه بحث‌ها نباشد تصور می‌شود که اسلام در بُعد مسایل اجتماعی و سیاسی و اداره جامعه حکمی ندارد. اثبات مسأله ولایت‌فقیه و این‌که یک حکم اسلامی است می‌تواند جوابگوی این شبهه‌ها باشد که الحمدلله این مسأله به برکت اهل‌بیت صلوات‌الله‌علیهم‌اجمعین برای ما ثابت شده است و در دسترس دیگران نیز قرار گرفته است.

  افزون بر همه این‌ها نکته دیگری هم که دوست دارم توجه عزیزان به آن جلب شود، این است که امروز در جهان فقط یک نظام اسلامی داریم؛ البته اسم اسلامی جاهای دیگری هم هست حتی به عنوان جمهوری اسلامی چند کشور دیگر هم هستند مثل جمهوری اسلامی پاکستان، جمهوری اسلامی موریتانی، اما آن‌که واقعا نظام اسلامی باشد و اقرب به اسلام، فقط ایران است، و این موهبتی است که خداوند متعال در این دوران به برکت خون صدها هزار شهید و مجاهدات هزاران مجاهد فی سبیل‌الله نصیب این مردم کرده است و اهمیت و عظمت و برکات آن برای کسی مخفی نیست. این نظام با این عظمتی که دارد و با این برکاتی که خدای متعال در آن قرار داده است با مسأله ولایت‌فقیه گره خورده است. دنیا هم این نظام را به عنوان نظام ولایت‌فقیه می‌شناسد و همه هم می‌دانیم که اگر ولایت‌فقیه از این نظام و از این قانون اساسی حذف شود چیزی به نام نظام اسلامی باقی نخواهد ماند؛ 

  بنابراین، دوست دارم این جمله را به خاطر بسپارید که تلاش برای تبیین مسأله ولایت‌فقیه و تقویت عملی آن، در واقع خدمت به حفظ و بقای اسلام در عالم است، و متقابلا هرگونه تلاشی که به هر دلیلی انجام بگیرد تا در نظریة ولایت‌فقیه خدشه کند یا عملا موجب تضعیف آن شود چنین کاری در حقیقت مثل تیشه زدن به پایه‌های بنای اسلام در این عالم است. این مسأله با دیگر مسایل تفاوت بسیار دارد؛ از همین‌رو خدا را شکر می‌کنم که توفیقم داد به اندازه ظرفیت ناچیز خودم آبی بر آتش این فتنه‌ها بریزم؛ البته خدا خود حافظ این نظام و ارزش‌های اسلام و انقلاب خواهد بود و طبعا بحث مستوفی درباره این موضوع کار یکی دو جلسه نیست .  

 «بر گرفته از  : وبلاگ با ولایت تا شهادت»

ادامه دارد ....

بحث ضرورت ولایت فقیه(شماره 9)

 بحث ضرورت ولایت فقیه(شماره 9)

 درقسمت اول و دوم ، ولایت فقیه از دیدگاه امام خمینی (قدس سره) دیدیم که امام فرموده بودند : «ولایت فقیه » از موضوعاتی است که تصور آنها موجب تصدیق می شود و چندان به برهان احتیاج ندارد. ما معتقد به ولایت هستیم و معتقد یم پیغمبر (ص) باید خلیفه تعیین کند و نعیین هم کرده است . آیا تعیین خلیفه برای « بیان احکام » است ؟ ما خلیفه می خواهیم تا «اجرای قوانین» کند . قانون مجری لازم دارد . اینجاست که تشکیل حکومت و بر قراری دستگاه اجرا لازم می آید . اعتقاد به ضرورت تشکیل حکومت و بر قراری دستگاه اجرا و اداره ، جزئی از ولایت است. بدیهی است که ضرورت اجرای احکام که تشکیل حکومت رسول اکرم (ص) را لازم آورده منحصر و محدود به آن زمان نیست و پس از رحلت نیز ادامه دارد . مالیاتهایی که اسلام مقرر داشته و طرح بودجه ای که ریخته نشان میدهد تنها برای رمق فقرا و سادات فقیر نیست ، بلکه برای تشکیل حکومت و تأمین مخارج ضروری یک دولت بزرگ است. علمای اسلام موظفند  با انحصار طلبی و استفاده های نا مشروع ستمگران مبارزه کنند

 (قسمت سوم ) شرایط زمامدار : شرایطی که برای زمامدار ضروری است مستقیما ً ناشی از طبیعت طرز حکومت اسلامی است. پس از شرایط عامه مثل عقل و تدبیر ، دو شرط اساسی وجود دارد که عبارتند از : 1- علم به قانون   2- عدالت  

1-    چون حکومت اسلام قانون است برای زمامدار علم به قوانین لازم می باشد چنانکه در روایت آمده است . منتها حاکم باید افضلیت علمی داشته باشد . ائمه ما برای امامت خودشان به همین مطلب استدلال کردند که امام باید فضل بر دیگران داشته باشد .اشکالاتی هم که علماء شیعه بر دیگران نموده اند در همین بوده که فلان حکم را از خلیفه پرسیدند ، نتوانست جواب بگوید ، پس لایق خلافت و امامت نیست ، فلان کار را بر خلاف احکام اسلام انجام داد پس لایق امامت نیست و ....  

2-    زمامدار بایستی از کمال اعتقادی و اخلاقی بر خوردار و عادل باشد و دامنش به معاصی آلوده نباشد ." ولا ینال عهدی الظالمین ".

    اکنون که شخص معینی از طرف خدای  تبارک وتعالی برای احراز امر حکومت در دوره غیبت تعیین نشده است تکلیف چیست ؟ آیا باید اسلام را رها کنیم ؟ دیگر اسلام نمی خواهیم ؟ اسلام فقط برای دویست سال بود ؟ یا این که اسلام تکلیف را معین کرده است ولی تکلیف حکومتی نداریم ؟

     معنای نداشتن حکومت این است که تمام حدود و ثغور مسلمین از دست برود ؟ و ما با بی حالی دست روی دست بگذاریم که هر کاری می خواهند بکنند ؟ و ما اگر کارهای آنها را امضاء نکنیم رد نمی کنیم آیا باید اینطور باشد ؟ یا این که حکومت لازم است  و اگر خدا شخص معینی را برای حکومت در دوره غیبت تعیین نکرده است لکن آن خاصیت حکومتی را که از صدر اسلام تا زمان حضرت صاحب (ع) موجود بود برای بعد ا زغیبت هم قرار داده است ؟

     این خاصیت که عبارت از علم به قانون و عدالت باشد در عده بیشماری از فقهای عصر ما موجود است .

     اگر فرد لایقی که دارای این دو خصلت باشد بپا خاست و تشکیل حکومت داد همان ولایتی را که حضرت رسول اکرم (ص) در امر اداره جامعه داشت دارا می باشد ، و بر همه مردم لازم است که از او اطاعت کنند .

      وقتی می گوییم ولایتی را که رسول اکرم (ص) و ائمه (ع) داشتند بعد از غیبت ، فقیه عادل دارد  برای هیچکس این توهم نباید پیدا شود که مقام فقها همان مقام ائمه (ع) و رسول اکرم (ص)   است . زیرا اینجا صحبت از مقام نیست ، بلکه صحبت از وظیفه است . ولایت یعنی حکومت و اداره ی کشور و اجرای قو انین شرع مقدس ، یک وظیفه ی سنگین و مهم است ، نه این که برای کسی شأن و مقام غیر عادی بوجود بیاورد و او را از حد انسان عادی بالاتر ببرد.

                   ولایت فقیه از امور اعتباری عقلانی است ، و واقعیتی جز جعل ندارد ، مانند جعل ( قرار دادن و تعیین ) قیم برای صغار .  قیم ملت با قیم صغار از لحاظ وظیفه و موقعیت هیچ فرقی ندارد . مثل این است که امام (ع) کسی را برای حضانت ، حکومت یا منصبی از مناصب تعیین کند . در این موارد معقول نیست که رسول اکرم (ص) و امام  با فقیه فرق داشته باشد .

               مثلاً یکی از اموری که فقیه ، متصدی ولایت آن است اجرای حدود ( یعنی قانون جزا ی اسلام) است . آیا در اجرای حدود ، بین رسول اکرم و امام و فقیه امتیازی است ؟ یا چون رتبه فقیه پایینتر است باید کمتر بزند ؟ حد زانی که صد تازیانه است اگر رسول اکرم (ص) جاری کند 150 تازیانه می زند و حضرت امیر المؤنین (ع) 100 تازیانه و فقیه 50 تازیانه ؟ آیا اینطور ی است ؟  یا اینکه حاکم ، متصدی قوه اجرائیه است و باید حد خدا را جاری کند ، چه رسول (ص)  باشد و چه حضرت امیر المؤمنین (ع)  یا نماینده و قاضی آن حضرت در بصره و کوفه و یا فقیه عصر .

            لکن فقها « ولی مطلق » نیستند ، که بر همه فقهای زمان خود ولایت داشته باشند و بتوانند فقیه دیگری را عزل یا نصب کنند .

               پس از ثبوت این مطلب ، لازم است که فقها اجتماعاً یا انفراداً برای اجرای حدود و حفظ ثغور و نظام ، حکومت شرعی تشکیل دهند . این امر اگر برای کسی امکان داشته باشد واجب عینی است و گرنه واجب کفائی است ، در صورتی هم که ممکن نباشد ساقط نمی شود . زیرا از جانب خدا منصوبند. 

ادامه دارد ...

بحث ضرورت ولایت فقیه (شماره 8)

بحث ضرورت ولایت فقیه (شماره8) 

در قسمت اول  ولایت فقیه از دیدگاه امام خمینی (قدس سره) دیدیم که امام فرموده بودند : «ولایت فقیه » از موضوعاتی است که تصور آنها موجب تصدیق می شود و چندان به برهان احتیاج ندارد. ما معتقد به ولایت هستیم و معتقد یم پیغمبر (ص) باید خلیفه تعیین کند و تعیین هم کرده است . آیا تعیین خلیفه برای « بیان احکام » است ؟ ما خلیفه می خواهیم تا «اجرای قوانین» کند . قانون مجری لازم دارد . در همه کشور های دنیا اینطور است  که جعل قانون به تنهایی فایده ندارد و سعادت بشر را تأمین نمی کند پس از جعل قانون باید قوه مجریه ای بوجود آید .

 اینجاست که تشکیل حکومت و بر قراری دستگاه اجرا لازم می آید . اعتقاد به ضرورت تشکیل حکومت و بر قراری دستگاه اجرا و اداره ، جزئی از ولایت است.

( قسمت دوم ) بدیهی است که ضرورت اجرای احکام که تشکیل حکومت رسول اکرم (ص) را لازم آورده منحصر و محدود به آن زمان نیست و پس از رحلت نیز ادامه دارد .

 بنابر این ، چون اجرای احکام پس از رسول اکرم (ص) و تا ابد ضرورت دارد تشکیل حکومت و بر قراری دستگاه اجرا و اداره ضرورت می یابد . بدون تشکیل حکومت هرج و مرج بوجود می آید و فساد اجتماعی و اعتقادی و اخلاقی پدید می آید .

بنابر این ، به ضرورت شرع و عقل آنچه در دوره حیات رسول اکرم (ص) و زمان امیر المؤمنین (ع) لازم بوده ، پس از ایشان و در زمان ما لازم است .

از غیبت صغری تا کنون هزار و چند صد سال می گذرد و ممکن است صد هزار سال دیگر هم بگذرد و مصلحت اقتضا نکند که حضرت تشریف بیاورند ، آیا در طول این مدت احکام اسلام باید زمین بماند ؟ و اجرا نشود ؟ قوانینی که پیغمبر (ص) در راه بیان تبلیغ و نشر آن 23 سال زحمت کشیدند فقط برای مدت محدودی بود ؟

مالیاتهایی که اسلام مقرر داشته و طرح بودجه ای که ریخته نشان میدهد تنها برای رمق فقرا و سادات فقیر نیست ، بلکه برای تشکیل حکومت و تأمین مخارج ضروری یک دولت بزرگ است .مثلاً خمس یکی از در آمدهای هنگفتی است که به بیت المال می ریزد و یکی از اقلام بودجه را تشکیل می دهد بدیهی است در آمد به این عظمت برای اداره کشور اسلامی و رفع احتیاجات مالی آن است . منظور رفع نیاز مالی تشکیلات بزرگ حکومتی است .

علمای اسلام موظفند  با انحصار طلبی و استفاده های نا مشروع ستمگران مبارزه کنند و نگذارند عده کثیری گرسنه و محروم باشند و در کنار آنها ستمگران غارتگر و حرام خوار در ناز و نعمت بسر ببرند . امیر المؤمنین (ع) میفرماید : من حکومت را به این علت قبول کردم که خداوند تبارک و تعالی از علمای اسلام تعهد گرفته  و آنها راملزم کرده که در مقابل پر خوری و غارتگری ستمگران و گرسنگی و محرومیت ستمدیدگان ننشینند. 

در عهد حضرت امیر المومنین (ع) طرز حکومت اصلاح شده و رویه و اسلوب حکومت صالح بود . آن حضرت با اینکه بر کشور پهناوری حکومت می کرد وقتی دو پیراهن خرید یکی را که بهتر بود به قنبر ( مستخدم خود ) داد و آن دیگری را که آستینش بلند بود را برای خود برداشت و زیادی آستین را پاره کرد .

 هر گاه این سیره حفظ میشد و حکومت به شیوه اسلام میبود نه تسلط بر جان و مال مردم ، نه سلطنت و نه شاهنشاهی ، این ظلمها و غارتگریها و دستبرد به خزانه عمومی و فحشاء و منکرات واقع نمی شد . اگر این تشریفات پر خرج سلطنتی و این ریخت و پاشها و اختلاسها نبود بودجه مملکت کسر نمی آورد   تا در برابر آمریکا و انگلیس خاضع شوند و تقاضای قرض و کمک کنند .

از طرف دیگر تشکیلات اداری زائد و طرز اداره ی توأم با پرونده سازی و کاغذ بازی که از اسلام بیگانه است خرجهایی بر بودجه مملکت تحمیل می کند که از خرجهای حرام نوع اول کمتر نیست . اینهاست که مملکت را محتاج می کند و جز زحمت و معطلی اثری ندارد . ادامه دارد ...

بحث ضرورت ولایت فقیه ( شماره ۷)

بحث ضرورت ولایت فقیه ( شماره ۷)  از منظر امام خمینی (قدس سره)

ولایت  فقیه «  حکومت اسلامی » امام خمینی (قدس سره)

قسمت اول: امام خمینی (ره ) در کتاب ولایت فقیه اینگونه آورده اند که

موضوع ولایت فقیه فرصتی است که راجع به بعضی امور و مسائل مربوط به آن صحبت شود .

«ولایت فقیه » از موضوعاتی است که تصور آنها موجب تصدیق می شود و چندان به برهان احتیاج ندارد . به این معنی که هر کس عقاید و احکام اسلام را حتی اجمالاً دریافته باشد چون به « ولایت فقیه »برسد و آنرا به تصور آورد بی درنگ تصدیق خواهد کرد و آنرا ضروری و بدیهی خواهد شناخت .

 ایشان در صفحه ای دیگر از این کتاب فرموده اند :

 نهضت اسلام در آغاز گرفتار یهود شد و تبلیغات ضد اسلامی و دسائس فکری را نخست آنها شروع کردند و بطوریکه ملاحظه می کنید دامنه آن تا به حال کشیده شده است . بعد از آنها نوبت به طوائفی رسید که به یک معنی شیطان تر از یهود ند. اینها به صورت استعمار گر از سیصد سال پیش یا بیشتر به کشورهای اسلامی راه پیدا کردند و برای رسیدن به مطامع استعماری خود لازم دیدند که زمینه هایی فراهم سازند تا اسلام را نابود کنند. پس به وسائل مختلف بر ضد اسلام تبلیغ کردند .

موج تبلیغات ما را به جایی رسانده که حالا ما محتاجیم که زحمت بکشیم تا اثبات کنیم که اسلام هم قواعد حکومتی دارد .

نقش تخریبی و فاسد کننده استعمار و عوامل درونی بعضی از افراد جامعه خودمان را هم باید به آن اضافه کنیم و آن خود باختگی آنهاست در برابر پیشرفت مادی استعمار گران . اینها خود را باختند   فکر کردند راه پیشرفت صنعتی این است که قوانین و عقاید خود را کنار بگذارند ، آنها به کره مریخ و به کهکشانها هم که بروند باز از سعادت و فضائل اخلاقی عاجزند و قادر نیستند مشکلات اجتماعی خود را حل کنند .

استعمار گران به نظر ما آوردند که « اسلام حکومتی ندارد ، تشکیلات حکومتی ندارد ، بر فرض که احکامی داشته باشد مجری ندارد و خلاصه اسلام فقط  قانونگزار است ».

ما معتقد به ولایت هستیم و معتقد یم پیغمبر (ص) باید خلیفه تعیین کند و نعیین هم کرده است . آیا تعیین خلیفه برای بیان احکام است ؟ ما خلیفه می خواهیم تا اجرای قوانین کند . قانون مجری لازم دارد . در همه کشور های دنیا اینطور است  که جعل قانون به تنهایی فایده ندارد و سعادت بشر را تأمین نمی کند پس از جعل قانون باید قوه مجریه ای بوجود آید . به همین جهت اسلام همانطور که جعل قانون کرده قوه مجریه هم قرار داده است ولی ّامر ، متصدی قوه مجریه است . خلیفه برای این است که احکام خدا را که رسول (ص) آورده اجرا کند .

 اینجاست که تشکیل حکومت و بر قراری دستگاه اجرا لازم می آید . اعتقاد به ضرورت تشکیل حکومت و بر قراری دستگاه اجرا و اداره ، جزئی از ولایت است . چنانکه مبارزه برای آن از اعتقاد به ولایت است .

  ایشان فرموده اند که :  اسلام را به مردم معرفی کنید تا نسل جوان تصور نکنند که آخوندها در گوشه نجف یا قم دارند احکام حیض و نفاس می خوانند و کاری به سیاست ندارند ، این را که « دیانت باید از سیاست جدا باشد » استعمار گران گفته و شایع کرده اند .

بحث ضرورت ولایت فقیه (شماره ۶)

شماره 6- بحث ضرورت ولایت فقیه

خلاصه  : در پنج شماره  قبل دیدیم که حضرت آیه الله فرمود ه بودند که ، «ولایت‏» واژه‏اى عربى است که از کلمه «ولى‏» گرفته شده است. «ولى‏» در لغت‏عرب، به معناى آمدن چیزى است در پى چیز دیگر. مقصود از واژه «ولایت‏» در بحث ولایت فقیه، آخرین معناى مذکور یعنى «سرپرستى‏» است.   ولایت‏به معناى سرپرستى، خود داراى اقسامى است : ولایت تکوینى، ولایت‏بر تشریع، ولایت تشریعى.

بنابر آنچه گذشت، ولایت فقیه، نه از سنخ ولایت تکوینى است و نه از سنخ ولایت‏بر تشریع و قانونگذارى و نه از نوع ولایت‏بر محجوران و مردگان; بلکه ولایت مدیریتى بر جامعه اسلامى است که به منظور اجراى احکام و تحقق ارزش‏هاى دینى و شکوفا ساختن استعدادهاى افراد جامعه(اثاره دفائن عقول) و رساندن آنان به کمال و تعالى در خور خویش صورت مى‏گیرد.

 شماره 6-  و اکنون می خوانیم که حضرت آیت الله جوادی آملی در کتاب ولایت فقیه فرمودند :

مقتضاى برهان عقلى در نیازمندى انسان به قانون الهى که قران کریم نیز آن را تاکید مى‏کند، آن است که کمال انسان، در اطاعت از کسى است که او را آفریده و بر حقیقت او و جهان(دنیا و آخرت) و ارتباط متقابل این دو مرحله، آگاه است و او کسى نیست جز ذات اقدس اله و از اینرو، عبودیت و ولایت، منحصر به «الله‏» است; یعنى انسان به حکم عقل و فطرتش موظف است که فقط عبد خداوند باشد و تنها ولایت‏خداوند را بپذیرد.

در مورد ولایت نیز همین گونه است. در سوره «مائده‏» فرمود: «انما ولیکم الله ورسوله والذین امنوا الذین یقیمون الصلوة ویؤتون الزکوة وهم راکعون‏» (29) . در این کریمه، ولایت را براى خداوند و پیامبر و براى اهل بیت‏با تتمیم روایت اثبات مى‏فرماید و در سوره «احزاب‏» فرمود: «النبى اولى بالمؤمنین من انفسهم واموالهم‏» (30) ; ولایت وجود مبارک پیغمبر اسلام بر جان و مال مؤمنین، از خود آنان بالاتر است و لذا در آیات دیگر از همان سوره مى‏فرماید: «ما کان لمؤمن ولامؤمنة اذا قضى الله ورسوله امرا ان یکون لهم الخیره‏» (31) ; وقتى که خدا و رسولش درباره مطلبى حکم کردند، احدى حق سرپیچى از این دستو را ندارد; اما در عین حال که ولایت ‏بر مردم را به پیامبر اکرم‏صلى الله علیه و آله و سلم و وجود مبارک امیرالمؤمنین و اهل بیت(علیهم‏السلام) نسبت مى‏دهد، در مقامى دیگر، ولایت را منحصر به ذات اقدس اله مى‏داند و مى‏فرماید: «فالله هو الولى‏» (32) ; تنها ولى حقیقى انسان و جهان، الله است.

معناى «انما ولیکم الله ورسوله والذین امنوا» این نیست که انسان‏ها چند ولى و سرپرست متفاوت دارند که یکى از آنها یا برترین آنها خداست، بلکه معنایش با توجه به آیه حصر ولایت: «فالله هو الولى‏»، آن است که تنها ولى حقیقى و بالذات، خداوند است و پیامبر اکرم‏صلى الله علیه و آله و سلم و اهل بیت عصمت و طهارت(سلام الله علیهم اجمعین)، ولى بالعرض و مظهر ولایت‏خدایند و به تعبیر لطیف قرآن، آیه و نشانه ولایت الهى‏اند.

به تعبیر قرآن کریم، همه موجودات، آیات الهى‏اند، اما انسان کامل و اولیاء خداوند، آیه و نشانه تام خداوند هستند و به بیان نورانى امیرالمؤمنین(علیه‏السلام): «ما لله آیة اکبر منی‏» (33) ; همه موجودات ارضى و سمائى آیات الهى‏اند، ولى من، آیه اکبر خداوند هستم و هیچ آیتى خداوند را مانند من نشان نمى‏دهد. بدیهى است که مقصود حضرت امیرالمؤمنین(علیه‏السلام)، همان مقام نورانیت‏خود و اهل بیت است که با نورانیت رسول اکرم و خلیفه مطلق خداوند، حضرت محمد مصطفى‏صلى الله علیه و آله و سلم، یکى مى‏باشد.

قرآن کریم اطاعت مردم از پیامبران را، اطاعت از خداوند مى‏داند; زیرا رسولان الهى، به اذن خداوند و به فرمان او و با پیام و کتاب او براى هدایت‏بشر به سوى او آمده‏اند: «وما ارسلنا من رسول الا لیطاع باذن الله‏» (39) .

 اصل اولى درباره ولایت و سرپرستى غیرخداوند بر انسان‏ها، «عدم‏» است; یعنى هیچ فردى از انسان‏ها بر هیچ فرد دیگرى ولایت ندارد; مگر آنکه از سوى خداوند تعیین گشته باشد.

از آنچه گفته شد، این نکته روشن گردید که ربوبیت، عبودیت، و ولایت و حکومت، همگى اختصاص به خالق و آفریننده انسان دارد و اگر انبیاء و مرسلین و ائمه(علیهم‏السلام) ولایت تکوینى و یا ولایت تشریعى و حکومت‏بر جامعه بشرى دارند، این ولایت‏ها، ظهورى از ولایت‏خدا و به اذن و فرمان اوست

و اگر در عصر غیبت نیز براى فقیه جامع‏الشرایط، ولایت و مدیریتى در محدوده تشریع و قانون اسلام بر جامعه مسلمین وجود دارد، آن نیز باید به اذن و فرمان خداوند باشد وگرنه، همان طور که گفته شد، انسان‏ها آزاد آفریده شده‏اند و هیچ انسانى سرپرست انسان دیگر نیست (40) .

تذکر: گوهر ذات انسان، از هر قیدى آزاد و از هر بندى رهاست; مگر قید عبودیت‏خداى سبحان که چنین بندى، از هر آزادى و بى‏بندوبارى بهتر است. تنها مبدئى که حاکم بر گوهر ذات آدمى است و در نتیجه، بر تمام شؤون علمى و عملى او اشراف و سیطره دارد، خداوندى است که هستى او مستقل مى‏باشد و وجودى به انسان عطا نموده که عین ربط به او است. در این منظر، خداوند، نه تنها فاعل و خالق انسان است، بلکه مقوم او است و انسان، نه‏تنها مخلوق اوست، که متقوم به او خواهد بود.

آنچه برهان عقلى او را ثابت نمود، ظاهر دلیل نقلى نیز آن را تایید مى‏نماید; زیرا در قرآن کریم، آیاتى یافت مى‏شود که ولایت الهى را نسبت‏به خود انسان و گوهر ذات او مى‏داند مانند «الله ولى الذین امنوا یخرجهم من الظلمات الى النور» (41) ; «واذا اراد الله بقوم سوء فلا مرد له وما لهم من دونه من وال‏» (42)

 و اگر ولایتى براى غیرخدا ثابت‏شود، حتما نخست، تولیت مطلق الهى است; چرا که قرآن کریم، تنها ; «فالله هو الولى‏» (44) . غرض آنکه; ظاهر بسیارى از ادله نقلى، ولایت‏خداوند بر گوهر ذات آدمى است و چیزى که مانع انعقاد این ظهور گردد یا موجب سلب اعتبار ظهور منعقد شده باشد وجود ندارد; بلکه دلیل عقلى و نقلى دیگر نیز آن را تایید مى‏نماید.

اما ولایت غیرخداوند بر انسان یعنى ولایت فقیه بر جمهور مردم که از سنخ ولایت تکوینى معصومین(علیهم‏السلام) نیست، گرچه ظاهر برخى از ادله نقلى آن است که خود انسان تحت ولایت فقیه عادل است مانند مقبوله عمر بن حنظله: «جعلته علیکم حاکما» (45) ; که خطاب به ذوات انسانى است; یعنى من فقیه جامع شرایط حکومت را حاکم بر «شما» قرار دادم; و نظیر آیه: «انما ولیکم الله ورسوله والذین امنوا الذین یقیمون الصلوة ویؤتون الزکوة وهم راکعون‏» (46) و آیه: «النبى اولى بالمؤمنین من انفسهم‏» (47) که همگى محور ولایت تشریعى را ذوات آدمى معرفى مى‏کنند، لیکن طبق ظاهر بعضى از ادله نقلى دیگر، آنچه مدار ولایت تشریعى والیان دینى است، همانا شؤون و امور جامعه است نه خود ذوات انسانى;

 زیرا ظاهر آیه «اطیعوا الله واطیعوا الرسول واولى‏الامر منکم‏» (48) این است که رهبران الهى، ولى‏امر امت هستند نه ولى گوهر هستى آنها. نیز آنچه از سخنان حضرت على(علیه‏السلام) برمى‏آید، آن است که رهبر دینى، کسى است که به امر مسلمین و شان اداره جامعه سزاوارتر باشد: «ایها الناس، ان احق الناس بهذا الامر اقواهم علیه واعلمهم بامر الله فیه‏» (49) که منظور از «هذا الامر»، همان تدبیر جامعه و اداره امور امت است نه سیطره بر ذوات آنان.

پس دو رکن رصین را هماره باید در مرى و مسمع قرار داد:

اول آنکه محور ولایت فقیه عادل، شان جامعه اسلامى است نه ذوات مردم و گوهر هستى آنان

و دوم اینکه مدار ولایت فقیه عادل، شان تمام افراد جامعه حتى خود فقیه عادل است;.

امر و شان امت، دو قسم است که یک قسم از آن با مشورت خود مردم تامین مى‏شود و آیه «وامرهم شورى بینهم‏» (50) ، ناظر به آن است; زیرا این قسم، امر خود آنهاست; مانند مباحات و موارد تخییر و....

قسم دیگر امور امت، به ولایت فقیه عادل وابسته است که از این رهگذر، او، «ولى‏امر» محسوب مى‏شود و جزء «اولواالامر» خواهد بود.

 مى‏توان صورت دلپذیرى از عنوان «جمهورى‏اسلامى‏» ترسیم نمود که تفصیل آن، در ثنایاى کتاب مشهود است. 

«فقیه‏» کیست؟

مقصود از «فقیه‏» در بحث ولایت فقیه، مجتهد جامع‏الشرایط است نه هر کس که فقه خوانده باشد. فقیه جامع‏الشرایط باید سه ویژگى داشته باشد; «اجتهاد مطلق‏»، «عدالت مطلق‏»، و «قدرت مدیریت و استعداد رهبرى‏».

بحث ضرورت ولایت فقیه(شماره 5)

ما چله نشین شب یلدای حسینیم

ماتم زدگان غم عظمای حسینیم

ما غرق عزای پسر فاطمه هستیم

ما تا به سحر محو تماشای حسینیم

در طولانی ترین شب سال ، شب هفت اماممان حسین علیه السلام  و یاران با وفایش  رابیشتر از شبهای دیگر در ماتم ایشان به سوگ  می نشینیم

بحث ضرورت ولایت فقیه - شماره 5- 

 ( از کتاب  ولایت فقیه حضرت آیه الله جوادی آملی - حفظه الله  )

خلاصه  : در چهار شماره  قبل دیدیم که حضرت آیه الله فرمود ه بودند که ، «ولایت‏» واژه‏اى عربى است که از کلمه «ولى‏» گرفته شده است. «ولى‏» در لغت‏عرب، به معناى آمدن چیزى است در پى چیز دیگر. مقصود از واژه «ولایت‏» در بحث ولایت فقیه، آخرین معناى مذکور یعنى «سرپرستى‏» است.

 ولایت‏به معناى سرپرستى، خود داراى اقسامى است : ولایت تکوینى، ولایت‏بر تشریع، ولایت تشریعى

ولایت تکوینى ولایتى حقیقى است  که بازگشت این ولایت تکوینى، به «علت و معلول‏» است.  اما ولایت ‏بر تشریع و نیز ولایت در تشریع با دو قسم خود همگى ولایت‏هاى وضعى و قراردادى هستند . «ولایت‏بر تشریع‏» همان ولایت ‏بر قانونگذارى و تشریع احکام است

«ولایت تشریعى‏» یعنى نوعى سرپرستى که نه ولایت تکوینى است و نه ولایت‏بر تشریع و قانون، بلکه ولایتى است در محدوده تشریع و تابع قانون الهى که خود بر دو قسم است: یکى ولایت‏بر محجوران و دیگرى ولایت‏بر جامعه خردمندان.

بسیارى از افرادى که در ذم ولایت فقیه سخن گفته‏اند، توهم نموده‏اند که ولایت فقیه چیزى از سنخ ولایت این ابواب فقهى است و این، تصور نادرستى است; زیرا امت اسلامى، نه مرده است، نه صغیر، نه سفیه، نه دیوانه، و نه مفلس

قسمت 5-

ولایت فقیه، تفاوت اساسى با «ولایت‏بر محجوران‏» دارد; زیرا 1-  یکى مربوط به افراد ناتوان است و دیگرى مربوط به اداره جامعه اسلامى; یکى براى حفظ حقوق مردگان و سفیهان و محجوران و صغیران است و دیگرى براى اجراى احکام اسلامى و تامین مصالح مادى و معنوى جامعه اسلامى و حفظ نظام و کشور در برابر دشمنان و حفظ وحدت و تقویت‏خردمندى و دیندارى و کمال‏یابى.

  2- تفاوت دوم اینکه; ولى محجورین و ناتوانان، گاهى غیرمستقیم و به صورت تسبیب، و گاهى به صورت مستقیم و مباشرتا در امور آنان دخالت مى‏کند و از سوى آنان، امورشان را به اجرا درمى‏آورد ولذا آنان، «مورد کار» مى‏باشند نه «مصدر کار»(به استثناء حجرتفلیس و مانند آن) اما ولى جامعه خردمندان و امت اسلامى، با تقویت اندیشه و انگیزه، آنان را به حرکت و قیام براى خدا و تحقق ارزش‏هاى اسلامى دعوت مى‏نماید ولذا مردم، «مصدر کار» مى‏باشند نه «مورد کار» چنانکه هدف همه پیامبران الهى همین بوده است: «لقد ارسلنا رسلنا بالبینات وانزلنا معهم الکتاب والمیزان لیقوم الناس بالقسط‏» (18) . قیام مردم به قسط و عدل، یکى از اهداف ولایت فقیه است که هر عاقل و خردمندى، آن را نیکو و بلکه ضرورى مى‏داند. در جامعه اسلامى، کارهاى شخصى را خود افراد خردورز انجام مى‏دهند و کارهایى که به اصل مکتب برمى‏گردد و یا جنبه عمومى دارد، والى مسلمین، آنها را به نحو مباشرت یا تسبیب انجام مى‏دهد.

بنابر آنچه گذشت، ولایت فقیه، نه از سنخ ولایت تکوینى است و نه از سنخ ولایت‏بر تشریع و قانونگذارى و نه از نوع ولایت‏بر محجوران و مردگان; بلکه ولایت مدیریتى بر جامعه اسلامى است که به منظور اجراى احکام و تحقق ارزش‏هاى دینى و شکوفا ساختن استعدادهاى افراد جامعه(اثاره دفائن عقول) و رساندن آنان به کمال و تعالى در خور خویش صورت مى‏گیرد.

بحث ضرورت ولایت فقیه (شماره4)

 

 

 

السلام علیک یا ابا عبد الله الحسین علیه  

 

السلام 

 

  

الا یا ایها الساقی ادر کاسا فناولها  

که عشق آسان  نمود اول ولی اقتاد مشکلها  

 

 دانی که چرا چوب شود قسمتتش آتش ؟ 

 بی حرمتیش بر لب ودندان حسین (ع)  است .  

دانی که چرا آب فرات است گل آلود ؟  

شرمندگیش از لب عطشان حسین(ع) است . 

 دانی که چرا خانه حق گشته سیه پوش ؟  

زیرا که خدا نیز عزادار حسین(ع) آست .   

 

باز پنجشنبه و پای درس استاد  - بحث ضرورت ولایت فقیه (شماره4) 

بر گرفته از کتاب ولایت فقیه  حضرت آیه الله جوادی آملی(حفظه الله ) 

خلاصه  : در سه شماره  قبل دیدیم که حضرت آیه الله فرموده بودند که ، «ولایت‏» واژه‏اى عربى است که از کلمه «ولى‏» گرفته شده است. «ولى‏» در لغت‏عرب، به معناى آمدن چیزى است در پى چیز دیگر. مقصود از واژه «ولایت‏» در بحث ولایت فقیه، آخرین معناى مذکور یعنى «سرپرستى‏» است.

 ولایت‏به معناى سرپرستى، خود داراى اقسامى است : ولایت تکوینى، ولایت‏بر تشریع، ولایت تشریعى

ولایت تکوینى ولایتى حقیقى است  که بازگشت این ولایت تکوینى، به «علت و معلول‏» است.  اما ولایت ‏بر تشریع و نیز ولایت در تشریع با دو قسم خود همگى ولایت‏هاى وضعى و قراردادى هستند . «ولایت‏بر تشریع‏» همان ولایت ‏بر قانونگذارى و تشریع احکام است

«ولایت تشریعى‏» یعنى نوعى سرپرستى که نه ولایت تکوینى است و نه ولایت‏بر تشریع و قانون، بلکه ولایتى است در محدوده تشریع و تابع قانون الهى که خود بر دو قسم است: یکى ولایت‏بر محجوران و دیگرى ولایت‏بر جامعه خردمندان.

        

بسیارى از افرادى که در ذم ولایت فقیه سخن گفته‏اند، توهّم نموده‏اند که ولایت فقیه چیزى از سنخ ولایت این ابواب فقهى است و این، تصور نادرستى است; زیرا امت اسلامى، نه مرده است، نه صغیر، نه سفیه، نه دیوانه، و نه مفلس

 شماره 4)  بحث ضرورت ولایت فقیه

نظر شیخ انصارى(ره) درباره حکومت و ولایت فقیه را باید در کتاب قضا جستجو نمود نه در رسائل و مکاسب. ایشان در کتاب قضا چنین مى‏فرماید: از روایات گذشته ظاهر مى‏شود که حکم فقیه، در تمام خصوصیت‏هاى احکام شرعى و در تمام موضوعات خاص آنها، براى ترتیب دادن احکام بر آنها نافذ مى‏باشد; زیرا متبادر از لفظ «حاکم‏» در مقبوله عمربن حنظله، همان «متسلط مطلق‏» است; یعنى اینکه امام(علیه‏السلام) فرمودند: «فانی قد جعلته علیکم حاکما» (16) ، نظیر گفتار سلطان و حاکم است که به اهل شهرى بگوید: «من فلان شخص را حاکم بر شما قرار دادم‏» که از این تعبیر، بر مى‏آید که سلطان، فلان شخص را در همه امور کلى و جزئى شهروندان که به حکومت‏برمى‏گردد، مسلط نموده است (17) .

ولایت رایج در کتب فقهى، مربوط به ولایت‏بر محجوران و ناتوانان است. در باب طهارت و قصاص و دیات، و در باب حجر و مانند آن، ولایتى مطرح است که درباره مردگان یا کسانى است که توان اداره امور خود را ندارند; مانند: سفیه و مجنون و مفلس و بچه‏هاى کوچک و غیرمکلف و.... در کتاب طهارت، سخن از مرده است که باید ولى و سرپرستى داشته باشد تا امور واجب او از قبیل تغسیل و تحنیط و نماز و کفن و دفن را انجام دهد. در کتاب قصاص و دیات، بحث‏بر سر آن است که اگر کسى کشته شد، بازماندگانش «ولى‏دم‏» او هستند و در صورت عمدى بودن قتل، حق قصاص دارند و اگر رضایت دهند، مى‏توانند مالى را با مصالحه به عنوان دیه مرده بگیرند; خواه از مقدار معین دیه بیشتر باشد یا کمتر; زیرا خود او نمى‏تواند به امور خویش قیام کند و نیازمند ولى و سرپرست است. بخش دیگرى از فقه، مربوط به کتاب «حجر» است و در آنجا سخن از کسانى است که در اثر صغر و کوچکى و یا در اثر سفاهت و جنون و یا به دلیل ورشکسته شدن(مفلس)، محجور و ممنوع از تصرف هستند و چون خود آنان توانائى لازم را براى استیفاى حقوق ندارند و از این جهت، به ولى و سرپرستى نیاز دارند تا امورشان را اداره کند.

بسیارى از افرادى که در ذم ولایت فقیه سخن گفته‏اند، توهم نموده‏اند که ولایت فقیه چیزى از سنخ ولایت این ابواب فقهى است و این، تصور نادرستى است; زیرا امت اسلامى، نه مرده است، نه صغیر، نه سفیه، نه دیوانه، و نه مفلس... ادامه دارد .

ضرورت ولایت فقیه (شماره 3)

ضرورت ولایت فقیه (شماره 3)

بر گرفته از کتاب : ولایت فقیه آیه الله جوادی آملی

خلاصه :در  دو شماره قبل صحبت ازولایت و معانی آن شده بود . گفتیم که «ولایت‏» واژه‏اى عربى است که از کلمه «ولى‏» گرفته شده است. «ولى‏» در لغت‏عرب، به معناى آمدن چیزى است در پى چیز دیگر. مقصود از واژه «ولایت‏» در بحث ولایت فقیه، آخرین معناى مذکور یعنى «سرپرستى‏» است.

 ولایت‏به معناى سرپرستى، خود داراى اقسامى است : ولایت تکوینى، ولایت‏بر تشریع، ولایت تشریعى

ولایت تکوینى ولایتى حقیقى است  که بازگشت این ولایت تکوینى، به «علت و معلول‏» است.  اما ولایت‏بر تشریع و نیز ولایت در تشریع با دو قسم خود همگى ولایت‏هاى وضعى و قراردادى هستند . «ولایت‏بر تشریع‏» همان ولایت‏بر قانونگذارى و تشریع احکام است  

شماره 3) : 

«ولایت تشریعى‏» یعنى نوعى سرپرستى که نه ولایت تکوینى است و نه ولایت‏بر تشریع و قانون، بلکه ولایتى است در محدوده تشریع و تابع قانون الهى که خود بر دو قسم است: یکى ولایت‏بر محجوران و دیگرى ولایت‏بر جامعه خردمندان.

ولایت‏بر محجوران; ولایت‏بر جامعه خردمندان

ولایت در محدوده تشریع، در قرآن کریم و در روایات اسلامى، گاهى به معناى تصدى امور مردگان یا کسانى که بر اثر قصور علمى یا عجز عملى یا عدم حضور، نمى‏توانند حق خود را استیفا کنند آمده و گاهى به معناى تصدى امور جامعه انسانى.

به عنوان نمونه; فرمایش رسول خداصلى الله علیه و آله و سلم در واقعه غدیر خم: «الست اولى بکم من انفسکم‏» (6) ; «من کنت مولاه فعلی مولاه‏» (7) و همچنین آیاتى مانند «النبى اولى بالمؤمنین من انفسهم‏» (8) و «انما ولیکم الله ورسوله والذین امنوا الذین یقیمون الصلاة ویؤتون الزکوة وهم راکعون‏» (9) ، بازگوکننده ولایت و سرپرستى و اداره امور جامعه اسلامى است و از سوى دیگر، آیاتى نظیر: «ومن قتل مظلوما فقد جعلنا لولیه سلطانا فلا یسرف فى القتل‏» (10) و «واهله ثم لنقولن لولیه ما شهدنا مهلک اهله‏» (11) و «فان کان الذى علیه الحق سفیها او ضعیفا او لا یستطیع ان یمل هو فلیملل ولیه بالعدل‏» (12) ، درباره ولایت‏سرپرستى مردگان و سفیهان و محجوران است.

در فقه اسلامى نیز همین دو گونه از ولایت آمده است. ولایت‏بر جامعه، اعم از کشوردارى و قضاء و داورى، در مبحث جهاد و امر به معروف و نهى از منکر فقه مطرح شده است. همه فقیهانى که به فلسفه فقه اندیشیده‏اند، ضرورت والى براى جامعه را به روشنى درک کرده‏اند; مثلا فقیه بزرگوار، صاحب جواهر(ره)، در بخش امر به معروف و نهى از منکر، پس از طرح مساله جنگ و امر به معروف و نهى از منکر مى‏گوید: «مما یظهر بادنى تامل فی النصوص وملاحظتهم حال الشیعة وخصوصا علماء الشیعة فی زمن الغیبة والخفاء بالتوقیع الذی جاء الى مفید من ناحیة المقدسة وما اشتمل علیه من التبجیل والتعظیم بل لولا عموم الولایة لبقى کثیر من الامور المتعلقة بشیعتهم معطلة فمن الغریب وسوسة بعض الناس فی ذلک بل کانه ما ذاق من طعم الفقه شیئا» (13) .

آنچه این فقیه بزرگوار بر آن تاکید دارد، یک مساله عقلى است. وى پس از اندیشه در انبوهى از احکام اسلامى در زمینه‏هاى گوناگون حیات بشرى، به این نتیجه رسید که این احکام فراوان، به قطع، نیازمند متولى و مجرى است و در غیر این صورت، امور زندگى شیعیان در عصر غیبت ولى عصر(عج)، معطل مى‏ماند. وى براى تاکید بر این مساله مى‏گوید: کسى که در ولایت فقیه وسوسه کند، گویا طعم فقه را نچشیده و فلسفه وجودى دین و احکام آن را درنیافته است. ایشان در نهایت مى‏گوید: بعید است که فقیه جامع‏الشرایط، حق جهاد ابتدائى نداشته باشد (14) . صاحب جواهر(ره) در مبحث قضاء جواهر نیز همین مطالب را درباره گستره ولایت فقیه در عصر غیبت آورده است (15)

ضرورت ولایت فقیه (شماره 2)

 ضرورت ولایت فقیه : شماره 2-  

بر گرفته از ( کتاب ولایت فقیه آیه الله جوادی آملی) 

 خلاصه شماره 1)مقصود از واژه «ولایت‏» در بحث ولایت فقیه، آخرین معناى مذکور یعنى «سرپرستى‏» است. ولایت‏به معناى سرپرستى، خود داراى اقسامى است و باید هر یک توضیح داده شود تا روشن گردد که در این مساله، کدام‏یک از آنها موردنظر مى‏باشد.

ولایت تکوینى، ولایت‏بر تشریع، ولایت تشریعى

ولایت‏سرپرستى، چند سنخ است که به حسب آنچه سرپرستى مى‏شود(مولى‏علیه) متفاوت مى‏گردند.

ولایت‏سرپرستى: گاه ولایت تکوینى است، گاهى ولایت‏بر تشریع است، و زمانى ولایت در تشریع.

 ولایت تکوینى به دلیل آنکه به تکوین و موجودات عینى جهان مربوط مى‏شود، رابطه‏اى حقیقى میان دو طرف ولایت وجود دارد و ولایتى حقیقى است.

 اما ولایت‏بر تشریع و نیز ولایت در تشریع با دو قسم خود همگى ولایت‏هاى وضعى و قراردادى هستند; یعنى رابطه سرپرست‏با سرپرستى شده، رابطه على و معلولى نیست که قابل انفکاک و جدایى نباشد.

«ولایت تکوینى‏» یعنى سرپرستى موجودات جهان و عالم خارج و تصرف عینى داشتن در آنها; مانند ولایت نفس انسان بر قواى درونى خودش. هر انسانى نسبت‏به قواى ادراکى خود مانند نیروى وهمى و خیالى و نیز بر قواى تحریکى خویش مانند شهوت و غضب، ولایت دارد; بر اعضاء و جوارح سالم خود ولایت دارد; اگر دستور دیدن مى‏دهد، چشم او اطاعت مى‏کند و اگر دستور شنیدن مى‏دهد، گوش او مى‏شنود و اگر دستور برداشتن چیزى را صادر مى‏کند، دستش فرمان مى‏برد و اقدام مى‏کند; البته این پیروى و فرمانبرى، در صورتى است که نقصى در این اعضاء وجود نداشته باشد.

بازگشت این ولایت تکوینى، به «علت و معلول‏» است. این نوع از ولایت، تنها بین علت و معلول تحقق مى‏یابد و بر اساس آن، هر علتى، ولى و سرپرست معلول خویش است و هر معلولى، مولى‏علیه و سرپرستى‏شده و در تحت ولایت و تصرف علت‏خود مى‏باشد.

از اینرو، ولایت تکوینى(رابطه على و معلولى)، هیچ گاه تخلف‏بردار نیست و نفس انسان اگر اراده کند که صورتى را در ذهن خود ترسیم سازد، اراده‏کردنش همان و ترسیم کردن و تحقق بخشیدن به موجود ذهنى‏اش همان. نفس انسان، مظهر خدائى است که: «انما امره اذا اراد شیئا ان یقول له کن فیکون‏» (1) و لذا هرگاه چیزى را اراده کند و بخواهد باشد، آن چیز با همین اراده و خواست، در حیطه نفس، موجود و متحقق مى‏شود. ولى واقعى و حقیقى اشیاء و اشخاص که نفس همه انسان‏ها در ولایت داشتن مظهر اویند، فقط و فقط، ذات اقدس الهى است; چنانکه در قرآن کریم ولایت را در وجود خداوند منحصر مى‏کند و مى‏فرماید: «فالله هو الولى‏» (2) .

«ولایت‏بر تشریع‏» همان ولایت‏بر قانونگذارى و تشریع احکام است; یعنى اینکه کسى، سرپرست جعل قانون و وضع‏کننده اصول و مواد قانونى باشد. این ولایت که در حیطه قوانین است و نه در دایره موجودات واقعى و تکوینى، اگر چه نسبت‏به وضع قانون تخلف‏پذیر نیست‏یعنى با اراده مبدء جعل قانون، بدون فاصله، اصل قانون جعل مى‏شود، لیکن در مقام امتثال، قابل تخلف و عصیان است; یعنى ممکن است افراد بشر، قانون قانونگذارى را اطاعت نمایند و ممکن است دست‏به عصیان بزنند و آن را نپذیرند; زیرا انسان بر خلاف حیوانات، آزاد آفریده شده و مى‏تواند هر یک از دو راه عصیان و اطاعت را انتخاب کند و در عمل آن را بپیماید. در مباحث گذشته گفته شد (3) که تنها قانون کامل و شایسته براى انسان، قانونى است که از سوى خالق انسان و جهان و خداى عالم و حکیم مطلق باشد و لذا، ولایت‏بر تشریع و قانونگذارى، منحصر به ذات اقدس اله است; چنانکه قرآن کریم در این باره فرموده است: «ان الحکم الا لله‏» (4) .

«ولایت تشریعى‏» یعنى نوعى سرپرستى که نه ولایت تکوینى است و نه ولایت‏بر تشریع و قانون، بلکه ولایتى است در محدوده تشریع و تابع قانون الهى که خود بر دو قسم است: یکى ولایت‏بر محجوران و دیگرى ولایت‏بر جامعه خردمندان.

پیش از آنکه به بیان دو قسم ولایت تشریعى بپردازیم، یادسپارى این نکته ضرورى است که ولایت تشریعى با دو قسمش، همانند ولایت‏بر تشریع، مربوط به رابطه تکوینى و على و معلولى نیست، بلکه از امور اعتبارى و قراردادى است (5) ; البته ولایت‏بر تشریع، با یک تحلیل عقلى که ضمنا اشاره شد، به سنخ ولایت تکوینى برمى‏گردد; زیرا قلمرو ولایت‏بر تشریع، همانا فعل خود شارع است; یعنى او ولایت‏بر اراده تشریع دارد که از آن به «ارادة‏التشریع‏» یاد مى‏شود نه «اراده تشریعیه‏».

بحث ضرورت ولایت فقیه ( شماره 1)

  به نام خداوند

عید غدیر ،بر عاشقان، مبارک باد  

به مناسبت عید غدیر ، عید پیروان آن حضرت ، در نظر داریم از این هفته به بعد ، بحثی تحت عنوان « ضرورت ولایت فقیه » را برای شما دوستداران حق و حقیقت به معرض نمایش بگذاریم ، انشاء الله که مورد توجه خاص خداوند و  آن حضرت قرار بگیرد ، و این ره توشه ای شود  برای راه طولانی آخرت . ان شا ءالله .   

 چون می خواهیم از نظرات چندین عالم  بزرگوار استفاده کنیم بنابر این چند شماره اول  از این بحث را از  "کتاب ولایت فقیه حضرت آیة الله جوادی آملی حفظه الله"  برای شما بینندگان عزیز انتخاب کردیم    

(شماره 1)

«ولایت‏» چیست؟ 

«ولایت‏» واژه‏اى عربى است که از کلمه «ولى‏» گرفته شده است.

 «ولى‏» در لغت‏عرب، به معناى آمدن چیزى است در پى چیز دیگر; بدون آنکه فاصله‏اى در میان آن دو باشد که لازمه چنین توانى و ترتبى، قرب و نزدیکى آن دو به یکدیگر است.

 از اینرو، این واژه با هیئت‏هاى مختلف(به فتح و کسر) درمعانى:

 «حب و دوستى‏»،

 «نصرت و یارى‏»،          

 «متابعت و پیروى‏»،

 و «سرپرستى‏» 

وجه مشترک همه این معانى همان قرب معنوى است.

مقصود از واژه «ولایت‏» در بحث ولایت فقیه، آخرین معناى مذکور یعنى «سرپرستى‏» است.

 ولایت‏به معناى سرپرستى، خود داراى اقسامى است و باید هر یک توضیح داده شود تا روشن گردد که در این مساله، کدام‏یک از آنها موردنظر مى‏باشد.

ادامه دارد ....

 بر گرفته از کتاب : ولایت فقیه ، حضرت آیه الله جوادی آملی( حفظه الله )